مونولوگ

‌‌

شاید مردین، حواستون نیست


اشتباه است ریختن احساسات زودگذر روی داریه. ولی من الان از آدم‌ها بدم می‌آید. بعضی‌ها هم که تحفه‌اش را آورده‌اند، خیال کردید که هستید؟ هه، همه‌تان را با هم، شبیه یک کپه برف، در مشتم گلوله می‌کنم و پرت می‌کنم تو صورت روزگار.
گرسنه‌ام. دلم یک کیک شکلاتی، شکلات شکلاتی، ویفر شکلاتی، خامه‌ی شکلاتی، خلاصه یک کوفت شکلاتی می‌خواهد.
از آن شب‌هاست که پتانسیل زدن زیر کاسه کوزه‌ی نوشتن و خاطره و وبلاگ و این چرندیات را دارم. گمانم امشب در حضیض نمودار سینوسیِ این سی روزم. اگر اجبار اعداد نبود، نمی‌آمدم امشب اینجا. فردا، پس‌فردا، پس‌فَری‌فردا، احتمالا که نه، حتما به این‌ها می‌خندم، ولی خب چه فایده؟ آن موقع زده‌ام این حرف‌ها را و خوانده‌اید این نوشته‌ها را.
بی‌اجازه ماشین را برداشتم امروز، جایی بودیم. عسل و هدهد هم عقب نشسته بودند. هدهد حسابی عصبانی شد، قبول نمی‌کرد که می‌گفتم طرف حساب آقای منم و حتی قبول نمی‌کرد که از ماشین پیاده شود. به نظرم مانتویی که قرار بود تا جمعه برایم بدوزد را باید فراموش کنم. برکه‌گشتم آقای فقط خندیدند، بعضی وقت‌ها تبعیض هم حال می‌دهد ها!

  • نظرات [ ۴ ]
ضمیر ...
۰۶ آبان ۹۸ , ۲۳:۴۵

به نظر من بلاگرهایی که احساسات آنی‌شون رو میریزن تو وبلاگشون واقعا... ستودنی‌اند!

پاسخ :

من دوست دارم بخوانمشان، ولی ستودنی؟ نه. کمی خویشتنداری هم بد نیست!
علی کشاورز
۰۶ آبان ۹۸ , ۲۳:۵۲

به سختی آدمی را توان یافت

ضمیر ...
۰۷ آبان ۹۸ , ۱۶:۱۶

از جنبه‌ی شجاعت و قرابت با وبلاگشون که انقدر درش احساس امنیت می‌کنن، به نظر من ستودنی‌اند و کمیاب. خویشتن‌داری به جای خود. (:

پاسخ :

بله خب، نظر شما چنین بود و نظر ما چنان :)
Daisy ‌‌‌‌
۱۳ آبان ۹۸ , ۰۹:۴۳

و اینجا بود که یادم افتاد، این عسل اون عسل نیست 🙈😃

پاسخ :

وای خدا! وای خدا! خیلی باحالی Daisy :))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan