مونولوگ

‌‌

یااباالفضل


چندین سال پیش، شاید من راهنمایی بودم، تنها سفر خانوادگیمون رو رفتیم، قم. همین مواقع بود، این سه روزِ ولادت رو اونجا بودیم. برگشتنی رفتیم مرقد آقا. یادمه داشتیم پیاده از اتوبان رد می‌شدیم، نمی‌دونم چرا! مهندس نفر آخر حرکت می‌کرد و بازم نمی‌دونم چرا هیچکس حواسش بهش نبود. همه رد شدیم و ناگهان از پشت سر، بوق ممتد و بعد فریاد آقای رو شنیدم که گفت یااباالفضل! وقتی برگشتم مهندس رو دیدم که خوش خوشان داره میاد! آقای می‌گفت مهندس رو له شده فرض کرده! خواهرم می‌گفت انگار که یکی مهندس رو هل داده!
قصدم این نیست که بگم معجزه شد! که یه هل کوچولو که چیزی نیست. سؤالم اینه که کی بهمون یاد داده اینجور وقت‌ها بگیم یااباالفضل؟ کسی جز خود اباالفضل؟


گله دارم، گله دارم، گله دارم، اربعین نود و پنج درب رو به ضریح باز بود، نود و شش اما نه! ضریح دربست در اختیار آقایون بود. زیارت ضریح نرفته بودم، ولی...


عیدهاتون مبارک :)

  • نظرات [ ۳ ]

عید إقرأ باسم ربک مبارکا باشه :))






  • نظرات [ ۹ ]

شضطشبتظت

یه تقویم زرد گنده درست کردم زدم اون بالا. چرا اون بالا؟ چون من این پایین رو زمین لش کردم. کلمه‌ی پسرونه‌ایه؟ اصلا مهم نیست، چون جایگزین ندارم براش. از پایین که به اون زرد بالا نگاه می‌کنم از هفت تا کار امروز یکیش خط خورده! یکی دیگه‌شم که حرم بود به جای خط، تیک خورده. جلوی حرم هم که با فلش نوشتم قبرستون ضربدر خورده، چون خیلی شلوغ بود و خانواده موافقت نکردن بریم پایین، قبرستون.

الان هم رفتن همین دور و بر چند دقیقه بشینن تو فضای آزاد، من تنهام. تنهایی بی‌نهایت خوبه، هرازگاهی؛ و برای من بیشتر اوقات. بهشون گفتم برام زولبیا بامیه بیارین.

فک کنم ده جفتی باشن، منتظر منن که برم بشورمشون :| تا حالا اینقد جوراب نشسته یه جا دیده بودین؟ خیلی شلخته شدم دیگه، همه‌شونو جمع کردم با هم بشورم! خیلی شلخته شدم، خیلی! از فردا آدمت می‌کنم! بعضیاشون که چرک تو تنشون مونده جنسشون هم خوب نیست فک کنم قشنگ سفید نشن، لباسشویی هم که جورابو بدتر کثیف می‌کنه، از من به شما نصیحت جوراب رو هیچ‌وقت نندازین تو ماشین.

این مهندس بوق هی میاد رو تخته‌ی برنامه‌ریزی‌شده!ی من چیز میز می‌نویسه. اون روز نوشته بود "تسنیم مضحک و احمقه"! به انگلیسی. منم ناراحت شدم و پاکش کردم و نوشتم "تسنیم یه دختر خوبه!" الان هم با مشکی نوشته why so serious؟ زیرش هم یه لبخند جوکر کشیده و ی عالمه HA HA HA... منم با آبی نوشتم because life is more than fantasy :)))

اگه اینقد بی حال و بی رمق نبودم سه تا دیگه از اون شماره‌ها تا یک ساعت دیگه خط می‌خورد. بی حال و بی رمق نیستم و اون سه تا تا یک و نیم ساعت دیگه خط خواهد خورد!

