مونولوگ

‌‌

هجده


سرم رو گذاشتم رو بالش و به صدای خس‌خس نفسم گوش میدم. ادای جانبازای شیمیایی که تو فیلم‌ها نشون میده رو درمیارم، همونا که چنان با سختی و صدا نفس می‌کشن که میگی الان تموم می‌کنن دیگه. البته سعی زیادی نمی‌کنم، بیشتر سعی می‌کنم بهتر گوش کنم، چون سرما خوردم و همون‌جوری نفس می‌کشم.
از دست خودم خسته شدم، هیچی بارم نیست، هیچی نمی‌فهمم، هیچ فکر مفیدی نمی‌کنم، هیچ نقطه‌ی مثبتی ندارم، مثل تقریبا صددرصد اطرافیانم، برخلاف خیلی از آدم حسابی‌ها. بعد از اولین ویرگول این پاراگراف، یه چون باید بنویسم. الان این باید بدگویی و غیبت محسوب بشه، واسه همین باید بگم تعریف آدم حسابی از نظر من و شما احتمالا متفاوته و شاید شما به زعم خودتون آدم حسابی باشین یا کسانی رو در شمار آدم حسابی‌ها بیارین، ولی از نظر من، نه شما و نه اون آدم‌ها حسابی نباشین.
کاش کسی بود که دوست داشت با من قدم بزنه. قدم زدن تنهایی رو دوست ندارم و نمی‌زنم هم. یه آدم حسابی هم باشه کافیه.

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan