مونولوگ

‌‌

هفت دقیقه از موعد قرار گذشته است!


نشستم تو مرکز بهداشت، محل قرار ملاقات کاری و منتظر کسی‌ام که تا حالا ندیدمش.
به منشی گفتم با خانم نون کار دارم و گفت امروز میاد اینجا؟ گفتم بله میاد. حالا بیاد از جلوم رد بشه من نفهمم :))

+ دیشب خواهرم اون سه تا رو آورد گذاشت خونه‌ی ما که بابام بکشه. صبح موقع نماز، انقد قوقولی‌قوقو کرد که فک کنم همه‌ی همسایه‌ها بیدار شدن :)
+ امروز تولد بره‌ی ناقلاست، اولین روز پیش‌دبستانیش هم هست. نه خبری از تولده (که نباید هم باشه)، نه حتی پدر و مادر بی‌ذوقش تا الان براش کیف خریدن! خوبه بچه‌ی اوله، اگه دومی سومی بود، فک کنم هفته‌ی بعد می‌رفتن ثبت‌نامش کنن!

  • نظرات [ ۶ ]

من حنایی دوست


این جوجو رو یادتونه؟ الان شده این خروس خان :)



مردمم جوجه دارن، ما هم جوجه داریم. جوجه‌های مردم چند ماهه خروس میشن، گوساله‌های ما تا بیان گاو بشن...
اسم خروسه حناییه، اسم یکی از مرغ‌ها سیاهْ‌سیاه، سومی که بعدا خریداری شده نمی‌دونم چه اسمی روش گذاشته (بره‌ی ناقلا).

قراره به عنوان نذری کشته بشن 😭😭😭 کاش اینا رو نکشن، کاش مرغ‌های بازاری بخرن.
  • نظرات [ ۸ ]

میشه نمیشه؛ میشه نمیشه؛ میشه نمیشه...


خیلی اصرار کردم، به انواع مختلف استدلال کردم تا آقای برای این کاری که می‌خوام بکنم حمایتم کنن. یعنی یه جو عقل و آینده‌نگری در من بود، الان برای پنج تومن انقد التماسِ اجازه و ساپورت نمی‌کردم. اف بر من :/
آقای گفتن که این کار نشدنیه و اقدام به کار نشدنی حماقته، و اگر راهی وجود داشت که میشد انجامش داد، من خودم حاضر بودم صد تومن برات خرج کنم. گفتم شما پنج تومنشو بدین، من برم سعیمو بکنم، اگه نشد که هیچ، تا چند وقت دیگه پس میدم بهتون. و اگه شد، وقتی برگشتم نود و پنج تومن بقیه‌شو به خودم بدین :)) گفتن تو برو انجامش بده، اگههههههه شد، بیا من کلشو بهت میدم! یعنی برای اولش هم از من چیزی نخواه :(


+ اصلا نمی‌دونم بر چه اساسی گفتم پنج تومن بدین! برآورد رو هوا :)
+ حسم انگار فقط ماجراجوییه.


و یه سوال: رب انار کجا می‌فروشن؟ 🤔

  • نظرات [ ۵ ]

نرم‌افزار به سلامت تسنیم می‌اندیشد!


معمولا دوست دارم خیلی از جاها رو برای بار اول پیاده برم. مسیرهایی که پیاده میرم تو ذهنم می‌مونه و میشه جزء نقشه‌ی ذهنیم، ولی با ماشین، اتوبوس، موتور! اینجوری نیست. راستی خیلی وقته موتور سوار نشدم و ایضا دوچرخه :(
این نرم‌افزاری که باهاش مسیرهای تردد رو پیدا می‌کنم، قبلا یکی از پیشنهاداتش برای فاصله‌های دویست سیصد متری پیاده‌روی بود. مثلا می‌گفت اول فلان خط رو سوار شو، فلان ایستگاه پیاده شو، دوباره خط فلان رو سوار شو، فلان ایستگاه پیاده شو، بعد دو تا راه داری، یا سیصد متر تا مقصد پیاده برو، یا باز هم خط فلان رو سوار شو و فلان ایستگاه پیاده شو. بعد دیده من نه تنها اون دویست سیصد متر، بلکه خط دومیه رو هم پیاده میرم! حالا می‌دونین بهم چی میگه؟ میگه از در خونه‌تون تا مقصد 5600 متر ناقابل بیشتر نیست، حیف نیست اتوبوس سوار شی؟ :|

+ شوخی می‌کنم، چون بعیده نرم‌افزارش هوشمند باشه و پیاده‌روی‌های منو محاسبه کنه. نمی‌دونم ولی با کدوم عقل همچین پیشنهادی داده!

  • نظرات [ ۲ ]

دو لنگه درب حرم باز مثل آغوشت/همیشه هست پذیرای بی پناهی‌ها

اولین شبی که حرم موندم :)
بعد از شام بقیه رفتن روضه و شام غریبان، من راه افتادم سمت حرم.
به یک بدبختی خودمو تا اذان صبح بیدار نگه داشتم. البته اخیرا خوابیدن تو رواق حر عاملی برای خانم‌ها و یه رواق دیگه برای آقایون مجازه، ولی من یه کاری داشتم که تا صبح طول کشید و حسرت خوابیدن تو حرم رضوی رو دلم موند :))) تو حرم حضرت امیر (علیه‌السلام) و حرم حضرت اباالفضل خوابیدم قبلا. جفتش خیلی کیف داد :)
سحر و دم صبح خیلی باصفا میشه حرم، خلوت، آروم، باصفا :) البته اطراف ضریح همچنان غلغله :|
این فیلم یه‌کم از دم صبح گذشته، چیز خاصی هم توش نیست، حجمشم حدود هفده مگه. نخواستین نبینین :)





  • نظرات [ ۴ ]

اللهم ارزقنی العشق


آیت الله حائری شیرازی:

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمی‌خواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود. روز عاشورا می‌گوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟» 

شب صحبت می‌کند تا مبادا خبیثی در بین طیب‌ها باشد و روز سخن می‌گوید تا مبادا طیبی در بین خبیث‌ها مانده باشد. 
شب غربال می‌کند تا فقط صالحان بمانند و روز غربال می‌کند تا فقط اشقیاء در مقابل او ایستاده باشند.


+ امشب شهادت‌نامه‌ی عشاق امضا می‌شود...

  • نظرات [ ۱ ]

از عمان سامانی

.
.
.
روز عاشورا به چشم پر ز خون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون
شد به سوی تشنه‌کامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
بس فروبارید بر وی تیر تیز
مشک شد بر حالت او اشک‌ریز
اشک چندان ریخت بر وی چشمِ مشک
تا که چشم مشک خالی شد ز اشک
تا قیامت تشنه‌کامان ثواب
می‌خورند از رشحه‌ی آن مشک آب
بر زمین آب تعلق پاک ریخت
وز تعین بر سر آن خاک ریخت
هستیش را دست از مستی فشاند
جز حسین اندر میان چیزی نماند
.
.
.

شیرماهی


وارد خونه شدن و حدس زدن اینکه امشب چه غذایی داریم و این دقیقا بوی چیه، یکی از خوشبختی‌هاییه که برای آقایون برمی‌شمرم.


+ الحق و الانصاف شامه‌ی خوبی دارم :) چون اخیرا دو تا از نادرترین غذاهایی که آخرین بار یادم نیست کی خوردیم رو داشتیم و من بلافاصله بعد از ورود حدس زدم. شیربرنج! که مامان هیچ‌وقت تو تابستون نمی‌پزن و تن ماهی که چی بشه بخوریم.


  • نظرات [ ۹ ]

طیف


در مورد اینکه مجلس ذکر مصیبت (و نه روضه‌خوانی!) میرم یا نه سوال کرد. گفتم امشب نوبت مامانه، چون مادربزرگم تنهاست تو خونه و من باید پیشش بمونم. براش خیلی عجیب بود که بی‌بی ناراحت میشه تنها خونه بمونه، یا اینکه در مورد غذاش بیش حساسه و با اینکه دکتر حتی برای یک روز هم رژیم نداده تمام این دو ماه غذاش جدا و متفاوت طبخ میشه، با اینکه مدام خوابه لباس بدون اتو نمی‌پوشه، پیاده‌روی یه ربعه‌ای که صبحا میره کفشاش باید تمیز شده باشه، پسراش که دایی‌هام باشن روزی چند بار بهش زنگ می‌زنن و نازش رو می‌کشن و 24 ساعته قربون صدقه‌اش میرن. تااازه نگفتم که شبا ما بدون کولر و با در و پنجره‌ی بسته می‌خوابیم! برای خانم ص با داشتن برادری که به مامانش فحش میده و گاهی میزندش! و خواهری که آرزوی مرگ والدینش رو می‌کنه این چیزا افسانه است!
برای من هم البته غیرطبیعیه، ولی خیلی تعجب‌برانگیز نیست. خانواده‌ی ما نه مثل خانواده‌ی بی‌بی و دایی‌هان، نه مثل خانواده‌ی خانم ص. من یکی توانایی اینکه به یکی از این دو مدل فرزند تبدیل بشم رو ندارم.
بعدشم دکتر اومد و نشست وسط بحث و حرف رفت و رفت تا رسید به جوونیای دکتر و زمانی که تو کردستان رئیس مرکز بهداشت بوده. چیزی که از بین حرفاش خوشحال شدم که شنیدم این بود که گفت من کارم رو انجام میدم و از زیر کار دررو نیستم. خودم می‌دونستم که اینطوری هستم، ولی اینکه رئیسم از تو اتاقش، متوجه باشه که من تو اتاقم کارم رو انجام میدم با اینکه می‌تونم انجام ندم، و بعد اینو بگه باعث خوشحالیمه. حالا اگه این نشون میده نیتم خالص نیست و اینا، خب نشون بده؛ چیزیه که هست واقعا.
حالا بقیه‌ی داستانش: می‌گفت که یکی از پرسنل چنان از زیر کار دررو بوده که بهش ماموریت میداده تا بره مثلا روستای A برای واکسن زدن، اون پول ماموریت رو می‌گرفته، ماشین مرکز رو هم می‌گرفته، ولی می‌رفته مثلا سقز برای خودش خرید می‌کرده! میگه بهش می‌گفتم بابا! من از اون سر کشور اومدم اینجا، بینتون غریبم، ولی دلم واسه این مردم می‌سوزه. تو که خودت کردی، چرا آخه اینجوری می‌کنی؟ و باز برعکسش میگه یه کارشناس بهداشت محیط داشتم که ساعت دوی نصف شب به زور بلندش می‌کردم که برو بگیر بخواب. یا برای پیدا کردن یه بسته لواشک تاریخ مصرف گذشته می‌خواست مغازه‌ی یکی از اقوامش رو پلمب کنه! یا وقتی خبردار شد که تو یکی از روستاها یه بهورزی درست کار نمی‌کنه و واکسن نمیزنه اومد گفت ماموریت نمی‌خوام، فقط دو نفر بهم بده تا پیاده (در حالی که برف تا زانو بوده و مسیر هم ماشین‌رو نبوده) برم اونجا و حسابشو برسم 😆
 راستش به این دومیه حسودیم شد :)
تو این مورد هم بین این دو نفرم. ولی در هر دو مورد قبول دارم که ایده‌آل کدومه و اصلا معتقد نیستم که تو اینجور چیزا جانب اعتدال باید رعایت بشه.

  • نظرات [ ۳ ]

آیا کسی هست خانم کاف را یاری کند؟


یکی از پرستارای درمانگاه گیر ده‌پیچ داده که صبح عاشورا شیفتش رو پر کنم. اول که گفت پنج‌شنبه صبح، گفتم که من اصلا شیفت پرستاری نمیرم؛ تازه اون موقع نمی‌دونستم عاشورا هم هست. بعدش یک ساعت حرف زدیم و صد بار گفتم نع! ولی به هیچ وجه ول نمی‌کنه. به شیش نفر از دوستام که پرستاری هم کار می‌کنن گفتم، ولی هیچ کدوم قبول نکردن.
آخرین بار که زنگ زد جواب ندادم. الان نمی‌دونم چیکار کنم.


یادش بخیر، دو سال پیش، درمانگاه دکتر معصومی، روز عاشورا شیفت بودم و پستش رو هم اینجا نوشتم.

  • نظرات [ ۵ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan