مونولوگ

‌‌

روزه


از فرط گرسنگی شکمم داره به هم می‌پیچه. از وسوسه‌ی امروز رد شدم و از خونه زدم بیرون. این یعنی روزه‌مو نگه میدارم، چون خیلی کم پیش میاد بیرون چیزی بخورم. ولی فردا، شنبه، یکشنبه، دوشنبه و سه‌شنبه رو فک نکنم بتونم بگیرم. چون غذا کم می‌خورم و سحر هم بلند نمیشم، بنابراین وسوسه‌ی شکستن تقویت میشه. اگه سه‌شنبه‌ی هفته‌ی بعد مشهد بودم روزهای قبلش رو نمی‌گرفتم. یه‌کم پیچیده‌س، ولی فقط یه‌کم؛ بنابراین میگم تا یاد بگیرین. تو ماه رمضون چهار روز سفر رفته بودم و یک روز آخر هم آقای سیستانی رمضان اعلام کردن و ما رفتیم حد ترخص رو گذروندیم و برگشتیم. میشه؟ پنج روز قضا. سه‌شنبه‌ی هفته‌ی بعد هم، کما سه شنبه‌های دیگه، مشهد نیستم ولی دوست دارم روزه بگیرم. تنها راهی که بتونم هم سفر باشم و هم روزه بگیرم اینه که قبل از فجر صادق سه‌شنبه نذر کنم که سه‌شنبه رو چه در سفر چه در حضر روزه می‌گیرم و این برای روزه‌ی مستحبی صادقه فقط. از طرفی آدم تا وقتی روزه‌ی قضایی داره نمی‌تونه مستحبی بگیره. فلذا من اگه بخوام سه‌شنبه‌ی هفته‌ی بعد روزه باشم، مجبورم این پنج روز رو تا اون موقع بگیرم. یعنی امروز، فردا، شنبه، یکشنبه و دوشنبه! جمعه هم احتمالا بیرون شهریم و زمانمون متعلق به خانواده. این نقشه‌ای که کشیدم از نظر تئوری مو لادرزش نمیره، ولی عملا فک نکنم محقق بشه. آخه من خیلی گشنمه!!! در این حد که روی چهارمین پله‌برقی راه نرفتم و گذاشتم در زمان معین منو بذاره اون بالا!


اعتقادی به خالص بودن روزه‌م ندارم، از گفتن اینام قصد ریا ندارم. بنابراین روزه‌م بیشتر از اونی که هست ناخالص نخواهد شد، نگران نباشین :)


+ ساعت 17:50، ای کاش دکتر میرفت بیرون که من سرمو بذارم رو میز. نشسته جلوی میز خانم صاد، جدول حل میکنن. الانه که از فرط بیحالی غش کنم وسط کلینیک.

  • نظرات [ ۱۰ ]

گشتم مقیم بزم او، چون لطف دیدم عزم او


امشب اول ذی‌الحجه است :)







  • نظرات [ ۳ ]

برای خودم در آینده‌ای که بسیار نزدیک است


احتمالا برای نوادگانم تعریف می‌کنم که مادربزرگتون یه روز اونقدر جوون و سرحوصله بود که از خواب نازش زد و بیدار نشست تا اوج طولانی‌ترین خسوف قرن بیست و یکم رو ببینه!

یعنی اون زمان حوصله‌ی خاطره تعریف کردن رو دارم؟ نوه‌هام چی؟ حوصله دارن گوش بدن به خاطرات یه پیرزن ناتوان که همه جای صورتش چروک افتاده و دستش می‌لرزه و چون دندون مصنوعیشو درآورده کلمات رو خوب تلفظ نمی‌کنه و نمیشه حتی تصور کرد که اونم یه زمانی خوشگل بوده و واسه خودش کسی بوده و مغرور بوده و فلان بوده و بهمان بوده؟ و آیا نوه خواهم داشت؟



بامداد شنبه، ششم مرداد یک هزار و سیصد و نود و هفت هجری خورشیدی، چهاردهم ذی‌القعده یک هزار و چهارصد و سی و نه هجری قمری، ساعت 00:51:44










برای ماه خورشید منبع نوره و زمین منبع ظلمت. خورشید بارها و بارها بزرگتر از زمینه. اما ماه اونقدر خودش رو به زمین نزدیک می‌کنه و اونقدر به زمین اجازه میده که بهش نزدیک بشه که یه جایی زمین می‌تونه جلوی اون حجم وسیع از نور رو بگیره. اونقدر تلاش می‌کنه و دور ماه می‌چرخه تا بالاخره تو یه زاویه‌ای، سر یه قضیه‌‌ای، سر یه بزنگاهی تمام ظلمتش رو می‌ریزه درون وجود ماه. اگه ماه می‌رفت دورتر، آیا زمین می‌تونست جلوی رسیدن نور خورشید بهش رو بگیره؟ نچ، نمی‌تونست :)

+ معلومه که چیزی تو تصویر مشخص نیست نوه‌ی گلم. اولا چون شبه و ماه هم کامل گرفته، ثانیا چون مادربزرگت اینو با همون گوشی معمولی که با اولین حقوق‌هاش خریده بود، گرفته! حالا نور صفحه‌تو تا آخر ببر بالا، شاید یه چیزی دیدی. اون عینک منم بیار فدات شم، منم می‌خوام ببینم :)

  • نظرات [ ۱۸ ]

مشهد حرم دل است، و ما اهل دلیم؟

پایین پنجره‌ی اتاقم تو کلینیک، خیلی شلوغه. بلندگو داره می‌خونه:


دل که مبتلا میشه

جنسش از طلا میشه

دل که مبتلا میشه

جنسش از طلا میشه




حتما درست نخواستم دیگه، حتما نمی‌خوام دیگه، وگرنه شاید تا حالا گرفته بودم!

+ عیدتون پر برکت ان‌شاءالله


  • نظرات [ ۱۰ ]

دهه کرامت

و بالاخره پای فوتبال به وبلاگ من هم باز شد :)


دیروز بردیم، از ایران!

جام جهانی نبود، فوتسال بود. اصلا نمی‌دونم مسابقات در چه سطحی بود، فقط می‌دونم صد و بیست تومن جایزه‌ی سه تا تیم اوله. مهاجرین افغان رفتن فینال، مهندس میگه به احتمال نود درصد میبرن!


دیشب که مراکش گل خورد، حقیقتش نفهمیدم کی به کی گل زد! ولی فقط من تو خانواده داد زدم گگگگللللل! فهمیدم خیلی جوگیرم که با اولین تماشای فوتبال و اولین تماشای گل، اونم همچین گلی، هیجانم زده بالا!!! فوتبال تو خونه‌ی ما تقریبا تحریمه، داداش‌هام خاطراتی از جام‌های جهانی پیش تعریف می‌کنن که چطور به سختی موفق به دیدن بازی‌ها میشدن که دل آدم براشون کباب میشه!! واسه همین کسی تو خونه‌ی ما عادت به داد زدن واسه گل نداره. همینقد که اجازه‌ی دیدن دو سه تا بازی براشون صادر شده از سرشونم زیاده 😅😅😅


برای مراکش خیلی متاسف شدم، برای اون بازیکن هم دلم سوخت :( گرچه برای برنده شدن ایران خوشحال شدم!


بیاین روراست باشیم، برد دیشب خوشحالی داره ولی افتخار نه! صعود به جام جهانی به اندازه‌ی کافی افتخارآمیز هست، حتی اگه بعدش هیچ بردی نباشه. "با وجود اسپانیا با اون ستاره‌هاش، پرتغال با رونالدو، مراکش با مربیش که از یوونتوسه، ما با افتخار صدرنشینیم و می‌درخشیم!" همچین جمله‌ای از درک من خارجه واقعا.


موقع بازی پرتغال اسپانیا خونه‌ی دایی بودیم، دقیقه‌ی چهل از خونه‌شون اومدیم بیرون. خونه‌هامون به هم چسبیده است. مهندس می‌گفت "اگه تا برسیم خونه‌ی خودمون رونالدو گل بزنه چی؟؟؟" به دایی گفتم "اگه گل زد شما بلننند داد بزنین تا تو مسیر ما متوجه بشیم." پامونو گذاشتیم تو کوچه که داااد و بیداااد بلند شد! واقعا فک نمی کردم تو مسیر سی ثانیه‌ای ما گلی زده بشه.


فوتبال برام خیلی بی‌معنیه، بجز وقتی که یکی از طرفین مسابقه رو بشناسم! اونوقت یه‌کم معنی پیدا می‌کنه.


  • نظرات [ ۹ ]

سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش


رفته بودم پیش امام رضا (علیه السلام) که برام یه قرار رو هماهنگ کنن. که منو با پست سفارشی بفرستن که اونجا حسابی تحویلم بگیرن. رفته بودم که اگه قابل بودم سلامشون رو بگیرم ببرم برای خواهرشون.

تو فاصله‌ی سه متری ضریح ایستاده بودم و جامعه می‌خوندم که اومدن شال عزا کشیدن به سر ضریح...


+ سال‌ها قبل یه استادی می‌گفت دارین از مشهد میرین قم، یه نذری، ذکری، دعایی، یه کاری انجام بدین و به نیابت از برادر برای خواهر ببرین.

امام الرئوفم! چیزی ندارم تحفه ببرم برای خواهر مکرمه‌تون. اگه این شب قدری که تو مسیر هستم چیزی تو خودش داشت، پیشکش نگاه مهربونشون. ان‌شاءالله که نگاهم کنن و پیش حضرت زهرا (سلام الله علیها) شفیعم باشن.

+ چقد بیرون رفتن از مشهد برام سخت شده!

+ التماس دعا


  • نظرات [ ۱۲ ]

عیدمون مبارک :)




...


تو که یک گوشه‌ی چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد


  • نظرات [ ۲ ]

عیدتون هم مبارک


از دیشب تقریبا از زندگی قطع شدم.

چند روزی تو رؤیا زندگی کردم و خوش گذشت.

اما به زودی به این یکنواختی، به این گره کور، به این آینده‌ای که انتخابش نکردم برمی‌گردم.



Designed By Erfan Powered by Bayan