خواهرم مهدور الدم شده با این بچههاشششششش!
چیکار کنم از دست اینا؟ وححححشتناکن!
نگاه میکنم بره ناقلا گوشپاککن رو درآورده داره دونه دونه میکنه تو گوشش. اینو از دستش میگیرم همون موقع چشمم میفته به وروجک که جعبهی دستمال کاغذی رو برداشته نصفشو کشیده بیرون. میرم اونو بگیرم که میشنوم یکی محکم داره در حموم رو میزنه. میرم میبینم بره ناقلا در حموم رو روی مامانش قفل کرده! در حموم رو باز میکنم میبینم مامان میگن چرا تلویزیون قطع شد؟ نگاه میکنم وروجک فیش آنتن تلویزیون رو کنده! تا اونو وصل کنم برهی ناقلا با سبدِ سیبزمینی پیازها اومده وسط هالی که تازه جارو شده و کلی پوست پیاز ریخته رو هال! با زوووور و تشر و تهدید سبد رو میبرم تو آشپزخونه که ناگهان صدای جاروبرقی بلند میشه. برهی ناقلا میخواد پوست پیازها رو جارو کنه! باید بذارم جارو کنه، چون این یکی رو که اصلا کوتاه نمیاد. تا اون داره جارو میکنه وروجک در حال ور رفتن با شارژر موبایل هدهده! بعدش که هدهد میره تو اتاق میبینه سوکت شارژر ذوووب شده و ازش دود بلند میشه! دو دقیقه از اینا نگذشته که برهی ناقلا میره تو آشپزخونه شروع میکنه به شستن استکانها! خواهرش هم میره کمکش و ظرفها رو از تو کابینتها میکشه بیرون و میریزه رو آشپزخونه. از آشپزخونه که فارغ شدن بره ناقلا میره عینک فوتوکروم هدهد رو میزنه به چشمش و میگه "باز کیییی عینک منو کثیف کرده؟" صدای خواهرمم میاد که میگه "آی خدااا" چی شده؟ وروجک چایی مامانشو رو قالی چپه کرده. بعد میدوئه میره تو اتاق. بعد از چند دقیقه که سکوت، مشکوک میشه میرم تو اتاق. چشمتون روز بد نبینه، مرطوبکنندهی منو برداشته کل صورتشو پر کرده! 😭😭😭
و این داستان ادامه دارد...
+ :))
- تاریخ : پنجشنبه ۲۱ دی ۹۶
- ساعت : ۱۱ : ۲۶