مونولوگ

‌‌

و هنوز چهارشنبه تموم نشده!


بوی خوش قهوه بد پیچیده اینجا. آخرین بار دوشنبه بود خوردم، همینجا، و بار قبلش اصلا یادم نمیاد، شاید سه چهار سال پیش. تلخ نخوردم تا حالا و هر دفعه شیر و شکر یا حداقل شکر ریختم. هرچی که شکلات تلخش خوبه، قهوه تلخش بده :/ امروز تلخ تلخ تلخه. لب نزدم ولی می‌دونم تلخه. بعضی چیزا لازم نیست امتحان بشن، یا حداقل دوباره امتحان بشن.

خانم ص اعصابمو خرد می‌کنه. گاهی به شدت ازش بدم میاد. فک میکنم یه آدم منفعت‌طلبه که فقط و فقط وقتی بهت نیاز داره باهات خوبه. این نیاز ممکنه همکاری باشه، ممکنه هم‌صحبتی باشه. وقتی اخلاقش خوبه این فکرا رو نمی‌کنم، چون عینک بدبینی نمیزنم کلا. کار هیچ‌کس به نظرم چاپلوسی و فرصت‌طلبی نمیاد مگر واضحا واضح باشه! وقتی خوبه مطمئنم که واقعا خوبه. ولی خیلی اوقات که بد میشه و قشنگ خودشو در جایگاه رئیس می‌بینه (که اصلا و ابدا رئیس من حساب نمیشه) و به سؤالات و انتظاراتم درست جواب نمیده حس می‌کنم دیروز که باهام خوب بوده بخاطر نیازش بوده. خیلی اوقات شده من نیاز به کمک یا هم‌صحبتی داشتم ولی چنان سرد برخورد کرده که ازش بیزار شدم. صد دفعه‌ی اول رو گذاشتم به حساب اینکه امروز حالش خوب نیست یا شاید یه مشکلی براش پیش اومده که من نمی‌دونم. ولی دیدم نخیر، این اتوبان یه طرفه است. گاهی از خودم عصبانی میشم که چرا جوری رفتار کردم که جوری باهام رفتار کنن که این جوری بشم؟ :|

گله از خانم ص و یه نفر دیگه تو اون یکی درمانگاه از خیلی وقت پیش سر دلم مونده بود. چه خوبه میشه اینجا غیبت کرد😅 تا نوبت بعدی و نفر بعدی خدانگهدار :)


  • نظرات [ ۱ ]

حقوق


واقعا ناراحت شدم، و عصبانی!

دفعه‌ی چندمه که آشنای پذیرشمون میاد و میخواد زودتر از نوبت کارش راه بیفته. این ناعدالتی و توقع بیجا و طلبکار بودن واقعا عصبانیم میکنه. از شانس من باردار هم هست، وگرنه به من ربطی نداشت. من حتی برای مامان خودم صبح زود اول وقت زنگ زدم نوبت گرفتم. نوبت 6 بودن، دقیقا تا موقع نوبتشون بیرون نشستن. در حالی که نه تنها می‌تونستن خارج نوبت برن داخل، که مطمئنم خانم دکتر بدون ویزیت هم می‌دیدشون. حتی اون روز شیفت خود همین پذیرشمون هم بود، یعنی نفهمید من از این کارا بدم میاد؟

کاش بالاخره یه روزی همه به حق خودمون راضی بشیم.


  • نظرات [ ۰ ]

‌‌


و خداوند شب را آفرید تا خواب از ما فرار کند!

اینقد خسته‌ام که بدون اغراق هرچند دقیقه یه بار فک می‌کنم ببینم امروز چند شنبه است؟ و وقتی می‌بینم هنوز چهارشنبه‌ی فول تایم و پنج‌شنبه مونده کاملا نا امید میشم! شاید تو عمرم کمتر از تعداد دندونام، منتظر جمعه یا تعطیلی بودم که شامل این هفته هم میشه! چی این هفته اینقد منو خسته کرده هنوز نفهمیدم. و حالا یکی بیاد کشف کنه الان چرا نمی‌خوابم، یا بعبارة اخرى همون خواب‌پَر شدم...


  • نظرات [ ۰ ]

گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم؟؟؟؟


صندلی ما قبل آخر BRT نشستم و دارم میرم خونه. کنارم یه استاد زبان نشسته و شاگردش هم کنارش ایستاده. شاگردش داره براش توضیح میده کلاسش با بقیه‌ی اساتید چه جوری بوده و اونا رو با استادش مقایسه می‌کنه. من داشتم وبلاگ برگ سبز رو می‌خوندم، رسیدم به اونجا که برگ سبز به خانم شاخه‌ی سیب گفته بود هدتروما داری! ناگهان چنان زدم زیر خنده که واقعا خودم خجالت کشیدم. کاملا ناخودآگاه بود. گرچه بندگان خدا بعد از رفلکس چرخشی سرشون به سمت من، بلافاصله سرشونو برگردوندن که من خجالت نکشم ولی کشیدم :( اونقدی بلند نبود که صدام به چهار صندلی جلوتر برسه، ولی خوب همچین حرکتی از یه مشنگِ ناآداب‌دانِ از هفت دولت آزاد برمیاد فقط. تا حالا چندین و چند دفعه اینجوری شدم و حتی بدتر! یعنی خیلی وقت‌ها هیچی دستم نیست و فقط با فکر کردن به یه مسئله، به صورت صداداری می‌خندم. نمی‌دونم جنون درمان داره یا نه، چرا من بزرگ نمیشم آخه؟ :||


عمه با دیدن کیک قبلی اصرار کرده بود که بهش یاد بدمش. امروز دوباره با عمه یکی پختم. دقیقا قبل بیرون اومدن از خونه از قالب درش آوردم، الان بی‌صبرانه منتظرم برسم خونه اگه چیزی ازش مونده بود بخورم :)

امشب خونه‌ی خواهرم دعوتیم، از عجایب اینکه خانواده برای من صبر کردن تا برسم خونه و منم با خودشون ببرن!!! امشب برنامه‌ی تنهایی موندن ریخته بودم واسه خودم.


  • نظرات [ ۰ ]

اگه دیگه ازتون غلط گرفتم :|


یعنی آآآآ! آیکون حرکت دست راست از آرنج، به گونه‌ای که کف دست ابتدا رو به جلو بوده و سپس در اثر حرکت رو به زمین قرار بگیرد؛ به معنی "واقعا که! متأسفم برات!"

چه جور همسایه‌هایی هستین شما؟ همین یه بار قبل از انتشار، پست رو بازخوانی نکردم ها! اون "تماس با من" واسه چیه اون بالا؟ چرا نگفتین 'کظم غیظ' رو اشتباه نوشتم؟ چرااااااا؟ حیف اون همه اشتباه تایپی و املایی که من از تک‌تک شما گرفتم :///


+ یعنی آآآآآآآآآآ!


  • نظرات [ ۰ ]

نیم‌من


بعضی وقتا از سعه‌ی صدری که به خرج میدم هم متعجب میشم، هم کلافه، هم خوشحال! یعنی یه جاهایی می‌تونم صدا بلند کنم، عصبانی بشم، چیزهایی! بگم، ولی آروم فقط یه جوابی میدم که اغلب طرف خلع سلاح و قضیه به نفع من تموم میشه. خلع سلاح میشه یعنی من تلویحا بهش گفتم "باشه، تو درست میگی، حق با توئه، تو از من بهتری و بیشتر میفهمی" و چون خیالش راحت میشه که نمی‌خوام تفوق خودمو بهش ثابت کنم کوتاه میاد. اون لحظه بخاطر این کظم غیظم یه مقدار غرورم جریحه‌دار! میشه، ولی بعدش که می‌بینم همونی شد که من می‌خواستم یه کم اون جرایح تسکین پیدا میکنن :)) ولی چند درصد موارد باید از این تکنیک استفاده کرد؟ اگه همیشه بخوای این کارو بکنی شاید اطرافیان به فکر سوء استفاده بیفتن و تو رو واقعا احمق فرض کنن. بنظرم این روش وقتی جواب میده که یه آدمی ازش استفاده کنه که همیشه کار خودشو می‌کنه و کمتر نظرات دیگرانو می‌پذیره. اونوقت اگه یه دفعه هم اینطوری رفتار کنه طرف از ذوق اهمیتی که براش قائل شده هر کار بخواد براش می‌کنه😂


+ البته من هنووووز جا دارم بیشتر و بیشتر از این ترفند استفاده کنم.


  • نظرات [ ۰ ]

شش آیه‌ی انتهایی حج

*

یا ایها الناس ضُرِبَ مثل فاستمعوا له ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذُباباً و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضَعُف الطالب و المطلوب
*
*
*
*
فأقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و اعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولی و نعم النصیر


  • نظرات [ ۱ ]

فیلم سینمایی با انتهای باز :)


سبکی که برای آشناییشان انتخاب کرده‌اند نسبت به زمانه چند پله فاخرتر است. سرگرمی جالبی شده‌اند برایم :) این از علم حرف می‌زند آن از عمل، این از فلسفه می‌گوید آن از عرفان، این از زهد می‌گوید آن از ریا. گاهی این از دستش درمی‌رود و شوخی می‌کند و آن یکی معمولا پاسخی می‌دهد، بعد این یکی به خودش می‌آید و خودش را جمع و جور می‌کند. یا من اشتباه می‌بینم یا واقعا چیزی در شرف وقوع است!!! یک عاشقانه‌ی چند سطحی؛ در سطحْ آرام، در میانْ پرجنب و جوش و مملو از جنبندگانی که هر از چندگاهی حساب شده، آگاهانه و عامدانه، به سطح می‌آیند و یک آشنایی مختصر می‌دهند و پس فرو می‌روند، در عمقْ اما پر از موج‌های فروخفته! موج‌هایی که میل سربرآوردن در تک‌تک مولکول‌هایشان به ارتعاش درآمده، اما چنان آرام آن پایین خفته‌اند که گمان به بودنشان هم مشکوک است! و منِ پیش‌گویِ غیب‌بین با حس ششم نسبتا خوب، منتظرم تا بالاخره تظاهراتی از موج‌های سهمگین را به چشم ببینم :)
کنترل می‌کنند، هم جنبندگان درونی را که ذره ذره به طرف مقابل بشناسانندشان؛ هم امواج بی‌قرار را که تا قبل از زمان مقرر طغیان نکنند! آن آرامش سطح، محصول این صرف انرژی است.
با تمام این‌ها کاملا معقول به نظر نمی‌رسند. یک خواستنی پشت تعقل‌هایشان به چشم می‌خورد که چشم‌نواز نیست و منِ بیننده را به فکر می‌برد. اینکه این‌ها با این همه مراعات، با این همه بزرگی افکار و خلوص عمل، با این همه رشد دغدغه، باز هم در دام همان خواستن افتاده‌اند. همان خواستنی که بحث هفته‌ی آینده را تعیین می‌کند، همان میل به داشتنِ بحثِ مشترک که کتاب بعدی را معرفی می‌کند، همان گرانشی که به مسیر صحبت هر یک زاویه می‌دهد. و چقدر حس می‌کنم با تمام بزرگیشان متوجه این‌ها نیستند. از ظاهرشان برمی‌آید باهوش‌تر از این‌ها باشند، اما خواستن را درشان دیده‌ام. اگر من داخل آن گود بودم هیچ معلوم نیست چه می‌کردم، ولی حالا که نیستم تا مورد قضاوت باشم و آن‌ها هم نیستند تا قضاوت من راجع به خودشان را بشنوند.
مخلص کلام اینکه هرچند که در این باب تفکر کردم به نتیجه‌ای نرسیدم. اینکه آشنایی صحیح چطور رقم می‌خورد؟ آشنایی بی‌گناه کدام است در شرایطی که طرف مقابل هنوز ناآشناست و ما نمی‌دانیم که حدود را می‌شناسد یا خیر؟ اصولا آشنایی قبل از ازدواج در آموزه‌های دینی ما تبیین شده است؟ اگر شده کجاست؟ چطور است؟ اگر نشده انتخاب چطور میسر می‌شود؟ این‌ها و سوالاتی از این دست امشب در گفتگوی ویژه‌ی خبری، ساعت 22:30 از شبکه‌ی دوی سیما!

+ ظاهرا مال هم‌اند با اطمینان سی درصد! :))

  • نظرات [ ۳ ]

بفرمایید کیک :)


هررر وقت من کیک می‌پزم خانواده جونمو به لبم می‌رسونن! :) "شکلاتی نباشه!" "خامه نزن!" "کم نباشه" "دو تا بپز" "فلان کن" "بهمان کن"... و توقع دارن همزمان غذا رو هم آماده کنم، خونه رو هم جمع کنم، مثل امروز اگه بچه‌های خواهرم باشن اونا رو هم نگه دارم و و و... البته البته که من نمی‌تونم به همه‌ی این کارا برسم، فقط خستگی به تنم می‌مونه. جوری که همیشه میگم این بار آخر بود دیگه! ولی بازم میرم سراغش :| :)) الاعتیاد! ما الاعتیاد؟ و ما ادراک ما الاعتیاد؟



+ آشپزی در تنهایی و خلوت :))


  • نظرات [ ۰ ]

زبان!


روانشناسمون، چهل، پنجاه، شصت و بلکم بیشتر جمله‌ی انگلیسی، به انواع و اقسام زمان‌ها فرستاده برام که مجهولشون کنم!!! آخه من که زبان بلد نیستم :| گفته بودمم بهش، ولی بازم فرستاده :| موندم چیکارشون کنم 😭😫

  • نظرات [ ۰ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan