مامان حالشون خوب نبوده، بیخیال بلیط قطار چند روز بعدشون شدن، دارن با اتوبوس میان. فردا صبح میرسن انشاءالله، ولی من مدرسهام.
نمیدونم چرا مامان نبودن، اینقد فستفود درست کردم من. سمبوسه و مایهی فلافل و کالباس و خمیرپیتزا درست کردم، فریز کردم. البته لوبیاسبز و هویج و مرغ مهمان و مرغ مصرفخانواده هم در مقادیر متوسط رو به بالا فریز کردم، رب هم درست کردم، ولی باز هم احساس میکنم زور فستفودها میچربه.
خواهرم میگه قراره قحطی بیاد اینجوری غذا ذخیره میکنی؟ میگم نه، میخوام به مامان نشون بدم که اگه این کارو بکنن، خیلی از روزهاشون وقت اضافی دارن که برن واسه خودشون بگردن و از این خونه بزنن بیرون. حالا چقدرم که مامان اهل گشتوگذارن.
طبقهی بالا رو هم با عسل مثل آینه برق انداختیم. کاور تشکها و بالشهارم شستم. سبد خریدم، به کمدها نظم و ترتیب دادم. چیدمان یخچالم عوض کردم. واسه آقای کمی خرید کردم (چرا این آقایون اینقدر در مورد توجه و رسیدگی به خودشون و خرید برای خودشون مقاومت میکنن؟ نه چرا؟ نه واقعا چرا؟). اگه قرار باشه مامان آقای باز هم برن مسافرت، دیگه کارتو دست من نخواهند داد، شده خرجی رو دست همسایه بدن، دست من نمیدن :)))
خلاصه خیلی کارها کردم تو این دوازده روز. اگه مدرسه نبودم خیلی راحتتر میبود، ولی بود و قشنگ نصف مفید روزمو مستقیم و مقدار زیادی رو هم غیرمستقیم میگرفت. الان انقدر خستهم که میخوام دو سه روز بخوابم فقط. ولی صبح ساعت پنج و نیم باید بیدار بشم.
+ واقعا انصاف نبود با این خستگی و وقت کم برای خواب، نیم ساعتم بذارم واسه این چار خط! دو دفعه پاک کردم تا این شد :|
+ جا داره ختم ده هزار "اللهم انصرنی علی کلاس چارمیا" بگیرم واسه فردا. کل روز باهاشون دارم و خب شما نمیدونین، اسم چارمیا، چارستون بدن هر معلمی رو میلرزونه تو این مدرسه!
- تاریخ : شنبه ۴ آبان ۹۸
- ساعت : ۰۰ : ۵۴
- نظرات [ ۴ ]