اول یاد پیشدانشگاهی افتادم که سر کلاس ریاضی بود یا فیزیک، از معلم سوال پرسیدم و داشت بهم جواب میداد، تو صورت معلم نگاه میکردم و همزمان حل تمرین پای تخته رو توی دفترم مینوشتم. در واقع یه کار ناخودآگاه بود و خودم وقتی فهمیدم که همکلاسیهام همونجا اظهار تعجب کردن! اون موقع که متوجه این قضیه شدم، یه حس خوب در من به وجود اومد که "من میتونم چند کار رو همزمان انجام بدم"
و بعد یاد کلیپهای حیرتانگیز!ی که هر چند وقت به هم نشون میدن میفتم و اینکه هر کاری میکنم نمیتونم با دیدنشون تعجب کنم. اونقدر تواناییهای خارقالعاده تو دنیا وجود داره که دیگه پرواز یه آدم هم برام چندان عجیب نیست. نوشتن و صحبت همزمان که هیچ، شکستن خیلی از رکوردهای گینس هم برام نه اهمیت داره، نه هدفیه که بخوام به قول همکارم براش تمرین و تلاش کنم، نه متوجه میشم که چرا باید امتیاز محسوب بشه. مدتیه که خیلی کم تعجب میکنم، بهتزده میشم، خشک میشم. از همون زمان فهمیدم هر کسی را بهر کاری ساختند. اگه تلویزیون یکی رو نشون میده که تو بچگی به چند زبان مسلط شده، من جوگیر نشم و برم دنبال این کار. اگه بیوگرافی آدمهای مشهور رو میخونم تحت تاثیر قرار نگیرم و از خودم ناامید بشم. دارم میگردم راه مخصوص به خودم، زمینهای که برای من طراحی شده و شگفتی مخصوص به خودمو پیدا کنم؛ میگردم ولی هنوز پیدا نکردم. دیر هست یا نیست رو نمیدونم، ولی نمیتونین منو ناامید کنین، چون پیامبر در چهل سالگی فهمید که قراره پیامبر آخرین دین الهی باشه. تشبیهم تو حلقم :)
- تاریخ : شنبه ۳ شهریور ۹۷
- ساعت : ۲۱ : ۰۱
- نظرات [ ۱۲ ]