اعتقادی به خالص بودن روزهم ندارم، از گفتن اینام قصد ریا ندارم. بنابراین روزهم بیشتر از اونی که هست ناخالص نخواهد شد، نگران نباشین :)
- تاریخ : چهارشنبه ۲۴ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۰ : ۴۴
- نظرات [ ۱۰ ]
احتمالا برای نوادگانم تعریف میکنم که مادربزرگتون یه روز اونقدر جوون و سرحوصله بود که از خواب نازش زد و بیدار نشست تا اوج طولانیترین خسوف قرن بیست و یکم رو ببینه!
یعنی اون زمان حوصلهی خاطره تعریف کردن رو دارم؟ نوههام چی؟ حوصله دارن گوش بدن به خاطرات یه پیرزن ناتوان که همه جای صورتش چروک افتاده و دستش میلرزه و چون دندون مصنوعیشو درآورده کلمات رو خوب تلفظ نمیکنه و نمیشه حتی تصور کرد که اونم یه زمانی خوشگل بوده و واسه خودش کسی بوده و مغرور بوده و فلان بوده و بهمان بوده؟ و آیا نوه خواهم داشت؟
بامداد شنبه، ششم مرداد یک هزار و سیصد و نود و هفت هجری خورشیدی، چهاردهم ذیالقعده یک هزار و چهارصد و سی و نه هجری قمری، ساعت 00:51:44
پایین پنجرهی اتاقم تو کلینیک، خیلی شلوغه. بلندگو داره میخونه:
دل که مبتلا میشه
جنسش از طلا میشه
دل که مبتلا میشه
جنسش از طلا میشه
حتما درست نخواستم دیگه، حتما نمیخوام دیگه، وگرنه شاید تا حالا گرفته بودم!
+ عیدتون پر برکت انشاءالله
دیروز بردیم، از ایران!
جام جهانی نبود، فوتسال بود. اصلا نمیدونم مسابقات در چه سطحی بود، فقط میدونم صد و بیست تومن جایزهی سه تا تیم اوله. مهاجرین افغان رفتن فینال، مهندس میگه به احتمال نود درصد میبرن!
دیشب که مراکش گل خورد، حقیقتش نفهمیدم کی به کی گل زد! ولی فقط من تو خانواده داد زدم گگگگللللل! فهمیدم خیلی جوگیرم که با اولین تماشای فوتبال و اولین تماشای گل، اونم همچین گلی، هیجانم زده بالا!!! فوتبال تو خونهی ما تقریبا تحریمه، داداشهام خاطراتی از جامهای جهانی پیش تعریف میکنن که چطور به سختی موفق به دیدن بازیها میشدن که دل آدم براشون کباب میشه!! واسه همین کسی تو خونهی ما عادت به داد زدن واسه گل نداره. همینقد که اجازهی دیدن دو سه تا بازی براشون صادر شده از سرشونم زیاده 😅😅😅
برای مراکش خیلی متاسف شدم، برای اون بازیکن هم دلم سوخت :( گرچه برای برنده شدن ایران خوشحال شدم!
بیاین روراست باشیم، برد دیشب خوشحالی داره ولی افتخار نه! صعود به جام جهانی به اندازهی کافی افتخارآمیز هست، حتی اگه بعدش هیچ بردی نباشه. "با وجود اسپانیا با اون ستارههاش، پرتغال با رونالدو، مراکش با مربیش که از یوونتوسه، ما با افتخار صدرنشینیم و میدرخشیم!" همچین جملهای از درک من خارجه واقعا.
موقع بازی پرتغال اسپانیا خونهی دایی بودیم، دقیقهی چهل از خونهشون اومدیم بیرون. خونههامون به هم چسبیده است. مهندس میگفت "اگه تا برسیم خونهی خودمون رونالدو گل بزنه چی؟؟؟" به دایی گفتم "اگه گل زد شما بلننند داد بزنین تا تو مسیر ما متوجه بشیم." پامونو گذاشتیم تو کوچه که داااد و بیداااد بلند شد! واقعا فک نمی کردم تو مسیر سی ثانیهای ما گلی زده بشه.
فوتبال برام خیلی بیمعنیه، بجز وقتی که یکی از طرفین مسابقه رو بشناسم! اونوقت یهکم معنی پیدا میکنه.
رفته بودم پیش امام رضا (علیه السلام) که برام یه قرار رو هماهنگ کنن. که منو با پست سفارشی بفرستن که اونجا حسابی تحویلم بگیرن. رفته بودم که اگه قابل بودم سلامشون رو بگیرم ببرم برای خواهرشون.
تو فاصلهی سه متری ضریح ایستاده بودم و جامعه میخوندم که اومدن شال عزا کشیدن به سر ضریح...
+ سالها قبل یه استادی میگفت دارین از مشهد میرین قم، یه نذری، ذکری، دعایی، یه کاری انجام بدین و به نیابت از برادر برای خواهر ببرین.
امام الرئوفم! چیزی ندارم تحفه ببرم برای خواهر مکرمهتون. اگه این شب قدری که تو مسیر هستم چیزی تو خودش داشت، پیشکش نگاه مهربونشون. انشاءالله که نگاهم کنن و پیش حضرت زهرا (سلام الله علیها) شفیعم باشن.
+ چقد بیرون رفتن از مشهد برام سخت شده!
+ التماس دعا
تو که یک گوشهی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
از دیشب تقریبا از زندگی قطع شدم.
چند روزی تو رؤیا زندگی کردم و خوش گذشت.
اما به زودی به این یکنواختی، به این گره کور، به این آیندهای که انتخابش نکردم برمیگردم.