مونولوگ

‌‌

خواب


توی یک صف نذری ایستاده بودیم، یک خونه‌ی خیلی بزرگ بود. صاحبخونه یادم نیست ترک بود یا عرب. هدهد هم بود، گفت دوست داره ترکی یاد بگیره، گفتم "منم همین‌طور، اتفاقا ویدئوی آموزش مقدماتیش رو هم دارم، بهت میدم". دو مدل غذا بود، به ما چلوگوشت دادن. ملت هم اطراف خونه بودن و به جای ایستادن تو صف، هی از ما غذابه‌دست‌ها خواهش می‌کردن به اونام بدیم. یه دفعه نگاه کردم که یه خواهر کوچیک‌تر هم دارم. همین‌که نذری رو گرفتیم، این دختر سرتق عجول شروع کرد به هل دادنِ من که زود باش بریم یه جایی پیدا کنیم غذامونو بخوریم. هی گفتم باشه داریم میریم، باشه داریم میریم، هل نده، عجله نکن، داریم میریم، با زبون خوش داشتم می‌گفتم. هرچی گفتم حالیش نمیشد که! آخرش انقدر عصبانی شدم که بشقاب خودمو روی زمین خالی کردم، بعد شروع کردم به زدن خواهرم! انقدر با سیلی به سمت چپ صورتش زدم که همه‌ی مردم برگشته بودن ما رو نگاه می‌کردن. وقتی عصبانیتم تخلیه شد راهمو کشیدم رفتم. بی هدف توی خیابون می‌گشتم و بابت کارم عذاب وجدان داشتم. البته خیلی هم بچه نبود، مثلا اگه من اونجا هفده هجده ساله بودم، اون چهارده پونزده ساله بود. ولی خیلی ناراحت بودم. داشتم با خودم می‌گفتم تو که همه چی رو تو وبلاگ می‌نویسی، برو از این دسته‌گلتم بنویس، از این اخلاق بدت، جوش آوردنت. دوستات حق دارن از این وجه شخصیتتم اطلاع داشته باشن (حالا اینکه چرا باید حق داشته باشن/باشین رو باید برم از خودم بپرسم). همین‌طور با عذاب وجدان کتک زدن خواهرم و دور ریختن غذایی که همه التماس می‌کردن یه‌کم ازش داشته باشن دست به گریبان بودم که دوباره رسیدم به همون صف نذری. یه‌کم با خودم کلنجار رفتم و دوباره ایستادم تو صف. جالب بود که بعد از من هیچ‌کس دیگه‌ای نیومد تو صف. من که رسیدم به دیگ، اون آقا با پرخاش و از فاصله‌ی دور با یه کفگیر دراز غذا رو پرت کرد تو بشقاب. غذا پاشید به همه‌جا و چیزی تو بشقاب نموند. ناراحت شدم و گفتم "این چه جور نذریه؟ اگه می‌خواین ندین خب ندین، این دیگه چه کاریه؟" گفت این آخرین غذا بود و دیگه تموم شد. منم "حقته، حقته" گویان از اونجا دور شدم.

  • نظرات [ ۸ ]
دُردانه ⠀
۲۸ شهریور ۹۸ , ۱۷:۵۹

من خیلی دوست دارم خواب‌های ملتو بشنوم و تحلیل کنم که چرا این خوابو دیدن. خودمم همیشه می‌نویسم و تحلیل می کنم که چرا دیدم.

پاسخ :

چجوریه تحلیلاتون؟ پولیه؟ :) الان اینو تحلیل کن واسه‌م، بعد یه خواب دیگه‌م دیدم اونم تعریف می‌کنم.
من ...
۲۸ شهریور ۹۸ , ۱۸:۱۸

نعمتی رو سر اختلاف با خانواده حروم کردی؟

پاسخ :

اصلا عضو خانواده‌ی من نبود. تا حالا ندیده بودمش، به زور اومد خودشو به ما چسبوند :|
من ...
۲۸ شهریور ۹۸ , ۱۸:۴۶

برای همین که به زور چسبوند میگم

وگرنه اختلاف نبود دیگه😊

پاسخ :

چرا اختلافات در لایه‌های زیرین بوده، دیده نمی‌شده :))
وگرنه اون کتکی که اون خورد، واسه چند بار هل دادن نمی‌تونست باشه 😁
دُردانه ⠀
۲۸ شهریور ۹۸ , ۱۸:۴۸

والا یه سر به بخش موضوعات وبلاگم زدم دیدم ۶۸ بار خواب‌هامو تو وبلاگم تعریف کردم و تحلیل بعضیاشونم نوشتم.

این از همه بامزه‌تر بود: 

http://nebula.blog.ir/post/145

پاسخ :

آره، خیلی باحال بود. مخصوصا که خیلی دقیق بود خوابت و هر کدوم هم یه نشانه‌ای تو واقعیت داشت :))
منم بعضی جاهای خوابم ریشه در واقعیت داشت، مثلا اینکه واقعا ویدئوی آموزش مقدماتی زبان ترکی رو دارم و میخوام ببینم چیزی ازش خواهم فهمید یا نه :) [از همون دروس نذری که لینک داده بودی]
پلڪــــ شیشـہ اے
۲۸ شهریور ۹۸ , ۲۰:۴۴

:))

خوبش کردی اصلا. حرص نخور 

ولی همه اش یه طرف، اونجا که گفتی برو تو وبت بنویس بقیه حق دارن بدوننش جالب بود. :)))

ولی جدای از شوخی هم بامزه بوده و هم لج در آر

پاسخ :

من که عذاب وجدانشو تا بعد خواب با خودم حمل کردم :))
آره خب، یه تناقضی هست دچارشم، البته خفیفه. اینکه من حق ندارم عیوبم رو برملا کنم یا اینکه حق ندارم یه چهره‌ی ناقص و اشتباه اینجا بسازم؟ ولی خب زیاد جدیش نمی‌گیرم :)
من ...
۲۸ شهریور ۹۸ , ۲۲:۳۸

واقعا اون کتک مال یه خواب دوخواب نیست

حداقل باید ده بیست بار وسایلتو خراب کرده باشه

خودشو پیش مامان بابا لوس کرده باشه

از زیر کار در رفته باشه

پر رو هم باشه

واقعا زدن داره 😁

پاسخ :

یه لحظه دلم خواست خواهر کوچیک‌تر می‌داشتم که میومد وسایلامو خراب می‌کرد، بعد من کتکش می‌زدم، بعد اون می‌رفت چغلی می‌کرد، بعد فردا تو راه مدرسه تلافیشو سرش درمی‌آوردم و هر دستوری دلم می‌خواست بهش می‌دادم. بچگی‌ها خواهرام خیلی بهم دستور می‌دادن، چون چهار پنج سال ازم بزرگترن. دنیا چرخیده، الان غالبا منم که دستور میدم 😁 باز تا ببینیم دیگه قراره چقدر بچرخه!
من ...
۲۹ شهریور ۹۸ , ۰۰:۲۰

‎:|‎

تسنیم مونولوگی به خودت بیا!

😁 خدا منویات تو رو تو خواب یه شب زودتر بهت نشون داده😁

به اون بچه چکار داری

خدا رو خوش میاد

دست از سرش بردار

خامی کرد

جوونی کرد

تو بزرگتری عقلت بیشتر میرسه نکن😁

پاسخ :

باشه، وساطتتو پذیرفتم. دیگه نمی‌زنمش!
**هِلِناز **
۲۹ شهریور ۹۸ , ۱۰:۴۹

عنوان رو نخوندم اول 

تهش گفتم ببین ب کجا رسیده از عصبانیت ک غذا نذری رو ریخته دور :))) 

بعد گفتم نجفیم ببین ب کجا رسید ادم کشت...

اومدم کامنت اول رو خوندم فهمیدم خواب بوده :))

پاسخ :

آقا آقا آقاااا! یعنی ازم بعید نیست که از عصبانیت یکیو به شدت کتک بزنم، ولی بعیده که غذای نذری رو بریزم دور؟؟؟ =)))
پس با این حساب، دیگه نگران پنهان موندن وجوه منفی شخصیتم تو وبلاگ نیستم. فک کنم به اندازه‌ی کافی و حتی بیشتر از کافی در نظر بقیه منفی هستم :)))

نجفی... نجفی... به خاطر رسانه‌ای شدنش منم بهش فکر کردم، ولی نمی‌تونم افکارمو بروز بدم. با اینکه موافق جمله‌ی "قضاوت نکن" نیستم، ولی می‌ترسم حرف ناحقی در موردش بزنم.
از اون طرف به نظرم سیستم قضا (در تمام دنیا) یه سیستم نچندان قابل اطمینانه که فقط می‌تونه بر اساس شواهد عینی رای بده یا مجازات کنه. اما دلیل اصلی وقوع جرم‌ها همیشه پیش مجرم‌ها باقی می‌مونه و کی بجز خود مجرم می‌تونه برملاش کنه؟ و وقتی مجرم نخواد؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan