مونولوگ

‌‌

عشق از شناخت می‌گذرد، اتفاق نیست


ما هر دو یک‌دلیم، ولی این وفاق نیست *
از احتیاج بگذر اگر اشتیاق نیست *

ما خسته‌ایم و تشنه، ولی دست و پا زدن
راه نجات یافتن از باتلاق نیست

آیینه‌ایم و غیر حقیقت نگفته‌ایم
در ما به قدر یک سر سوزن نفاق نیست

هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن
جایی که عشق نیست؛ جدایی، فراق نیست

هر روز بیشتر به تو دلبسته می‌شویم
عشق از شناخت می‌گذرد اتفاق نیست *

دنیا هزار پنجره بر ما گشود و بست *
اما دریغ، آینه‌ای در اتاق نیست *



فاضل جان نظری یک بیت از این غزل رو گذاشته تو صفحه‌اش، قشنگ نیست؟ :)


  • نظرات [ ۴ ]

اگه یه روز استاد بشم این نکته رو حتما لحاظ می‌کنم!


می‌دونین، به نظرم اون‌هایی که از این کارها می‌کنن یه روزی بالاخره تقاص پس خواهند داد :||||
معلومه این مدل آدم‌ها، سابقا خیلی کفرم رو درآوردن؟




  • نظرات [ ۴ ]

خانواده‌ی جامع!


جوجه رو پشره نیش زده! من و جوجه در این مورد شباهت داریم به هم، هردومون رو زیاد نیش میزنن. مهندس می‌گفت چون تو گروه خونیت O هست که دهنده‌ی عمومیه. نمی‌دونم چقدر علمیه ولی نظریه‌ی جالبی بود. منم همینو به داداش و زن‌داداشم گفتم که احتمالا جوجه هم O باشه. و بحث رفت سمت اینکه گروه خونی هرکسی چیه. زن‌داداشم گفت B، هدهد A، عسل B، مامان O، من هم O!!! دقت نمودین؟ یکی از خواهرام A، یکی دیگه از خواهرام B، و من O و مادرم هم O!!! چنین چیزی نمی‌تونه امکان داشته باشه. چون اگه مامان O باشن و دو تا فرزند A و B داشته باشن، آقای لاجرم باید AB باشن و اگه آقای AB باشن امکان نداره فرزندشون O باشه! وسط این بحث شیرین و داغ وقتی با خودم چنین استدلالی کردم یهو زدم زیر گریه (الکی ;)) که منو از کجا آوردین؟؟؟ من با کی جابجا شدم؟؟؟ من بچه‌ی شما نیستم؟؟؟ 😭😭😭

و حالا مسئله‌ی به این بغرنجی در انبوهی از خنده و قاه‌قاه مدفون شد رفت :(



+ پست قبل نه قبلش، یه قصه بود ها :)))


  • نظرات [ ۱۰ ]

دهه کرامت

قل اول


من یه قل‌ام.
زندگی دوقلوها به نظر دیگران جالبه، ولی من اگر حق انتخاب داشتم تمایز رو ترجیح می‌دادم. شما تک‌قلوها همه منحصربه‌فردین و ما دو نفر هم، اما شما در نگاه اول فقط متوجه شباهت‌های ما میشین، چون ما همیشه شبیه هم هستیم.
کلاس سوم بودیم، به خاطر مشکلاتی که سر کلاس داشتم برای معاینه‌ی چشم رفتیم. من به عینک احتیاج داشتم، اما قل دوم نه. والدینمون برای حفظ شباهت دوقلوییمون برای قل دوم هم عینک خریدن، بدون شماره. قل دوم تا مدتی عینکش رو دوست داشت و حتی جهت تمام علامت‌ها رو عمدا اشتباه گفته بود!
راهنمایی بودیم که قل دوم موهای بلند تا کمرش رو به خاطر بی‌احتیاطی تو آشپزخونه سوزوند. خیلی شانس آورد که خودش صدمه جدی ندید. چند روز بعد رفتیم آرایشگاه و قل دوم به خاطر ترسی که تو وجودش نشسته بود، تصمیم گرفت موهاش رو مردونه بزنه. مادرم مجابم کرد که ما دوقلوییم و من باید شبیه خواهرم باشم. البته بعد از چند سال ترسش ریخت و دوباره موهامون به همون بلندی سابق شد.
تو دبیرستان سلیقه‌هامون فاصله‌ی بیشتری پیداکرد. قل دوم کفش اسپرت دوست داشت و من پاشنه‌بلند. اون مانتوهای روشن و دخترونه رو می‌پسندید و من رسمی و شیک. قل دوم اگه دست خودش بود همه‌جا کوله‌پشتی مینداخت و من کیف دوشی. اون دوست داشت گارد گوشیش یه عروسک گنده بهش چسبیده باشه و من گوشی رو بدون گارد دوست داشتم. میخواست حتی تو مدرسه دست‌بندهای مختلف چرمی و نگین‌دار و نخی و فلزی دستش کنه و من فقط حاضر بودم ساعت دستم کنم. و در تمام این موارد بالاخره یکیمون باید به نفع اون یکی کنار میومد.
ما سال‌ها به خودمون سخت گرفتیم و سلیقه‌های معمولیمون رو تغییر دادیم، اما بالاخره متوجه شدیم که برای بعضی چیزها نباید کوتاه اومد.
من وارد رشته‌ی ریاضی شدم و الان دبیر فیزیکم. قل دوم هنر خوند و بعد از دبیرستان عکاسی رو حرفه‌ای دنبال کرد و سالی یک بار نمایشگاهی از آثارش برگزار می‌کنه. من الان موهام رو خیلی کوتاه نگه میدارم و قل دوم یه آبشار بلند داره که اونو به انواع و اقسام مختلف میبافه. من به زبان فرانسوی مسلط شدم و قل دوم به زبان انگلیسی. من فعالیت سیاسی دارم و قل دوم تو انجمن‌های ادبی عضوه. حالا من فقط رسمی می‌پوشم و ساعت با بند فلزی دستم می‌کنم و کفش‌هام پاشنه‌دارن و قل دوم یه اسپرت‌پوش تمام و کماله و یه هندزفری سفید همیشه از زیر شال و مقنعه‌ش دیده میشه. من عینکم رو دارم و قل دوم از دوم دبیرستان که مدرسه‌هامون جدا شد عینک رو گذاشته کنار. اگه یه روزی ما دو نفر رو تو خیابون کنار هم ببینین شاید نتونین حدس بزنین که ما دوقلو هستیم، حالا ما واقعا منحصربه‌فردیم :)


  • نظرات [ ۸ ]

نتیجه‌ی تست اعتیاد: مشکوک!


سلام :)

بنام بر بیشتر از یه هفته بود، حتی تا چهل روز. ولی دیدم دلیلی ندارم :)

می‌خواستم خودمو با یه وابستگی خیلی خیلی ساده محک بزنم و زدم. تصورشم نمی‌کردم، بیش از حد ساده بود برام. و متعجب شدم، چون من واقعا معتاد وبلاگ بودم =)))

می‌خواستم اون فعل از "هستم" به "بودم" تبدیل بشه که باید ببینم شده یا نه. اینکه چند تا پست در روز می‌نویسی ارتباط مستقیمی با درجه‌ی اعتیاد نداره!



+ ...

+ این سکوت بالایی که کلی فکر کردم و نتونستم بگم، محصول این یک هفته است 😅😅😅


  • نظرات [ ۹ ]

تست اعتیاد


سلام

من با این پست خیلی موافقم.


  • نظرات [ ۲ ]

شربت آلبالو


از دیروز شربت آلبالو رو ریختم تو جایخی فریزر، الان رفتم می‌خواستم کج کنم که بریزه تو محفظه‌اش، ولی خدا رو شکر به ذهنم خطور کرد اول یه نگاه داخلشو بندازم. اصلا نبسته! مثلا می‌خواستم داخل هر لیوان سه چهار تا تکه بندازم که هم شربت خنک باشه، هم مثلا باکلاس باشه 😅😅

شربت آلبالو تو فریزر نمی‌بنده؟



ب.ن: رفتم سراغ دفترچه یخچال که ببینم درجه فریزر رو چجوری بیارم پایین و الان یک ساعته دارم با یخچال ور میرم که بفهمم چجوری بطری نوشابه رو به جای آبسردکن بذارم! و بعله، به خودم تبریک میگم، بالاخره موفق شدم 😊😊

+ مسخره نکنین، خب این همه سال لازمم نشده بود درجه فریزر رو عوض کنم :|


  • نظرات [ ۸ ]

نفس عمیق/این نیز بگذرد


روزی که خوب شروع شد، ولی داره خیلی بد تموم میشه. تک‌تکمون مقصریم و اگه به من باشه میگم به ترتیب مامان، آقای و من از همه بیشتر مقصریم! بعد داداشم، دوماد و از همه کمتر هدهد. ولی کسی که بیشترین ضرر رو کرده اول هدهد و بعد منم.



+ یادم باشه دفعه‌ی بعد، حتی اگه شده به خاطر اون کسی که کمترین تقصیر رو داره و بیشترین ضرر رو می‌کنه کوتاه بیام.

+ مقاومت در برابر اون سری از عقاید والدین که مخالف با عقیده‌ی آدمه سخت‌ترین کار دنیاست، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا، واقعا.


  • نظرات [ ۷ ]

یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم


داشتیم می‌رفتیم مثلا چالیدره که تله‌کابین و قایق موتوری سوار شیم! تو ترافیک یه خانم با پژوی سبز افتاده بود جلومون. راه که باز شد این خانم به جای جلو، هی اومد عقب، هی اومد عقب، هی اومد عقب، هی خاموش کرد، روشن کرد، آقای هم دو سه بار بوووق زدن و بعد که دیدن مشکل از ماشینه دیگه بوق نزدن. ما لاین رو عوض کردیم و رفتیم کنارش، و دیدیم که ماشین جلوتر از اون پژو هم یه پژوی دیگه است که ترمزش تقریبا بریده و به جلو و عقب می‌خوره! و ماشین عقب‌تر هم یه پیکانه که وسط ترافیک پیاده شده، کاپوت رو زده بالا!!! و ما خندیدیم و گفتیم "اون لاین، لاین ماشین‌خرابه‌هاست! قاه قاه قاه!" حالا خدا هم نشسته بود این جمله و این قاه قاه ما رو بشنوه! یه‌کم جلوتر وسط ترافیک ماشین خاموش کرد، روشن، خاموش، روشن، خاموش، روشن، خاموش و اینقدر این پروسه تکرار شد که فهمیدیم نخیر! روشن بشو نیست. داداشم و من و هدهد پیاده شدیم و ماشین رو به سمت خاکی هدایت کردیم. سه تا لاین تا خاکی فاصله بود! خودمون اینقد به خودمون خندیدیم که حواسمون نبود به خنده‌های بقیه نگاه کنیم، ولی یحتمل اون‌ها هم به دو تا دختر چادری که ماشین هل می‌دادن به مقدار لازم خندیدن!
جلوی یه نمایشگاه پرده و مبل نگه داشتیم که این عکس رو زده اون بالاش!


جالبه، ماشینمون ظاهرا خیلی به این حیوون شبیهه و اونی هم که رو صندلی نشسته داداشمه که ده متر آخر از فرط خستگی نشست رو زمین! آخه طفلک نفر آخر خانواده است که به اون ویروس مذکور مبتلا میشه و الان داره دوره‌ی نقاهتش رو می‌گذرونه.

  • نظرات [ ۴ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan