مونولوگ

‌‌

‌‌

 

خوابم میاد و هیهات که ببره. انگار واقعا بزرگسال شده‌م دیگه و از اون خواب‌های بیخیال و به شدت عمیق خبری نیست دیگه. همیشه از رسیدن این مرحله می‌ترسیدم و دوست نداشتم برسه روزی که دغدغه‌های زندگی، روی خوابم تاثیر بذاره. نه اینکه الان برای دغدغه‌ی مشخصی بیدار مونده باشم، فقط این مغز پر چیز، می‌خواد بیدار باشه. بیدار بودن تا یک‌ونیم شب تو خونه‌ای که این وقت سال حدود هشت و نه شب و حتی زودتر خاموشی می‌زنن، معادل سه‌شبانه‌روز بیداریه.

 

  • نظرات [ ۳ ]
آفتابگردون ...
۲۷ آبان ۰۳ , ۰۲:۰۰

منم همینطور خواهر... منم همینطور

پلڪــــ شیشـہ اے
۲۸ آبان ۰۳ , ۱۸:۴۹

من متأسفانه سالهاست اینطوریم. همه چیز روی خواب شبم تاثیر میذاره. 

یکی از عواملش کم خونی هم هست. 

‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
۰۶ آذر ۰۳ , ۱۴:۳۶

قبلا هر قدر هم شب زنده داری داشتم انگار نه انگار... همچنان سر حال بودم

اما تازگیا اگر چند شب پشت سر هم نخوابم، سر درد امان می برد از ما :(

واسه هم هم هر قدر که مشغولیت ذهنی داشته باشم نهایتا یازده خاموشی می زنم :(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan