مونولوگ

‌‌

شش


زندگی رو هم باید جدی گرفت، هم شوخی، امر بین الامرین.
کار رو باید وقتی حسش هست تا تهش انجام بدی. کار نصفه، کاریه که حالا حالاها انجام نخواهد شد.
حرف رو نباید زد. حرفِ زده واسه خودت تهدیده، واسه بقیه فرصت.
حرف حساب رو باید زد. حرف حساب حداقل یک دور تو دهنت چرخیده، بعد اومده بیرون.
آت و آشغال نباید جمع کرد. دلت رو هم بند نکنه، قطعا دستت رو بند خواهد کرد. دستی که پر باشه از چیپس و پفک و آدامس و پاستیل، یه کاسه شله مشدی تعارفش کنن، نمی‌تونه بگیره.
ازدواج نباید کرد، مگر با آدم راستگو. میشه انتخاب آدم، یه آدم بد باشه، ولی اگه ندونه بده، دیگه انتخاب معنی نداره.
سفر رو باید وارد زندگی کرد، یا زندگی رو باید وارد سفر کرد. زندگی بی سفر، مثل اینه که بری مهمونی تو یه تالار باشکوه هفتاد طبقه، با انواع آدم‌های زمینی و فضایی و جن و فرشته و حیوانات سخن‌گو و فلان، با آسانسور شفاف با ویوی محشر، با هزار و یک مدل غذا، با اتاق تعویض لباس به دلخواه، با انواع امکانات شگفت‌انگیز، بعد تو از در که وارد میشی، کنار جاکفشی بشینی و شامتو به انتخاب خودشون همونجا بیارن برات و بخوری و دوباره از همون در خارج بشی.
دو تا چیز رو نباید گذاشت که خاموش بشه، ولع آموختن، شور زندگی کردن. اولی داشت خاموش می‌شد، هول کردم، دویدم که جلوی خاموش شدنشو بگیرم، جریان هوای ناشی از حرکتم زودتر خاموشش کرد. دومی رو سعی دارم به بقیه تزریق کنم، ولی متاسفانه چیزیه که باید از درون بجوشه. مثل اینه که به هوای خوب شدن یکی که تو حیات نباتیه، بهش رسیدگی کنی.
قورباغه رو باید خورد، حسرت رو باید تف کرد.
کیک شکلاتی رو هم نباید هیچ‌وقت با کسی قسمت کرد.

  • نظرات [ ۱۱ ]
فاطمه :)
۱۱ آبان ۹۸ , ۰۰:۳۵

دست قشنگه رو بزن به افتخارش :))

+کار رو وقتی حسش هست همون لحظه انجام بدی رو قبول دارم و اتفاقا انجام میدم ولی یه سری کارا ادامه دارن.مثلا امروز که شروع کردی و به نحو احسن انجامش دادی و تمام.ولی فردا حس خوب دیروزو نداری و کار نصفه رها میشود، ختم کلام.اون موقع چه کنیم  حکیم بزرگ؟؟

یعنی شد شش؟! 

پاسخ :

این سؤال را در نوبت اندیشه گذاردم فرزند، در اسرع وقت به آن خواهم اندیشید :)))
فی‌المجلس، از اهرم فشار و زور و پس‌گردنی، ایضا to do list هدفمند، گول زدن ذهن با دادن حق انتخاب بین فلان کار بسیار سخت و این کار کمی سخت، و چیزهایی از این دست استفاده کنید.

بله دیگه، پنج تا دیگه مونده :)
احسان ..
۱۱ آبان ۹۸ , ۰۶:۵۸

سفر بدون زندگی رو خیلی خوب تویف کردید

من فقط موندم این اتاق تعویض لباس چرا برای خانم ها اینقدر مهمه؟

همه جا میگن اینو

ما اقایون تو صندوق عقب ماشینمون هم میتونیم لباسمونو عوض کنیم:)

پاسخ :

زندگی بدون سفر البته
لباس مهمه دیگه، مهم‌ترین بخش مهمونی بعد از تجدید دیدار و روابط انسانی و سلیقه‌ی سفره‌آرایی و تمیزی خونه و بو ندادن لیوان‌ها! همین لباسه دیگه. اصلا لباس‌های نو قراره بخورن پلو :))
فاطمه م_
۱۱ آبان ۹۸ , ۰۸:۲۲

چه توصیف قشنگی کردی از زندگی بی سفر.

 

دو تا جمله‌ی آخر هم عالی بودن، یه جا یادداشت می‌کنم :))

پاسخ :

:)

اصلا آخری رو باید همگی نصب‌العین قرار بدیم :)))
مهتاب ‌‌
۱۱ آبان ۹۸ , ۰۸:۳۳

پست تراز :)

گرچه با بعضی قسمتا موافق نیستم و تشبیه در مورد سفر هم خیلی بامزه بود:)

پاسخ :

پستِ از اول تا آخر کلیشه :) همیشه سعی می‌کنم از این چیزا ننویسم.
اگه بگین با کدوم قسمت موافق نیستین خوشحال میشم :)

فاطمه م_
۱۱ آبان ۹۸ , ۰۸:۵۹

خط آخر کامنت آقای احسان، یادم انداخت یه بار جلو یه تالار عروسی دیدم یه ماشین پارک کرد، دو سه تا پسر اومدن پایین تازه از تو صندوق عقب کت شلوارا رو درآوردن شروع کردن پوشیدن تو همون خیابون =))

پاسخ :

آرههه، واسه آقایون کاری نداره، خیلی خوشبحالشونه از این بابت :))
س _ پور اسد
۱۱ آبان ۹۸ , ۱۲:۵۰

سلام

-از روزیکه جبرا" وارد زندگی می شیم ... سفری جبری هم وارد زندگی ما شده که ساکن ترین انسانها هم از آن گزیری ندارند ... :) مخلص کلام اینکه سفر وارد زندگی شده بی اختیار ما :)

- قورباغهء (برایان تریسی) را چه بخوری چه قورت بدهی لاجرم بایستی تفش کنی ... چون نسخهء دردهای جامعه ما نیست ... ن ش

وفقکم

 

پاسخ :

سلام
سفرها لازمه درون این سفر اجباری. افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها؟ :) سفر قلب آدمو عاقل می‌کنه :) چشم و گوش آدمو وا می‌کنه :)

من از اونام که زورمم کنن کتابای روانشناسی رو نمی‌تونم بخونم. قورباغه‌ی برایان تریسی رو هم نه خوندم، نه قورت دادم. فقط اصطلاح مشهوری بود که استفاده کردم. ولی "ذا هِبتَ اَمراً فَقَعْ فیه، فانَّ شِدَّة تَوَقِّیه اعظمُ مِمّا تَخافُ مِنه" رو خوندم. حضرت امیر میگن برو تو دل ترس‌هات. حرف ایشون از هر زبونی می‌تونه دربیاد.
و اینکه چرا هرچی از غرب بیاد باید در مقابلش جبهه گرفت؟ حالا من نمی‌خوام این عنوان رو به شما نسبت بدم، ولی یکی دو بار تو وبلاگ خودم اتفاق افتاده. مثلا اون دفعه در مورد محمدرضا شعبانعلی هم گفتید چه است و چه نیست. این حس بهم القا میشه که کلا در مورد تفکرات غربی، محصولات غربی، متدهای غربی گارد دارین. به سبک اون‌ها نباید زندگی کرد، ولی بلااستفاده گذاشتن محصولات اون‌هام عقلانی نیست. درسته خودمون منابع ده‌ها و بلکه صدها بار غنی‌تر از اون‌ها داریم، ولی استخراج‌نشده‌ش به درد بچه‌های امروزمون نمی‌خوره. اگه از یه آدم گرسنه غذای مثلا چرب رو می‌گیریم که نخوره، باید مثلا سبزیجات بهش بدیم که بخوره.
اینجا قبول دارم که من یه‌جورایی وظیفه داشتم به استناد حدیث امام اون معنا رو مطرح کنم، نه اینکه جوری بنویسم که به نام یه اجنبی تموم بشه، ولی قبول ندارم که شما اون معنا رو صرف اینکه از زبون یه اجنبی خارج شده بکوبین :)

متشکرم و وفقکم :)
س _ پور اسد
۱۱ آبان ۹۸ , ۱۴:۰۶

سلام ... جان پدر :) "والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس"

فکر کنم شدیدا" سوء تفاهم شده ... جبهه گیریی در کار نیست؛ تحذیر و تنبهی است که در مقام یک پدر! غالبا" به همه فرزندانم می دهم ... همیشه پیرو این آیه قرآن هستم که می فرماید: "الذین یستمعون القول  فیتبعون احسنه .... 18- زمر"(آنان که سخن را مى‌شنوند و بهترینِ آن را پیروى مى‌کنند. آنانند که خداوند هدایتشان کرده، و آنانند همان خردمندان.)

والامرالیکم

پاسخ :

سلام مجدد پدر جان :)
الان این آیه رو برای من نوشتین یا خودتون غیظتون رو کظم کردین؟ :))
خوب کاری می‌کنین که تحذیر می‌کنین و تنبه میدین. متشکر هم هستم ازتون. ولی بچه‌ها گاهی نظرات متفاوتی از پدرشون دارن :)
چه آیه‌ی خوبی هم آوردین، ممنونم. به نظرم میاد از اون آیه‌هاییه که زیاد خونده و شنیده میشه، ولی مهجوره.
س _ پور اسد
۱۱ آبان ۹۸ , ۱۶:۴۴

سلام و صلح....

-من که نه :)؛ فکر کردم شاید سرکارعالی از مزاحمتهای پاره وقت این کهفی ه ؛ سکه بی عیار و اعتبار؛ قدری منزجر شده اید لذا ؛ ابتنا را به این آیهء قرآن گزاردم... ما و غیظ علیه سرکار ؟ معاذالله :)

-قطعا" تضارب آراء در یک بحث ؛ صرف نظر از قرابت نسبی و روابط پدر فرزندی؛ موجب غنای بحث و تعالی در فهم مطلب خواهد شد.

- مدتهاست به این نتیجه رسیده ام که نظرات"م" را که با (ن ش)

مشخص می کنم را بطور خصوصی اظهار کنم تا موجبات مجادله علنی و بردن اصل بحث به حاشیه... ذیل مطالب اعزهء بیانی فراهم نشود ... امروز مصر شدم که حتما" زین پس اینکار را بکنم . :)

وفقکم و ایانا

پاسخ :

سلام و صلح، چه قشنگ :)
ای وای، این چه حرفیه؟ ابدا! خیلی هم خوشحال میشم از نظراتتون استفاده کنم.

ولی من به این نتیجه رسیدم که "ن ش" رو باید علنی گفت. اینقدر نظرات مشابه و تکراری و کلیشه شنیدیم و تکرار کردیم که خشک‌مغز شدیم و توانایی تغییر و تعدیل و تبدیل افکارمون رو از دست دادیم. اینا که حالا بحث هم نیست، ولی یه‌کم شاید ورزش بده ذهنمون رو. من کامنت‌دونی‌ای که همه برن حرفای داخل پست رو تکرار یا تایید کنن دوست ندارم و تمایلی هم به خوندنش ندارم، ولی وبلاگ‌هایی که خواننده‌های باسواد داره و ذیل پست‌ها بحث شکل می‌گیره و متن به چالش کشیده میشه رو با اشتیاق می‌خونم. به نظرم از بحث کناره نگیرین و تو این تصمیمتون تجدیدنظر کنین :)
مهتاب ‌‌
۱۱ آبان ۹۸ , ۱۷:۴۷

اون قسمت کار رو باید وقتی حسش هست انجام داد. خیلی وقتا  و خیلی کارا هست که مجبوری حسش رو به وجود بیاری و بعد انجام بدی. نمی‌شه منتظر اومدن حسش موند. اون طوری شاید هیچ وقت انجام نشه اصولا :)

 

کیک شکلاتی رو هم بیاید تقسیم کنیم :)

پاسخ :

البته من کار رو منحصر نکردم به اوقاتی که حسش هست، گفتم تا تنور داغه بچسبون! وقتی حسش هست کامل انجام بدیم دیگه نیازی به اجبار نیست :)

نه نه نه! این یکیو شرمنده‌ام، خیلی سخته 😁
مهتاب ‌‌
۱۱ آبان ۹۸ , ۲۰:۲۲

آخه خب همون طور که فاطمه هم گفت بعضی کارا تو زمان طولانی به نتیجه می‌رسه و چاره‌ای نیست جز ایجاد حس :)

پاسخ :

بعله، درست میگین. پس همون پس‌گردنی رو بزنیم بهترتره :))
Daisy ‌‌‌‌
۱۳ آبان ۹۸ , ۰۹:۵۶

از گلستان تسنیم بردیم ورقی :))

 

من چند بار اینجا اعتراف کردم، الان هم اعتراف میکنم تا آخرای متن انتظار داشتم منبع زده باشی و کپی باشه 🙈☺️

ببخشید 🙈

چشم نخوری ایشالا که انقدر هنرمندی 💐

پاسخ :

یا بسم‌الله :))
تو رو خدا با من اینجوری نکنین، جنبه ندارم، باور می‌کنما :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan