روز اول سر کلاس رفتن من مصادف شد با روز جهانی کودک :)
کلاس دومیها بیتربیت نبودن، ولی خیلی شر بودن. اولیها نرفتم سر کلاسشون، چون جشن روز کودک تو ساعت اونا برگزار شد. در مورد چهارمیها قبلا بهم هشدار داده بودن، مخصوصا معلمشون دو تا اسم بهم گفت که من تذکر دادم اسم نبره از کسی. اون دو تا اسم رو هم فراموش کردم. رفتم و... کاش بچهها شر باشن، ولی بیادب نباشن.
الان من از شما چند تا جریمه و مجازات متناسب میخوام. میگم خوراکی رو ازت میگیرم، میگه خب بگیر. میگم جاتو عوض میکنم میگه خب بکن. بگم منفی میذارم، میگه خب بذار. بگم مثلا ناراحت میشم یا قهر میکنم که حتما میان وسط میزنن میرقصن! با داستان و بازی و تغییر جو و اینام به راه نمیان. بچه معنیش اینه که ساده است و بالاخره جلوی یه چیزی کوتاه میاد دیگه. یه حقهای، کلکی، لطیفةالحیلی چیزی روش جواب میده دیگه. نمیدونم، پس چرا اینا بچه نیستن؟ میدونم این از کمبود درایت منه، ولی انتخابی نداشتم. مجبور شدم به جای معلمشون برم. فعلا با همین کمبود درایت باید یه کاری بکنم. اگه جریمهی تضمینی که حتما جواب بده بلدین، لطفا دریغ نکنین :)
چقدر هم اوضاع سر ایستگاه اتوبوس خرابه! البته پسرا خیلی منشوریتر بودن.
امروز یک بنده خدایی در کف سن من مانده بود. فکر نمیکردم و البته هنوز هم نمیکنم که بیبیفیس باشم. در حال حاضر ترجیح میدم که بقیه هم همچین فکری نکنن، مخصوصا تو مدرسه با اون یونیفرمم!
- تاریخ : سه شنبه ۱۶ مهر ۹۸
- ساعت : ۱۹ : ۰۰
- نظرات [ ۳ ]