آقای احتمالا پنج‌شنبه برای شرکت تو مراسم ختم یکی از فامیلا میرن قم. ای خدا، مگه من نگفتم دلم قم می‌خواد؟ این همه دور و بریا فرت و فرت میرن قم، من چی پس؟


+ هم‌اکنون (هم‌اکنون یعنی دقیقا هم‌اکنون) متوجه شدم که اون جمله متعلق به خود جوکر هست و من نمی‌دونستم! از جوکر بدم میاد، از هر جمله‌ای که بگه هم :) انگار هرچی انرژی منفیه با دیدنش می‌ریزه تو وجودم!

+ دعا :)

+ چیه نکنه می‌خواین واسه دعا التماستون کنم؟؟؟


  • نظرات [ ۴ ]

ما را به کاروانت کی می‌رسانی آقا؟


نه نوحه است، نه چیز دیگه؛ یه متن خیلی دلنشینه.





خلاصه هرکس که جا بماند، ابن السبیل دنیاست!


خطاط: نقاش فقیر


  • نظرات [ ۷ ]

امروز دست یه خانومه تخم کفتر دیدم (البته شایدم تخم بلدرچین بوده)


ساعت هفت و پنجاه دقیقه، با سرعت نور داشتم میومدم خونه. چرا سرعت نور؟ چون قطار مامان هشت و ده دقیقه می‌رسید و من یه کیک داشتم تو خونه که نه خامه‌کشی کرده بودم نه تزئین. مثلا روز مادرمون بود امشب! چقد مردم بی‌ملاحظه‌ان واقعا! عینهو لاک‌پشت راه میرن و راه منو سد می‌کنن :/


اسم این ماه رو میذارم "پیستری‌شف تسنیم وارد می‌شود"! تو اسفند کلی وسیله و مواد کیک خریدم، کم‌کم داره وسیله‌هام تکمیل میشه :) خود کیک که خیلی خوب شده بود، یک‌دست و خوب پف کرده بود و بافت و مزه‌ش هم خیلی خوب بود. (دستورش آمریکایی بود و خیلی راحت‌تر از بقیه اسفنجی‌ها. حتی نیاز به جدا کردن زرده و سفیده هم نداره! اینجا) خامه‌کشی هم با وجود خیلی هول‌هولکی بودنش رضایت‌بخش بود برای خودم. گرچه دورم هنوز ولی کم‌کم ان‌شاءالله می‌رسم به اون مرحله‌ای که کارم اونقدر صاف و صیقلی بشه که نیازی به تزئین روش نباشه! نه رزت، نه شکلات، نه ترافل، نه میوه، نه فوندانت! خامه‌ی صاف و صیقلی :)) ولی وسیله خیلی تأثیر داره ها! حالا بگین علم بهتر است از ثروت :| (مهارت بهتر است از وسیله یا چی؟)

من با خودم قرار کرده بودم اولین حقوقامو فر بخرم! اگه سر قرارم می‌موندم الان شیرینی هم می‌تونستم درست کنم. شیرینی با امکانات کنونی بسیار سخت و طاقت‌فرساست. اون‌وقتا که من فرق فر و یخچال رو نمی‌فهمیدم من و مامان رفته بودیم خرید اجاق گاز. البته حضور من جهت خالی نبودن عریضه بود فقط! مامان با تکیه بر حرف آقای که هرچی خواستی بخر، بالاترین مدل رو برداشتن و اومدیم خونه. هنوز ساعتی نگذشته بود که پشیمانی بر مامان مستولی گشت و رأسا اقدام به بازپس فرستادن اجاق کردن. چون اجاق به سطح خونه‌ی ما نمی‌خورد و مامان حیفش اومده بود که پونصد و خورده‌ای! هزار تومن پول بی‌زبونی که آقای با عرق جبین درآوردن رو اینجوری خرج کنن! یادمه می‌گفتن "الان احمدی‌نژاد تو خونه‌ش همچین اجاقی نداره!" (اون موقع احمدی‌نژاد تازه رئیس‌جمهور شده بود و هنوز کاپشن می‌پوشید. این بود که فکر کرده بودن اجاقش هم نمی‌تونه همچین مدلی باشه!) خلاصه اونو با ضرر پس دادن و یه اجاق معمولی گرفتن. قسم می‌خورم اگه عقلم می‌کشید هرگز نمیذاشتم همچین کاری کنن و منو از اون فر بی‌نهایت مفید محروم کنن :/


الان بالا خوابیدم کنار عمه. البته خودمم اینجا راحت‌ترم، پایین خیلی گرمه! عمه میگن "جای تعجبه که بین بقیه تو انقد سرمادوست و گرماگریزی!" و من یادم میاد شبایی رو که تا صبح به قول آقاگل کف جفت پا چسبیده به بخاری، می‌خوابیدم!

عمه هالوژن‌ها رو روشن گذاشتن!!! دو تا سبز دو تا آبی! بالای سر من خاموشه ولی خونه روشنه :| عمه از تاریکی می‌ترسه! سه شب قبل رو بخاطر آق‌دوماد، بنده تو این واحد تنها و در تاریکی مطلق خوابیده بودم! مگه ترس داره؟ (حالا اگه بعدا ترسو نشدم! این خط_ اینم نشون+)


جوجه چند روز دیگه یک‌ساله میشه. امشب برای اولین بار خودش اومد بغل آقای! همممیشه فرار می‌کنه و گریه! و جیغ! ما همه متعجب نگاه می‌کردیم که چی شده این خودش اومده؟ سر سفره بودیم. آقای که کلا از فرط خوشحالی و غافلگیری شام نخوردن و با جوجه بازی کردن! وروجک هم از اونور خودشو رسوند و خودشیرینییییی! حالا این دو تا دختر سر تصاحب آقای دعوا می‌کردن با هم 😂 وروجک پنج ماه از جوجه بزرگتره.


چقد حرف زدم! اون چیزهایی هم که می‌خواستم چش تو چش به مامان بگم تو بغل گفتم :| هرچی هم مرور کنی باز تو صحنه یادت میره! مثل شب جمعه که زنگ زدم بهشون تبریک بگم، می‌خواستم اولین جمله بگم "سلام حضرت مادر، سلام حضرت عشق" ولی کلا یادم رفت و بعدا یادم اومد :|| اظهار علاقه یه کم برام سخته، واسه همین هول می‌کنم و یادم میره :))


خوب دیگه خیلی زیاد شد. ها یه چیز دیگه هم بود، اینکه یه رمز طویل (خیلی طویل) ((خیلی خیلی طویل)) (((طویل‌تر از ارتفاع این پست))) گذاشتم واسه وبلاگ. بعد هیچ‌جا هم سیوش نکردم و فقط روی یه کاغذ نوشتمش و گذاشتم تو کشوم، نه حتی تو کیفم! اینجوری کمتر سر می‌زنم به وبلاگ :)



+ بعدانوشت: خدا رحم کرده بهتون، چون الان به کمک گوگل فهمیدم اونایی که دیدم تخم بلدرچین بوده واقعا😊


  • نظرات [ ۶ ]

همه به افتخار بگوییم "از تبار توایم"


شنیده می‌شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...
نوشت نام تو را، نام آشنایی که-

-پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه؛ یعنی، خدا غزل گفته است
غزل قصیده‌ نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
.
.
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشت

چرا که روی زمین واژه‌ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه‌ها کشیده تو را
گمان کنم که تو را، اصلا آفریده تو را-

-که گِرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
.
.
کتاب زندگی‌ات را مرور باید کرد
مرور "کوثر" و "تطهیر" و "نور" باید کرد

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهَیکم التکاثر بود

درون خانه‌ تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه مولا به پایت افتاده است

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به نان علی
.
.
از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این‌بار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم: از تبار توایم

هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی کرانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه، خانه‌ توست

سیدحمیدرضا برقعی




+ ما که زبانمان قاصر است، با زبان دیگری حرف می‌زنیم.
+ مادرم، آرامشم، از صمیم قلب دوستت دارم. وقتی برگردی چشم در چشمت تکرار خواهم کرد و از لبخند چشمانت مست خواهم شد :)
+ هیچ‌وقت به اندازه‌ی امشب اسممو دوست نداشتم، مرسی مامان، مرسی آقای :)
+ شعر خیلی قشنگیه، خودم صد دفعه (اغراق!) خوندمش :)
+ یادم رفت بگم عیدتون خیلی خیلی مبارک
+ هرکی دوست داشت امشب منو دعا کنه لطفا...

  • نظرات [ ۷ ]

"میم" مثل "مامانی که بود و شام می‌پخت و من می‌رفتم حرم"


مژده شاه‌نعمت‌اللهی یه مادره، بخاطر بچه‌ش خیلی مطالعه کرده، خیلی فعاله و خیلی کارا می‌کنه ولی بخاطر بچه‌ش از توی خونه، هرجا میره و هرکاری می‌کنه هانا همیشه همراهشه و مدام میگه "من و همراه همیشگیم"، شاید مقاله‌هاشو تو نت خونده باشین، تو زمینه‌های مختلفی می‌نویسه. از برخورد و رفتارش با دخترش خوشم میاد. دوست دارم رو خودم کار کنم که منم بتونم با بچه‌ها صحیح صحبت کنم. قصد معرفی کردن الگو ندارم و نمی‌دونم ایشون تا چه حدی صحیح صحبت می‌کنن، ولی خودم از اون برخوردهایی که ازشون می‌بینم و خوشم میاد الگوبرداری می‌کنم :) یه چیزی که تو پیجشون خوشاینده اینه که همه چیز سفید نیست، خونه همیشه مرتب نیست، هانا همیشه تر و تمیز و تیپ‌زده نیست، انرژیش خیلی مثبته :)


مثلا تو این مکالمه اگه من بودم به بچه می‌گفتم "مامان جان! بالشت هم بذاریم دستمون نمیرسه"

اینم کار آقای مهدی احمدیان برای روز زنه. اینجا


ظهر کوکوی سیب‌زمینی + قارچ سوخاری با دو دستور درست کردم. قارچ‌ها رو هیشکی نخورد :( حیف اون آرد و تخم‌مرغایی که حیف کردم. بد نشده ولی خانواده‌ی گرام قارچ دوست ندارن. الان یادم اومد باید سس هم می‌بردم سر سفره که یادم رفته😅 شاید با سس می خوردن.


با کل قلبم دوست دارم امشب برم حرم، ولی با کل عقل و منطقم می‌دونم باید از کلینیک برگردم خونه و شام حاضر کنم :|

  • نظرات [ ۱۱ ]

...

امروز صبح و عصر شیفت بودم و خسته شده بودم. مامان هم از صبح نبود. عصر داشتم به خانم ص می‌گفتم "نمی‌دونم امروز چرا اینقد بی‌حوصله و پکرم، شاید چون ظهر رفتم خونه دیدم مامان نیست!" هر دو سه سال یه بار شاید اینطور بشه که ما باشیم تو خونه و مامان نباشه.
امشب دلم حرم بود ولی از سرکار برگشتم خونه.
خدا ستاره رو خیرش بده که تو وبش نوشته بود:

بریز آب روان اسماء ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته
برای کسی که به هیچ روضه و هیئت و مجلسی نرسیده، هر چی هم وبلاگ‌ها رو زیر و رو کرده هیچ روضه‌ای پیدا نکرده، برای کسی که برای اولین بار برای خودش روضه خونده خیلی غنیمته.

دلم خیلی پره، نمی‌دونم چی پرش کرده ولی می‌دونم خیلی سنگین و پر و زمخته. الان از اینایی‌ام که به اسم مصائب اهل‌بیت عقده‌ی دلشونو وا می‌کنن. کی بشه ما واقعا گریه‌کن اهل‌بیت بشیم؟

الان که یه دفعه به فکر جمله‌ی خودم به خانوم ص افتادم، الان که گریه‌ی من و بارون بند نمیاد، الان که تنها تو تاریکی نشستم، همین الان از خود خانوم، از خود صدیقه‌ی اطهر می‌خوام دستمو بگیرن. هر حرمی رفتم گفتم آقا دستمو بگیر! ولی من یه دخترم، به مادر نزدیکترم... خانوم! مادر! میشه دست دخترتو بگیری؟ میشه منو با خودت ببری؟ به خدا قسم خسته شدم از اینکه هیچی نمی‌فهمم، به خدا قسم خسته شدم از خودم، به خود خدا قسم خسته شدم مادر...

بریز آب روان اسماء ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته


  • نظرات [ ۰ ]

اعتکاف


اگر مشهد هستین یا تو عید می‌تونین بیاین مشهد (مسافرت بالای ده روز)

اگر می‌خواین بعد از دید و بازدیدای احیانا کسل‌کننده‌ی عید خودتونو سبک کنین

اگر دلتون می‌خواد سه روز بست بشینین ور دل امام رضا

می‌تونین شانستونو امتحان کنین با ثبت‌نام تو اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد.

امروز روز آخر ثبت‌نام اولیه شه، تو این سایت. قرعه‌کشی می‌کنن و چهار اسفند بهتون خبر میدن، اگه اسمتون دراومده بود بعدش می‌تونین تصمیم بگیرین که ثبت‌نام نهایی بکنین یا نه. ولی دقت کنین اگه ثبت‌نام نهایی کنین و به هر دلیلی نرین، تا سه سال دیگه نمی‌تونین شرکت کنین.



حالا خودم چیکار کردم؟ موقع ثبت‌نام حواسم نبود که ملیت رو عوض کنم، هرکار می‌کردم شماره پاسمو بجای شماره ملی قبول نمی‌کرد! منم یه شماره‌ی ده رقمی از بین همه‌ی شماره‌های پاسم درآوردم بجاش نوشتم و قبول کرد😆 بعد هدهد که رفت ثبت‌نام کنه شماره پاسشو قبول کرد به راحتی! و من اونجا فهمیدم چه اشتباهی کردم! با وجود اینکه گفته تحت هیچ شرایطی دوبار ثبت‌نام نکنین وگرنه حذف میشین، من رفتم دوباره با اطلاعات درست ثبت‌نام کردم، چون گفته اگه اطلاعاتتون درست نباشه هم حذف میشین! گفتم حالا که قراره حذف بشم لااقل شانسمو امتحان کنم شاید با اطلاعات درست قبولم کنه.

به هدهد گفتم من که به احتمال زیاد حذفم، ولی اگه تو رفتی منم همینجوری میام تو مسجد میشینم، افطاری سحری که بهت دادن میاری بیرون با هم می‌خوریم! منم معتکف میشم :)))


التماس دعا تو این شب‌ها و اون شب‌ها :)


  • نظرات [ ۰ ]

.../مشهد برای من، همه‌اش مال دیگران


وَ حَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ أَمَلی
وَ حَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ أَمَلی
وَ حَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ أَمَلی


مردا که چادر نمی‌پوشن، پس چجوری کمیل می‌خونن؟



+ نمی‌دونم چند نفر، شاید چند هزار نفری گوش میدادن صداشو. گفت فلانی (اسم عالمی که برد یادم نیست) گفته "خوشحال باشین، همین آقا پرچم رو به دست امام زمان میدن" یاد "کذب الوقاتون" افتادم. بعد هم گفت "بخاطر همین باید برین راهپیمایی:|"

+ از این جهانِ سردِ پر از دودِ بی‌بها/...

Designed By Erfan Powered by Bayan