مونولوگ

‌‌

می‌ترسم از اینجا بری و خونه برومبه


هر کسی به ما می‌رسید، سعی داشت به مادرم کمک کند که بیاید روی پله برقی. حالا من، دخترش کنارش ایستاده‌ام، مدام هم می‌گویم که نیازی نیست، استرس ندهید، خودشان بلدند، هولشان نکنید، شما بفرمایید بروید، اما باز هم گوش کسی بدهکار نیست. همه متخصص سوار کردن آدم‌ها بر پله برقی شده‌اند! یک پیرمرد در حالی که می‌گفت "نترس، نترس، بیا" آمد کنارمان و یک لحظه ترسیدم بیاید دست مادرم را بگیرد ببرد روی پله! :))) یک پیرزن هم مادرم را کنار زد و گفت "ببین، منو ببین چجوری میرم، اینجوری برو، ببین، یاد بگیر!" و خانم بچه به بغلی که هی می‌گفت "خانم برو دیگه" که گفتم "خب شما از کنارشون برین". مادرم حتی نمی‌گذاشت من دستش را بگیرم، چه رسد که دیگران این همه سخنرانی کنند و کلاس آموزشی بگذارند. اما خب کسی به خواست ما اهمیتی نمی‌داد. نمی‌دانم چرا 🙃

+ دیروز روی پله برقی سرشان گیج رفته و افتاده‌اند. چادرشان جرواجر شده! مانتویشان پاره شده و مردم به زور از چنگال موتور چرخان نجاتشان داده‌اند. بعد هم با آن وضعیت حدود نیم ساعت روی پل عابر پیاده نشسته‌اند تا آقای چادر ببرند برایشان. این نیم ساعت شاید خیلی سخت‌تر از آن اتفاق اول بوده حتی. حالا چطور باید به تک‌تک آدم‌هایی که هی می‌گفتند "ترس ندارد، نترس، چرا می‌ترسی" توضیح داد که این یک ترس طبیعی است و بهتر است وقتی می‌گوییم نیازی به کمک نیست، باور کنند که نیازی به کمک نیست و فقط بروند؟

  • نظرات [ ۷ ]
پا ییز
۰۳ مهر ۹۸ , ۱۷:۳۱

برای چی سرش گیج رفته? 

شانس آورده ها 

خیلی شانس آورده 

 

در مورد تیتر هم اول معنیش کن لغوی، بعد هم بگو از کجا آوردی بعد هم بگو که برای چی بره از خونه? و کی بره از خونه? 

پاسخ :

همین‌جوری ییهو گیج رفته.
اوهوم، خدا بهمون رحم کرده.

آهنگیست با نام دیوانه از گروه داماهی، معنی لغاتشو از خودشون بپرس :)
میرزا مهدی
۰۳ مهر ۹۸ , ۱۸:۲۶

سلام تنشون سلامت.

واقعا باید یک تدبیری بیاندیشن برای چنین مواقعی... یه چیزی شبیه صندلی برای افرادی مثل مادر شما و پدرِ همسر بنده :|

پاسخ :

سلام
خیلی متشکرم
تدبیر هم اندیشیدن، همون پل هوایی، آسانسور هم داشته، ولی خب مادر بنده با پله رفته.
ولی آره، همین آسانسور هم همه جا نیست.
///ه امیری
۰۳ مهر ۹۸ , ۲۲:۳۹

بسم الله

سلام 

خیلی سال پیش دقیقا این اتفاق برای من رو پله های برقی مترو حقانی افتاد . خیلی ارتفاع پله زیاد بود . تقریبا همه پله ها رو سقوط کردم و چادرم داغون شد 

جالب بود مردمی که تو پله کناری داشتن حرکت میکردن رسما جیغ میزدن و پله سمت من یه جور عجیبی خالی از آدم بود . 

فکنم ۳ سال طول کشید تا دوباره تونستم سوار پله برقی بشم . تازه اونم تا چند وقت یه چادر زاپاس تو کیفم بود تا تونستم به ترسم  غالب بشم 

پاسخ :

سلام
یا خداوندگار بزرگ! سه سال؟؟؟
باز اگه کسی پشت سرتون می‌بود، می‌تونست مانع سقوطتون بشه. چقدر سخت بوده حتما براتون که یه ترس طولانی باقی گذاشته و خدا رو شکر که بالاخره بهش غلبه کردین.
///ه امیری
۰۳ مهر ۹۸ , ۲۳:۰۱

بیشتر عذاب اون وضعیت شد برام کابوس و صدای اون صربه هایی که از اصابت سرم با پله ها تو کله ام پیچید . 

اعتراف میکنم اگه اون چادر اضافه تو کیفم نبود هزار سالم میگدشت دیگه نمیرفتم رو پله برقی  :)))

خدا مادرتون و براتون نگهداره 

پاسخ :

منم از دیروز هی فکر می‌کنم مادرم چقدر عذاب کشیدن تو اون نیم ساعتی که اونجا نشستن. سخته جدا.
خیلی ممنونم، خدا شما و عزیزانتون رو هم در پناه خودش حفظ کنه :)
**هِلِناز **
۰۴ مهر ۹۸ , ۰۶:۴۹

مادربزرگ خدابیامرز منم سرش گیج میره ، مامانم پشت سرش بوده ، مادربزرگم رو میگیره سریع میشونه ولی خودش تعادلش رو از دست میده میفته ، تهش یکی خاموش میکنه پله رو...

ولی خب همونجا کمرشون ضربه خورد و مشکل ایجاد شد ...

خدا رحم کرده به مامان 

پاسخ :

خدا مادربزرگتو بیامرزه، مادر و پدرتم برات حفظ کنه ان‌شاءالله.
خیلی خطرناکه واقعا. اینایی که احتمال افتادنشون هست اصلا نباید با پله برقی برن.
آره واقعا خدا رحم کرده.
واران ..
۰۴ مهر ۹۸ , ۱۵:۰۲

تو مابین مدینه و مکه (یه مسجدی بود که برای احرام باید  می رفتیم ) یه قسمت پله برقی گذاشته بودند که سالمندان بتونن ازش استفاده کنن یهو چشم مون به اون پله برقی خورد یهو دیدیم شاید غریب بیست نفر و حتی بیشتر خانم چه ایرانی چه بقیه کشورها 

از روی این پله برقی از اون بالاش تا پایینش افتادن :|:( (متاسفانه با سر هم افتاده بودند ) 

پیگیر که شدیم دیدیم متاسفانه برق پله برقی قاطی کرده بود کلی خانم (پیر)  بود که از اون بالاش تا پایینش سقوط کردند و کسی هم متاسفانه از مسئولین این پله نبود که به پله و برق و اتصالیش  رسیدگی کنه.

بنده های خدا کلی مصدوم شدند چادرهاشون و لباس های احرامشون بماند که تقریبا پاره و پوره شده بود

 

+

اونموقع من دانشجویی رفته بودم :)

ایشالا  سفر به مکه قسمت همه آرزومندان.

 

 

++

همیشه تو کیف دستی مادرتون ، گردو و بادام خُرد شده و  مویز و کشمش بزار (البته اگر مشکل قند ندارن) که موقعی خسته ان یا خدای ناکرده سرشون گیج میره با خوردن این خوراکی ها حالشون خوب بشه.

 

ایشالا تنشون سلامت و عمرشون با برکت باشه.

 

سلام :)

 

پاسخ :

سلام :)
خوش به حالت که رفته‌ای به آن سرزمین
قسمت همه‌ی آرزومندا :)

ای بابا! چه تاریخچه‌ای داشته این مصدومیت با پله برقی! فکر کنم باید کمپین بزنیم کل پله برقی‌های دنیا رو نابود کنیم :)))

توصیه‌ی خیلی خوبی بود، خیلی ممنونم از توجهت عزیزم :)
M- u-m
۰۵ مهر ۹۸ , ۱۲:۴۲

الهی بمیرم... فقط میشه همینو گفت :(

پاسخ :

عزیزم، خدا نکنه. ان‌شاءالله تنت سالم باشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan