○ وبلاگها رو فقط با یلووین دنبال میکردم، همه رو قطع دنبال زدم. به دلایل نامعلوم. شمردم، صد و سیزده تا. مثل دفعات قبل این دورهی انزوا هم تموم میشه. نگران پیدا کردن اونایی که دمدمی هستن و هی آدرس عوض میکنن هم نیستم.
○ هدهد رفته بود سونو. پنج بار رفت تو و اومد بیرون تا بالاخره انجام شد. میگفت برو یه چیز شیرین بخور بچه بیدار بشه، مگه میشد حالا؟ مامان میگفت مگه الانم میخوابه؟ میخواستم بگم آدم از همون اول خوابه، تا آخر هم بیدار نمیشه، بعدشم که به خواب ابدی میره، کلهم نوم! نگفتم.
○ اینطور نیست که یه ساعتی تو روز یا از یه ساعتی به بعد دیگه مال خودم باشم و هیچکس صدام نزنه. گاهی شدیدا دلم خونهی خودم رو میخواد. جایی که با کسی شریک نباشم. متاسفانه از اونایی نیستم که به خودم یا بقیه لعنت بفرستم، وگرنه میگفتم لعنت به من که از چیزایی ناراحتم که بعضیها آرزوشونه. کاش تفاوت سلیقه و عقیده و حتی منطق کمتر بود. مگه چند تا منطق داریم واقعا؟
○ دوست دارم با همین بستهی محدود یک سالهای که باهاش فیلم دانلود نمیکنم و در حالت معمول هفت هشت ماهه تموم میشه، فیلم دانلود کنم ببینم. این اون رد شدن از قوانینه و معنیش اینه "مغز پریشان است، بسم الله رحمن رحیم". ولی همینم نمیشه، چون باید برم دوش بگیرم و رایتینگ بنویسم و هومورک انجام بدم و امتحان بخونم و بخوابم تا فردا صبح زودتر بیدار شم برم درمانگاه. یه برنامهی ذهنی که فقط آخریش قراره انجام بشه.
○ یه کار بهم پیشنهاد شد. تو شرکت لوازم پزشکی. رد کردم.
○ از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار...
- تاریخ : يكشنبه ۲۴ شهریور ۹۸
- ساعت : ۲۲ : ۵۷
- نظرات [ ۵ ]