- تاریخ : پنجشنبه ۲۲ آذر ۹۷
- ساعت : ۱۷ : ۱۹
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : شنبه ۳۱ شهریور ۹۷
- ساعت : ۰۸ : ۳۷
- نظرات [ ۶ ]
دایی: ما وروجک رو با خودمون میبریم پاکستان.
بره ناقلا: نه، نمیشه.
دایی: ما این همه راه اومدیم دنبال یه بچه.
بره ناقلا: خب به خدا بگین بهتون یه پسربچه بده.
دایی: خدا میده؟
بره ناقلا: آره، ما وروجک رو از خدا گرفتیم!
دایی: خدا بچه رو از رو هوا میندازه؟
بره ناقلا: نه، از رو هوا نمیندازه! دستشو اینجوری میاره پایین پایین پایین (در این لحظه دستش رسیده به فرش و انگار با احتیاط یه چیزی رو روی زمین میذاره) و بعد اونا رو میذاره تو بیمارستان.
در مراحل بعدی اشاره میکنه که تو بیمارستان دکترها هستن و باید شکم مامانها رو جراحی کنن و بچه رو از توش دربیارن!!!
+ بچه هم دست خدا رو میبینه هم دست واسطه رو :)))
- تاریخ : يكشنبه ۷ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۵ : ۲۰
- نظرات [ ۸ ]
در مزایا و معایب زود و دیر فرستادن بچه به مدرسه صحبت میکنن.
دیر فرستادن؟ اولین باره میشنوم! دور و بر ما هرچی که هست، اصرار برای زود فرستادنه. برهی ناقلا به صورت کاملا طبیعی، دقایق آخر سی و یک شهریور دنیا اومده!! چقد ما خوشحال و راضی بودیم :) و خواهرش وروجک مهر دنیا اومده و ما چه حسرتی خوردیم! الان میبینم انگار بیشتریا میخوان دیرتر بفرستن تا زودتر :|
قبلا هم گفتم، من خودم چون نیمهدومیام، سه ماه زودتر رفتم مدرسه و بعد مجبور شدم پایهی چهارم رو دوبار بخونم. دوباره اول راهنمایی رو جهشی تابستون خوندم، دوم راهنمایی رو مجبور شدم دوبار بخونم :|| و چه گریهها که نکردم!
الان میبینم از چه خطرات بالقوهای جستم و چه مزایای بالفعلی نصیبم شده! چطور؟ اینطور که میگن بچههای نیمهاولی یا بخصوص بچههایی که یک سال زودتر میرن مدرسه به دلیل جثهی کوچیکتر و سن عقلی و آموزشی پایینتر ممکنه تو مدرسه نسبت به همکلاسیهاشون ضعیفتر عمل کنن و این کل آیندهی بچه رو تحت تأثیر قرار میده. این از خطر بالقوهاش! و بچههای نیمه دوم که گاها پیش میاد حدود یک سال از همکلاسیهاشون بزرگتر باشن، شانس بیشتری برای پیشتاز شدن در درس و بحث و فعالیتهای کلاسی و ورزشی و... دارن. این هم مزایای بالفعلش!
باید یه سی چهل تا بچه بفرستم مدرسه، اونوقت شاید در مورد فقط همین یک موضوع به نتیجه برسم که کار درست کدومه 😁
+ برهی ناقلا آخر تابستون پنج ساله میشه و قراره امسال بره پیشدبستانی. از نظر من که خالهشم و آقای که پدربزرگشن و غریبههایی که غریبهان، سن عقلیش بیشتر از سنشه، خیلی کنجکاو و متفکر و استدلالیه. ولی اصلا هیچ تلاشی برای یادگیری اعداد، شعر، حروف و... نمیکنه :| کلا یه "من بچه شیعه هستم" رو نصفه نیمه بلده، یه "آب" "بابا" بلده، شاید تا ده دوازده بلد باشه بشمره! درسته که میگن تا قبل مدرسه با بچه این چیزا رو کار نکنین، ولی خوب این خودش هم هیچ علاقهای به این چیزا نداره! حتاااااا یه نقاشی ساده هم نمیکشه! من یهکم نگرانشم. مخصوصا که پسرداییم که یک و نیم سال ازش کوچیکتره ده برابر برهی ناقلا چیزمیزای مدرسهای بلده. به نظرتون تو این روزگاری که والدین اینقد با بچههاشون کار میکنن و بچه قبل پیشدبستانی همه چیز رو بلده، برهی ناقلا اینجوری بره پیشدبستانی به اعتماد به نفسش ضربه نمیزنه؟ اگه نگرانی وجود داره که این تابستون جدی باهاش کار کنم؟
- تاریخ : جمعه ۸ تیر ۹۷
- ساعت : ۱۸ : ۴۹
- نظرات [ ۱۳ ]
- تاریخ : شنبه ۳۰ دی ۹۶
- ساعت : ۰۹ : ۳۸
- تاریخ : يكشنبه ۲۴ دی ۹۶
- ساعت : ۱۱ : ۴۴
خواهرم مهدور الدم شده با این بچههاشششششش!
چیکار کنم از دست اینا؟ وححححشتناکن!
نگاه میکنم بره ناقلا گوشپاککن رو درآورده داره دونه دونه میکنه تو گوشش. اینو از دستش میگیرم همون موقع چشمم میفته به وروجک که جعبهی دستمال کاغذی رو برداشته نصفشو کشیده بیرون. میرم اونو بگیرم که میشنوم یکی محکم داره در حموم رو میزنه. میرم میبینم بره ناقلا در حموم رو روی مامانش قفل کرده! در حموم رو باز میکنم میبینم مامان میگن چرا تلویزیون قطع شد؟ نگاه میکنم وروجک فیش آنتن تلویزیون رو کنده! تا اونو وصل کنم برهی ناقلا با سبدِ سیبزمینی پیازها اومده وسط هالی که تازه جارو شده و کلی پوست پیاز ریخته رو هال! با زوووور و تشر و تهدید سبد رو میبرم تو آشپزخونه که ناگهان صدای جاروبرقی بلند میشه. برهی ناقلا میخواد پوست پیازها رو جارو کنه! باید بذارم جارو کنه، چون این یکی رو که اصلا کوتاه نمیاد. تا اون داره جارو میکنه وروجک در حال ور رفتن با شارژر موبایل هدهده! بعدش که هدهد میره تو اتاق میبینه سوکت شارژر ذوووب شده و ازش دود بلند میشه! دو دقیقه از اینا نگذشته که برهی ناقلا میره تو آشپزخونه شروع میکنه به شستن استکانها! خواهرش هم میره کمکش و ظرفها رو از تو کابینتها میکشه بیرون و میریزه رو آشپزخونه. از آشپزخونه که فارغ شدن بره ناقلا میره عینک فوتوکروم هدهد رو میزنه به چشمش و میگه "باز کیییی عینک منو کثیف کرده؟" صدای خواهرمم میاد که میگه "آی خدااا" چی شده؟ وروجک چایی مامانشو رو قالی چپه کرده. بعد میدوئه میره تو اتاق. بعد از چند دقیقه که سکوت، مشکوک میشه میرم تو اتاق. چشمتون روز بد نبینه، مرطوبکنندهی منو برداشته کل صورتشو پر کرده! 😭😭😭
و این داستان ادامه دارد...
+ :))
- تاریخ : پنجشنبه ۲۱ دی ۹۶
- ساعت : ۱۱ : ۲۶
میگه "خاله آرتمیس، شما خودت این دایی ناصرِ برام خریدی؟"
بره ناقلا واسه بعضی چیزا اسم میذاره. دوست تخیلی و دو تا دختر تخیلی به اسم مریم و ریحانه هم داره! داشتم فک میکردم اسم کدوم وسیلهشو گذاشته "دایی ناصر"! که دیدم داره به یه موجود سبز رنگ اشاره میکنه که 65 میلیون سال پیش منقرض شده!😂😂😂 یه عروسک بادیه که چند ماه پیش از تهران براش خریده بودم، میزنی به کلهاش میره پایین، دوباره خودش میاد بالا! بازی باهاش انقد کیف داره :)
+ من عاششششق برهی ناقلام :)
- تاریخ : سه شنبه ۱۴ آذر ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۳۸
یکی به برهی ناقلا: میخوای در آینده چیکاره بشی؟
برهی ناقلا به یکی: میخوام درستکار بشم :):)
یکی به برهی ناقلا: درستکار؟😂😂😂 یعنی چی؟
برهی ناقلا به یکی: یعنی همهی چیزا رو درست کنم! (وسایل خراب رو تعمیر کنم!)
علاقهی خیلی زیادی به کارای فنی داره. اون روز جعبه ابزار بزرگ داییشو دیده، گفته "خوشششبحال دایی! چه چیزهایی داره! مبارکش باشه!" حالا دم به دقیقه میره سرش و بهم میریزدش! در این حد که ما به فکر افتادیم برای تولدش بهش جعبه ابزار و آچار پیچگوشتی کادو بدیم😂
- تاریخ : چهارشنبه ۳ آبان ۹۶
- ساعت : ۱۸ : ۰۵
- نظرات [ ۶ ]
- تاریخ : شنبه ۲۵ شهریور ۹۶
- ساعت : ۱۱ : ۵۵
- نظرات [ ۱۶ ]