مونولوگ

‌‌

دو


پیش میاد که فکر کنم تمام آدم‌های دور و برم، کسانی که می‌شناسم، دیدمشون، خوندمشون، دوستام، همکارام، کلا همه، مخصوصا بعضی‌ها، از من بهتر و دوست‌داشتنی‌ترن. حتما بهترن که همه دوستشون دارن، که مهمن، که اصلی‌ان. بذار یه اعتراف کنم، یه وقتی مثل الان با خودم میگم "ببین، هیچ‌کس تو رو دوست نداره، هیچ‌کسی نبوده که تو رو بشناسه و ازت خوشش بیاد، برای هیچ‌کس مهم نیستی، تو فکر هیچ‌کس حضور نداری، نه اینکه اصلا نباشی، بلکه آدم معمولی و در واقع سیاهی لشکر زندگی بقیه‌ای نه یکی از نقش‌آفرینای کلیدی. نه اینکه محاسنی نداشته باشی، ولی بقیه علائق دیگه‌ای دارن..." دچار مقایسه‌ی بدی میشم، بد.
حال ناپایداری که روزهای خوشیش یادش نمیاد که قبلا چه فکرها از سرش گذشته.
حتما حالم عوض میشه و بعضی روزهام هستن که فکر می‌کنم چه گُلی به سر عالم زدم من! ولی امشب اون روز نیست.
حال ناپایداری که روزهای تلخیش یادش نمیاد که چه فکرهای خوش و ذوق‌های معصومانه و شوق‌های ناب رو تجربه کرده.

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan