- تاریخ : پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۰ : ۲۴
- نظرات [ ۱۴ ]
- تاریخ : چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۹ : ۵۹
- نظرات [ ۵ ]
خواهرم یه سیمکارت اضافه داشت که مدتی داده بود دست من. الان که داییم اومده و قراری چند وقت اینجا باشه من دادمش به دایی. مامانم میخواستن بدونن که اون شماره تو گوشیشون چی سیو شده، من شماره رو خوندم و مامان با گوشیشون بهش زنگ زدن. به نظرتون چه اسمی بر صفحهی گوشی ظاهر شد؟؟؟
عسل دستِ یاس!!!
این چه مدل نامگذاریه؟ :)))) الان باید بنویسن "عسل دست یاس، بعد دست دایی!" 😂😂😂
از اسم یاس خوشم نمیاد چندان، ولی این اسامی مستعار رو آقای انتخاب کردن برای نوشتن در تلفن! علتش هم اینه که دوست ندارن اسم دختراشون رو بنویسن!!!! منم بعدا رفتم اسممو تو گوشیشون تغییر دادم و اسم واقعی خودمو گذاشتم 😆 آقای هم دیگه عوضش نکردن. ولی عسل و هدهد خوششون هم میاد 😑 منم چون از خودم خلاقیتی ندارم، همین اسامی که آقای برگزیدن رو اینجا استفاده میکنم، بجز یاس!
تازگیها فهمیدم که زمانی که مامان منو باردار بودن، تو خونه گل یاس داشتیم و مامان بینهایت از بوش بدشون میومده!
+ چیششش! هی یاس، یاس، یاس! شبیه یأس میمونه :)))
+ من هنوز یاس رو از نزدیک ندیدم و نبوییدم! شاید ببینم خوشم بیاد.
- تاریخ : چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۲ : ۲۱
- نظرات [ ۸ ]
پایین پنجرهی اتاقم تو کلینیک، خیلی شلوغه. بلندگو داره میخونه:
دل که مبتلا میشه
جنسش از طلا میشه
دل که مبتلا میشه
جنسش از طلا میشه
حتما درست نخواستم دیگه، حتما نمیخوام دیگه، وگرنه شاید تا حالا گرفته بودم!
+ عیدتون پر برکت انشاءالله
- تاریخ : سه شنبه ۲ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۹ : ۳۹
- نظرات [ ۱۰ ]
چیزی خوردن تو درمانگاه به من نیومده کلا! دو تا وروجک هر دو تا موزم رو خوردن و این در حالیست که من عاشق موزم! حداقل آلوها رو می خوردین خووو 😅 البته هر هفته همینه. بگم دیگه برام چیزی نیارن بهتره، نمیتونم خودم بخورم و به ملت، مخصوصا بچهها تعارف نکنم.
اینقدر سهشنبهها برام سخت میگذره که از وقتی این درمانگاه شروع شده تصمیم گرفتم کلا دیگه کار نکنم. خدا کنه شوهر خانم دکتر دعواش کنه و بگه دیگه حق نداری بری شهرستان 😀 اون وقت کنسل میشه 😊
خانم دکتر شدیدا اجتماعیه و با هرکسی کنارشه باید حرف بزنه. همهش هم در حال غر زدن و گلایه از اوضاع سخت زندگیه البته. نکات مثبتی که تو این یک و نیم سال ازش شنیدم اونقدر کم بوده که فک میکنم هیچ نکتهی مثبتی نگفته کلا، فک کنم همیشه عینکدودی 😎 به چشمشه! اما تو این دو ماهی که داریم اینجا میریم یه چیزی رو فهمیدم. سخن و کلمات قدرت دارن، خیلی هم زیاد؛ اما سکوت هم قدرت داره. ما تو این راه یک ساعته سه نفریم، دکتر، من، راننده که بنده خدا ارشد عمران تهران داره و رانندگی میکنه! یعنی آدم باسوادیه و در بطن مشکلات جامعه هم هست. اوایل دکتر و ایشون تمام مدت رفت و برگشت با ذکر مصیبت و فحش و دعای به زمین گرم خوردن فلانیها مغز منو خورد و خمیر میکردن. من اما سکوت مطلق بودم. درسته که سکوت جاش هرجایی نیست، ولی من واقعا توان مقابله و مذاکره و مباحثه باهاشون رو نداشتم. هر دو بارها از من قدرتر بودن و دستشون پر بود از مثالهایی که فلان جا فلان ظلم شده و فلان جا فلان غلط زیادی کردن و فلان جا فلان شکر اضافه خوردن. من هم نه تنها اطلاعاتم از دنیای سیاست به این وسعت نبود، که اگر بود هم توجیهی براشون نداشتم. یا مثلا نمیتونستم یه شخص احتمالا لائیک (راننده) رو مجاب کنم که خدا هست و دین اختراع بشر نیست و ترجیح دادم استدلال ناقصم رو اصلا شروع نکنم. اما اعتراف میکنم که حتی وقتی اسم اشخاص حقیقی به میون میومد و بدون داشتن سند به چیزی متهمش میکردن من چون دستمال نداشتم که به سرم ببندم، باز هم سکوت کردم. سکوت و سکوت و سکوت. گاهی بین صحبتهاشون هندزفری گذاشتم و گاهی هم کتاب خوندم و با این دو حرکت انگار متوجه شدن با صحبتهاشون آزار میبینم و حالا مدتیه از اون سخنرانیهای آتشینشون خبری نیست و اونها هم سکوت محض شدن!!! خانم دکتر تو صحبت خیلی خبره است و مطمئنم حرف برای زدن داره اما نمیزنه. کاملا احساس میکنم که سکوت سکوت آورده. درسته که فعلا سهشنبهها مغزدرد نمیگیرم، ولی قلبم درد میکنه. میترسم روزی رو که بتونم تمامقد از اعتقاداتم دفاع کنم نبینم، میترسم همیشه همینقدر ضعیف بمونم. میترسم و هر روز رنج میکشم.
آقای راننده فک کنم یه پوشهی میلیاردی از آهنگ داشته باشه، چون تو این مدت آهنگ تکراری خیلی کم شنیدم. صدای پخششم اینقد کم میکنه که خودش هم به زور میشنوه. ولی امروز اینو گذاشته بود، اینو خوب شنیدم، اینو منم دارم :)
چونی بی من؟
حجم: 6.93 مگابایت
+ فاج را بریدم! ولی مزهاش عینهو شکلات شیرینه!
- تاریخ : سه شنبه ۲ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۶ : ۵۶
- نظرات [ ۱ ]
روز عجیب و خوبی بود :)
یکی که نزدیک بود زایمان کنه همونجا!
دومی از در اومد تو فینت کرد افتاد! شربت بهارنارنجمو دادم خورد :( 😆
سومی اومد... [سانسور :)]
چهارمی هم... :)
پنجمی هم وقتی اومدیم بیرون تازه از راه رسید، با جعبهی شیرینی :) بعد از نازایی چهارده ساله، الان یه نینی خیییییلی ریزه میزه بغلش بود 😊
این پنج تا خواص مریضهای امروز بودن البته.
خانم میم هم نیومده بود و مجبور بودم کار اونم انجام بدم. و وسط این همه بدو بدو هی کامنت و پستهای شما رو میخوندم :))) الان من معتاد نیستم پس چیام؟ :)))
به حول و قوهی الهی برم خونه وقت کنم قبل کلینیک عصر، فاج پستهمو که چند روزه قصدشو دارم درست کنم :) میشه گفت اگه هیچ دلیل دیگهای برای خودکشی نکردن نداشته باشم، آشپزی رو دارم :)
- تاریخ : دوشنبه ۱ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۳ : ۲۲
- نظرات [ ۱۰ ]
مادربزرگ عزیزم از پاکستان اومدن برای درمان دیسک کمر. امشب رفتن پیش یکی از متخصصین بهنام شهر. دکتر با توهین از مطب بیرونشون کرده. چون دکتر گفته چیزیش نیست و مادربزرگم گفتن "چطور چیزی نیست؟ من از درد نمیتونم راه برم و دکترها بهم گفتن پنج تا مهرهت مشکل داره و یک بار هم قبلا عمل کردم." به قول خودش عراقیها رو هم اگه پرحرفی کنن ویزیت نمیکنه! (یعنی دلداری داده که زیاد غصه نخورین، تو داستان توهین شنیدن تنها نیستین، عراقیها هم هستن؟؟!!!)
تو قسم پزشکی نخوردی؟ قسم هیچی، تو وجدان نداری؟ تو کی هستی که فکر کردی مردم عراق یا پاکستان پستتر از تو هستن؟ این طرز صحبت با یه پیرزنه که از درد عاجز شده و با فروتنی باهات صحبت میکنه؟ خدااااای من، با اینکه چیزی نگفته بودن و اون ناگهان دیوانه شده و پرخاش کرده، باز هم مامان و زندایی من بودن که عذرخواهی کردن و گفتن قصد جسارت نداشتیم و هرچی شما بگین قبول داریم و ما فقط گفتیم که دکترهای دیگه بهمون چی گفتن. ولی اون روانی کوبیده روی میز و گفته "آقای فلانی بیا اینا رو بیرون کن، پولشونو پس بده، دیگه هم راهشون نده داخل!"
یکی امشب گفت اگه قابل هدایته خدا هدایتش کنه، وگرنه نیست و نابودش کنه.
یکی دیگه گفت خدا هدایتش نکنه!
نفرین از این بدتر؟
+ ابدا با نفرین موافق نیستم. متأسفانه نفرینی که از ته دل بربیاد معمولا کارگر میفته. امیدوارم خدا هدایتش کنه تا افراد کمتری تو دنیا تحقیر و توهین بشن.
+ جالبه که از اخلاق ایشون هم تعریف شنیدیم، و این تعریفها اتفاقا انزجار رو بیشتر میکنه. مشخصه که اون اخلاق نیست چون صرفا داره به همنژاد خودش احترام میذاره. اون احترام فقط تبلور نژادپرستیه.
+ میدونم و میدونیم که این بهانه که ممکنه تجربهی ناخوشایندی از مردم کشورهای همسایه داشته باشه، اصلا و ابدا توجیهی برای کار زشتش نیست.
+ واقعا فکر نمیکردم یه روز همچین پزشک نژادپرستی ببینم. انشاءالله فردا میرن پیش یکی که خوشاخلاق باشه.
- تاریخ : دوشنبه ۱ مرداد ۹۷
- ساعت : ۰۱ : ۲۰
- نظرات [ ۱۱ ]
این هم نتیجهی اولین تمپرینگ نیمهموفق :)
+ عنوان: نوشتم که یه وقت تو دلتون نگین "پوووف! تمپرینگ مگه چه کاری داره که خوشحال شده؟" 😆 قلق هر چیزی باید بیاد دست آدم و تا نیومده حتی نیمرو هم نمیتونه بپزه!
- تاریخ : يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷
- ساعت : ۱۲ : ۳۷
- نظرات [ ۱۱ ]
- تاریخ : جمعه ۲۹ تیر ۹۷
- ساعت : ۲۰ : ۳۳
- نظرات [ ۱۴ ]
دوستانی که وبلاگ دلژین رو دنبال میکردین، ایشون وبلاگشون رو حذف کردن. بعد از ایشون بندهای از بندگان خدا، با همون آدرس، وبلاگ رو برای خودشون ثبت کردن. دلژین خواسته که بدونین که صاحب این وبلاگ دیگه ایشون نیستن. یه وقت ایمیلی، شمارهای چیزی نذارین😁😀
با تچکر :)
- تاریخ : جمعه ۲۹ تیر ۹۷
- ساعت : ۱۲ : ۵۵
- نظرات [ ۸ ]