- تاریخ : يكشنبه ۲۵ مهر ۹۵
- ساعت : ۱۱ : ۳۹
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : شنبه ۲۴ مهر ۹۵
- ساعت : ۲۱ : ۴۹
- نظرات [ ۰ ]
پاییزه و فصل آنفلوآنزا! این روزا کلی مریض رفت و آمد دارن تو درمانگاه. انواع و اقسام. بچهها که جدیدا پدر آدم رو درمیارن تا یه آمپول بخورن. امروز یه پسر بچهای اومده با باباش از بس جیغ زد گوشم کر شد! دو تا آمپول داشت ولی باباش میگفت یکیه تا بچه نترسه. بعد از مدت زمان طولانی که دو تا مرد باهاش سر و کله زدن تا نگهش داشتن و آمپولهاش رو زدم، بلند شد یک لگد حواله شکم باباش کرد:) و گفت دروغگو دشمن خدا... دروغگو دشمن خدا... راستم میگفت. من مخالف شدید دروغ گفتن و مخالف اشد دروغ گفتن به بچه هستم.
قسمت دردناک کشمکشهای بچهگانه واسه نزدن آمپول اونجاست که پدر و مادرها کفشهای بچههاشون رو درنمیارن و بعد این بچهها روپوش سفید و تمیز بنده رو با لگدپرانیهاشون نورانی میکنن، دردش که بماند. از این به بعد خودم کفشهاشون رو درمیارم!
امروز از دکتر پرسیدم واکسن آنفلوآنزا رو توصیه میکنین؟ فرمودن اصلا فایده نداره، الکیه کلا :) چند نفر هم میگفتن فلانی پارسال زده، ولی بیشتر از هر سالی مریض شده.
امروز یک معتاد به شدت بد رگ اومده بود درمانگاه با سرم آماده شده. میگفت تو کیلینیک ترک اعتیاد نتونستن رگ بگیرن ازش، یه رگم داشت همونم زدن خراب کردن. با کلی ذکر و صلوات ;) تو دفعه سوم پیدا شد. مریضهای بد رگ خیلی بدن.
- تاریخ : شنبه ۲۴ مهر ۹۵
- ساعت : ۲۱ : ۴۰
- نظرات [ ۰ ]
نتم تموم شده و با نت مودم هم حال اومدن ندارم. ته موندهی حقوقم رو هم دیروز خرج کردم با خوشحالی:) تا ماه بعد نت نخواهم داشت همچنان.
عاشورا عصر و شب شیفت بودم که ضد حال بود. فکر میکردم کلا نمیشه برم دستهها رو ببینم ولی رفتیم، بعد آقاجون رسوندنم. خیلی دوست داشتم دستهی هموطنها رو ببینم که دو تا خوبش رو دیدم. اینا اصلا طبل و سنج و حتی زنجیر ندارن. صرفا سینه میزنن. از طبل و صداهای بلند و اکثرا اصوات جوگیرانه و... خوشم نمیاد. سینه هم برای حفظ نظم و وحدت!
بر خلاف تمام عصرهای کاریم، درمانگاه عاشورا فوق شلوغ بود. انگار همه بجای عزاداری مریض شدن اومدن درمانگاه! حتی از شبهای شلوغ دکتر ع هم شلوغتر بود.
قصد بین الحرمین داریم برای اربعین، خانوادگی. انشاالله خدا قسمت کنه. من تا حالا نرفتم و مهندس، بقیه رفتن. فردا میرم دنبال ویزا و کاراش انشاالله.
- تاریخ : شنبه ۲۴ مهر ۹۵
- ساعت : ۲۱ : ۳۹
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : دوشنبه ۱۹ مهر ۹۵
- ساعت : ۰۸ : ۵۶
- نظرات [ ۰ ]
عصر روز قبل محرم با آبجی ز رفتیم حرم دیدیم مراسم اذن عزا و تعویض پرچم گنبده. یکم نشستیم و عکسهایی گرفتم که تا حالا نشده بود، چون همیشه شلوغه. ولی اون روز یه فضایی رو خالی کرده بودن و عکسها خوب میفتاد.
همون روز یه لباس مشکی زیبا هم گرفتم که با پوشیدنش عذاب وجدان میگیرم. اون توتوهای ذهنم یکی میگه مگه مجلس عزا، اونم عزای امام حسین جای تیپ زدنه؟ (نمیگم خوب نباشیم، ولی اینکه اختصاصی بریم واسش لباس شیک بخریم یه جوریه. انگار همه میان سر و وضعشون رو به هم نشون بدن)
همون روز برای اولین بار کافیشاپ هم رفتم:) با آبجی ز، و شکلاتگلاسه خوردیم، من با کیک شکلاتی اون با کیک معمولی. تصمیم دارم شکلاتگلاسه رو تو خونه هم امتحان کنم. میدونم از کافهگلاسه کسی خوشش نمیاد تو خونه.
اون شغلی که منتظرشم، اون روز دوستم گفت احتمالا با هم نباشیم و هر کدوم یه شهر بیفتیم :( من رو با هم بودن حساب کرده بودم. چون تازه فارغالتحصیل شدم یکم سخته واسم تک و تنها تو شهرستان کار کنم، اونجوری لااقل با هم مشورت میکردیم کیسهای بغرنج رو. استرسی شدم. هم بخاطر قبول شدن یا نشدن و هم بخاطر تنها بودن. تازه باید تا قبل ۲۰۱۷ مدرکم رو بگیرم که اون هم هنوز معلوم نیست آماده میشه یا نه. حدود ۳ هفته از فارغالتحصیلیمون میگذره. باید اعلام فارغالتحصیلی شده باشه دیگه؟
هماکنون خسرو شکیبایی به خانهی دوست سهراب رسیده:):):) عجب صدایی، تا عمق جان آدم نفوذ میکنه. صدای پای آب رو هم تا حالا چند دفعه خوندم ولی انقد که حالا خسرو شکیبایی میخونه تو معنیش دقیق نشده بودم. بعضی تیکههاش حرفان حسابی. شاید اون تیکهها رو جدا کنم واسه خودم بنویسم. ریرا که دیگه اصلا هیچی نگم بهتره. اولین بار شاید پنج شش سال پیش ریرا رو ازش شنیدم و دیگر هیچ. تا اینکه چند روز قبل ییهو یادم اومد و بخاطرش رفتم کل آلبومهای خسرو شکیبایی رو دانلود کردم ولی ریرا توش نبود:( تکی دانلود کردم همشون بیکیفیت یا گزیده بودن! باید بیشتر بگردم:)
- تاریخ : پنجشنبه ۱۵ مهر ۹۵
- ساعت : ۱۰ : ۴۶
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : چهارشنبه ۱۴ مهر ۹۵
- ساعت : ۱۴ : ۵۷
- نظرات [ ۰ ]
اگه من تصمیم به ننوشتن بگیرم دلیلش اینه که پروسهی تبدیل ذهنیات به کلام و بعد تبدیل کلام به نوشتار طولانی و غیر بهینه است. یعنی من در چند ثانیه راجع به اتفاقی که امروز افتاده فکر میکنم. حالا اگه بخوام اون اتفاق رو برای کسی تعریف کنم شاید ده دقیقه طول بکشه و تازه اگر بخوام بنویسمش شاید نیم ساعت هم بشه. از نظر منطقی نمیصرفه:) تازه میفهمم چرا من با وجود اینکه یک ISTJ اصیل هستم، برنامهریزیها و کارهام رو لیست نمیکنم!
نمیدونم این کلهگندههای علم و دانش دارن چیکار میکنن. چرا یه راه میونبر غیر از صحبت برای تبادل اطلاعات پیدا یا اختراع نمیکنن؟ فک کنم آخرش خودم باید دست به کار شم. ولی تا بیام دانشمند بشم دو قرن گذشته. پس فعلا سعی کنین در حد ضرورت زبون مبارک رو در دهان مبارک بچرخونین، در همون حد که کار راه بیفته صرفا!
- تاریخ : چهارشنبه ۱۴ مهر ۹۵
- ساعت : ۰۹ : ۲۶
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : سه شنبه ۱۳ مهر ۹۵
- ساعت : ۲۳ : ۳۱
- نظرات [ ۰ ]
همه خودپسندن، همه. از اونجایی میفمهمم که وقتی یک نفر داره خاطره تعریف میکنه، سمت مقابل بجای اینکه خاطره براش جالب باشه و با کلماتش باعث ادامه خاطره و به ذوق اومدن گوینده بشه، مدام تو این فکره که گوینده واسه تنفس مکث کنه تا خاطرهی مشابه یا چه بسا بهترِ خودش رو تعریف کنه. این رفتار رو به صورت فراگیر دیدم تا حالا. البته من خیلی با تجربه نیستم ولی تا جایی که دیدم حتی تو محیطهای دانشگاهی و فرهنگی هم همین وضع برقراره. تو این مواقع افراد شاید اصلا حواسشون نیست و اونوقت میشه خودپسندی ناخودآگاه. که منم درگیرم و بعضی وقتها وسطش یادم میفته دارم چیکار میکنم و بعد جوری رفتار میکنم که انگار حرفها و تجربیات طرف خیلی مهم و جالبه. خودم که میدونم الکی مثلنه;) ولی برای اینکه یه رفتار نهادینه بشه باید تمرین بشه دیگه حتی اجباری...
- تاریخ : يكشنبه ۱۱ مهر ۹۵
- ساعت : ۰۹ : ۴۹
- نظرات [ ۰ ]