- تاریخ : جمعه ۳۱ فروردين ۹۷
- ساعت : ۲۱ : ۰۷
- نظرات [ ۳ ]
یه تقویم زرد گنده درست کردم زدم اون بالا. چرا اون بالا؟ چون من این پایین رو زمین لش کردم. کلمهی پسرونهایه؟ اصلا مهم نیست، چون جایگزین ندارم براش. از پایین که به اون زرد بالا نگاه میکنم از هفت تا کار امروز یکیش خط خورده! یکی دیگهشم که حرم بود به جای خط، تیک خورده. جلوی حرم هم که با فلش نوشتم قبرستون ضربدر خورده، چون خیلی شلوغ بود و خانواده موافقت نکردن بریم پایین، قبرستون.
الان هم رفتن همین دور و بر چند دقیقه بشینن تو فضای آزاد، من تنهام. تنهایی بینهایت خوبه، هرازگاهی؛ و برای من بیشتر اوقات. بهشون گفتم برام زولبیا بامیه بیارین.
فک کنم ده جفتی باشن، منتظر منن که برم بشورمشون :| تا حالا اینقد جوراب نشسته یه جا دیده بودین؟ خیلی شلخته شدم دیگه، همهشونو جمع کردم با هم بشورم! خیلی شلخته شدم، خیلی! از فردا آدمت میکنم! بعضیاشون که چرک تو تنشون مونده جنسشون هم خوب نیست فک کنم قشنگ سفید نشن، لباسشویی هم که جورابو بدتر کثیف میکنه، از من به شما نصیحت جوراب رو هیچوقت نندازین تو ماشین.
این مهندس بوق هی میاد رو تختهی برنامهریزیشده!ی من چیز میز مینویسه. اون روز نوشته بود "تسنیم مضحک و احمقه"! به انگلیسی. منم ناراحت شدم و پاکش کردم و نوشتم "تسنیم یه دختر خوبه!" الان هم با مشکی نوشته why so serious؟ زیرش هم یه لبخند جوکر کشیده و ی عالمه HA HA HA... منم با آبی نوشتم because life is more than fantasy :)))
اگه اینقد بی حال و بی رمق نبودم سه تا دیگه از اون شمارهها تا یک ساعت دیگه خط میخورد. بی حال و بی رمق نیستم و اون سه تا تا یک و نیم ساعت دیگه خط خواهد خورد!
آقای احتمالا پنجشنبه برای شرکت تو مراسم ختم یکی از فامیلا میرن قم. ای خدا، مگه من نگفتم دلم قم میخواد؟ این همه دور و بریا فرت و فرت میرن قم، من چی پس؟
+ هماکنون (هماکنون یعنی دقیقا هماکنون) متوجه شدم که اون جمله متعلق به خود جوکر هست و من نمیدونستم! از جوکر بدم میاد، از هر جملهای که بگه هم :) انگار هرچی انرژی منفیه با دیدنش میریزه تو وجودم!
+ دعا :)
+ چیه نکنه میخواین واسه دعا التماستون کنم؟؟؟
- تاریخ : دوشنبه ۱۳ فروردين ۹۷
- ساعت : ۱۷ : ۵۸
- نظرات [ ۴ ]
نه نوحه است، نه چیز دیگه؛ یه متن خیلی دلنشینه.
خلاصه هرکس که جا بماند، ابن السبیل دنیاست!
خطاط: نقاش فقیر
- تاریخ : چهارشنبه ۱ فروردين ۹۷
- ساعت : ۰۰ : ۲۱
- نظرات [ ۷ ]
ساعت هفت و پنجاه دقیقه، با سرعت نور داشتم میومدم خونه. چرا سرعت نور؟ چون قطار مامان هشت و ده دقیقه میرسید و من یه کیک داشتم تو خونه که نه خامهکشی کرده بودم نه تزئین. مثلا روز مادرمون بود امشب! چقد مردم بیملاحظهان واقعا! عینهو لاکپشت راه میرن و راه منو سد میکنن :/
اسم این ماه رو میذارم "پیستریشف تسنیم وارد میشود"! تو اسفند کلی وسیله و مواد کیک خریدم، کمکم داره وسیلههام تکمیل میشه :) خود کیک که خیلی خوب شده بود، یکدست و خوب پف کرده بود و بافت و مزهش هم خیلی خوب بود. (دستورش آمریکایی بود و خیلی راحتتر از بقیه اسفنجیها. حتی نیاز به جدا کردن زرده و سفیده هم نداره! اینجا) خامهکشی هم با وجود خیلی هولهولکی بودنش رضایتبخش بود برای خودم. گرچه دورم هنوز ولی کمکم انشاءالله میرسم به اون مرحلهای که کارم اونقدر صاف و صیقلی بشه که نیازی به تزئین روش نباشه! نه رزت، نه شکلات، نه ترافل، نه میوه، نه فوندانت! خامهی صاف و صیقلی :)) ولی وسیله خیلی تأثیر داره ها! حالا بگین علم بهتر است از ثروت :| (مهارت بهتر است از وسیله یا چی؟)
من با خودم قرار کرده بودم اولین حقوقامو فر بخرم! اگه سر قرارم میموندم الان شیرینی هم میتونستم درست کنم. شیرینی با امکانات کنونی بسیار سخت و طاقتفرساست. اونوقتا که من فرق فر و یخچال رو نمیفهمیدم من و مامان رفته بودیم خرید اجاق گاز. البته حضور من جهت خالی نبودن عریضه بود فقط! مامان با تکیه بر حرف آقای که هرچی خواستی بخر، بالاترین مدل رو برداشتن و اومدیم خونه. هنوز ساعتی نگذشته بود که پشیمانی بر مامان مستولی گشت و رأسا اقدام به بازپس فرستادن اجاق کردن. چون اجاق به سطح خونهی ما نمیخورد و مامان حیفش اومده بود که پونصد و خوردهای! هزار تومن پول بیزبونی که آقای با عرق جبین درآوردن رو اینجوری خرج کنن! یادمه میگفتن "الان احمدینژاد تو خونهش همچین اجاقی نداره!" (اون موقع احمدینژاد تازه رئیسجمهور شده بود و هنوز کاپشن میپوشید. این بود که فکر کرده بودن اجاقش هم نمیتونه همچین مدلی باشه!) خلاصه اونو با ضرر پس دادن و یه اجاق معمولی گرفتن. قسم میخورم اگه عقلم میکشید هرگز نمیذاشتم همچین کاری کنن و منو از اون فر بینهایت مفید محروم کنن :/
الان بالا خوابیدم کنار عمه. البته خودمم اینجا راحتترم، پایین خیلی گرمه! عمه میگن "جای تعجبه که بین بقیه تو انقد سرمادوست و گرماگریزی!" و من یادم میاد شبایی رو که تا صبح به قول آقاگل کف جفت پا چسبیده به بخاری، میخوابیدم!
عمه هالوژنها رو روشن گذاشتن!!! دو تا سبز دو تا آبی! بالای سر من خاموشه ولی خونه روشنه :| عمه از تاریکی میترسه! سه شب قبل رو بخاطر آقدوماد، بنده تو این واحد تنها و در تاریکی مطلق خوابیده بودم! مگه ترس داره؟ (حالا اگه بعدا ترسو نشدم! این خط_ اینم نشون+)
جوجه چند روز دیگه یکساله میشه. امشب برای اولین بار خودش اومد بغل آقای! همممیشه فرار میکنه و گریه! و جیغ! ما همه متعجب نگاه میکردیم که چی شده این خودش اومده؟ سر سفره بودیم. آقای که کلا از فرط خوشحالی و غافلگیری شام نخوردن و با جوجه بازی کردن! وروجک هم از اونور خودشو رسوند و خودشیرینییییی! حالا این دو تا دختر سر تصاحب آقای دعوا میکردن با هم 😂 وروجک پنج ماه از جوجه بزرگتره.
چقد حرف زدم! اون چیزهایی هم که میخواستم چش تو چش به مامان بگم تو بغل گفتم :| هرچی هم مرور کنی باز تو صحنه یادت میره! مثل شب جمعه که زنگ زدم بهشون تبریک بگم، میخواستم اولین جمله بگم "سلام حضرت مادر، سلام حضرت عشق" ولی کلا یادم رفت و بعدا یادم اومد :|| اظهار علاقه یه کم برام سخته، واسه همین هول میکنم و یادم میره :))
خوب دیگه خیلی زیاد شد. ها یه چیز دیگه هم بود، اینکه یه رمز طویل (خیلی طویل) ((خیلی خیلی طویل)) (((طویلتر از ارتفاع این پست))) گذاشتم واسه وبلاگ. بعد هیچجا هم سیوش نکردم و فقط روی یه کاغذ نوشتمش و گذاشتم تو کشوم، نه حتی تو کیفم! اینجوری کمتر سر میزنم به وبلاگ :)
+ بعدانوشت: خدا رحم کرده بهتون، چون الان به کمک گوگل فهمیدم اونایی که دیدم تخم بلدرچین بوده واقعا😊
- تاریخ : شنبه ۱۹ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۹ : ۴۶
- نظرات [ ۶ ]
شنیده میشود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...
نوشت نام تو را، نام آشنایی که-
-پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه؛ یعنی، خدا غزل گفته است
غزل قصیده نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر میداشت
چرا که روی زمین واژهی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژهها کشیده تو را
گمان کنم که تو را، اصلا آفریده تو را-
-که گِرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
.
کتاب زندگیات را مرور باید کرد
مرور "کوثر" و "تطهیر" و "نور" باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهَیکم التکاثر بود
درون خانه تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه مولا به پایت افتاده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به نان علی
.
از آسمان نگاهت ستاره میخواهم
اگر اجازه دهی با اشاره میخواهم
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم
شکسته آمدهام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و اینبار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم: از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم
فضای سینه پر از عشق بی کرانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه، خانه توست
- تاریخ : پنجشنبه ۱۷ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۹ : ۰۰
- نظرات [ ۷ ]
- تاریخ : پنجشنبه ۱۷ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۳۶
- نظرات [ ۱۱ ]
- تاریخ : دوشنبه ۳۰ بهمن ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۳۲
- نظرات [ ۰ ]
اگر مشهد هستین یا تو عید میتونین بیاین مشهد (مسافرت بالای ده روز)
اگر میخواین بعد از دید و بازدیدای احیانا کسلکنندهی عید خودتونو سبک کنین
اگر دلتون میخواد سه روز بست بشینین ور دل امام رضا
میتونین شانستونو امتحان کنین با ثبتنام تو اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد.
امروز روز آخر ثبتنام اولیه شه، تو این سایت. قرعهکشی میکنن و چهار اسفند بهتون خبر میدن، اگه اسمتون دراومده بود بعدش میتونین تصمیم بگیرین که ثبتنام نهایی بکنین یا نه. ولی دقت کنین اگه ثبتنام نهایی کنین و به هر دلیلی نرین، تا سه سال دیگه نمیتونین شرکت کنین.
حالا خودم چیکار کردم؟ موقع ثبتنام حواسم نبود که ملیت رو عوض کنم، هرکار میکردم شماره پاسمو بجای شماره ملی قبول نمیکرد! منم یه شمارهی ده رقمی از بین همهی شمارههای پاسم درآوردم بجاش نوشتم و قبول کرد😆 بعد هدهد که رفت ثبتنام کنه شماره پاسشو قبول کرد به راحتی! و من اونجا فهمیدم چه اشتباهی کردم! با وجود اینکه گفته تحت هیچ شرایطی دوبار ثبتنام نکنین وگرنه حذف میشین، من رفتم دوباره با اطلاعات درست ثبتنام کردم، چون گفته اگه اطلاعاتتون درست نباشه هم حذف میشین! گفتم حالا که قراره حذف بشم لااقل شانسمو امتحان کنم شاید با اطلاعات درست قبولم کنه.
به هدهد گفتم من که به احتمال زیاد حذفم، ولی اگه تو رفتی منم همینجوری میام تو مسجد میشینم، افطاری سحری که بهت دادن میاری بیرون با هم میخوریم! منم معتکف میشم :)))
التماس دعا تو این شبها و اون شبها :)
- تاریخ : دوشنبه ۳۰ بهمن ۹۶
- ساعت : ۱۲ : ۲۴
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : پنجشنبه ۱۹ بهمن ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۳۲