مونولوگ

‌‌

آنچه گذشت


بسم الله
عیدمون مبارک :)
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام



ساعت دوازده شب؛ قاعدتا من الان باید خواب می‌بودم. ولی نیستم.
زن‌دایی و هدهد جشن برگزار کرده بودن. با اینکه کاملا مطمئن به خودم گفته بودم که من غلط بکنم دیگه طرف شیرینی و کیک برم، اما نتونستم طاقت بیارم و شیرینی جشن رو به عهده گرفتم. صد و چهل و هشت عدد شیرینی تر درجه دو. البته این درجه‌ها رو خودم می‌ذارم و البته‌تر اینکه برای این کار هیچ مجوزی از طرف اتحادیه‌ی شیرینی‌پزان! ندارم. خلاصه کاکائویی‌هاش یه چیزای شیکی دراومده بودن. و من نمی‌دونم چرا هر وقت کارم خراب و سوخته و خمیر میشه، عکس می‌ذارم و ملت رو آگاه می‌کنم، اما هر وقت خوب میشه نه حال عکس گرفتن دارم، نه حتی یادم میاد که میشه عکس گرفت. حالا شایدم قضیه برعکس باشه: هر وقت در صدد اینم که مثلا امروز این کارو بکنم و عکس بگیرم و به بقیه نشون بدم کارم خراب میشه و هر وقت هوش و حواسم جمع کارمه یا دارم دلی کار می‌کنم و یاد کسی نیستم، کارم خوب و تمیز درمیاد. (در این نقطه گوشی تلفن همراه از دست نام‌برده قل خورده، رها شده و وی به خواب اندر می‌شود.) (در این نقطه از خواب بیدار گشته، صبحانه خورده، بسترها را جمع نموده، ظروف را شسته و به کنسولگری/اداره‌ی پست/آزمایشگاه روان می‌شود. صدای ایشان را از درون BRT می‌شنوید.) فلذا هیچ عکسی از شیرینی‌ها ندارم که تو آشپزخامه آپلود کنم و پست بذارم.
برای جشن من و هدهد پیشنهاد مسابقه دادیم. مسابقه‌ی انقدربادکنک‌روبادکن‌تابترکه برای بچه‌ها و مسابقه‌ی ماست‌خوری و پفک‌خوری برای بزرگترها. اول قرار بود سوال عیدونه بپرسیم ازشون، ولی جهت بالا بردن شور، از قسمت شعور زدیم :| گرچه بعید می‌دونم چند تا سوال کلیشه به شعور کسی اضافه کنه. به بچه‌ها کش مو و توپ شیطونک و به بزرگترهام کش مو جایزه می‌دادیم :) منم تو مسابقه‌ی پفک‌خوری شرکت کردم ^_^ البته نفر آخر شدم :) یک بشقاب پفک رو تو دهنم فشرده کرده بودم و حتی یک ذره‌شم قورت ندادم تا آخر مسابقه، چون نمی‌شد. فقط می‌خوردم و می‌فشردم! نمی‌دونم بقیه واقعا می‌تونستن بخورن؟
همچنین دومین باری بود که با شعر شادی که مداح می‌خونه (تو عروسی یا جشن) ارتباط گرفتم و کمی رفتم تو حس. بار قبل یه عروسی بود که اون می‌خوند و من دست می‌زدم و گریه می‌کردم :))) از ترس اینکه ملت فکر بد نکنن هی حسمو سرکوب می‌کردم! دیروز فهمیدم که تو همون عروسی هم همین مداح بوده که می‌خونده، نمی‌دونم شاید ایشون واقعا مداح بوده. اساسا از مولودی‌خون‌های خانم به خخخخصصصصووووصصصص اونایی که تو عروسی می‌خونن خوشم نمیاد، در واقع اصلا مداح و مولودی‌خون حسابشون نمی‌کنم.
دو روز گذشته: صبح زود بیدار شدم و شش تا کیک پختم (برای شیرینی تر) و رفتم درمانگاه، دو و نیم برگشتم و دو تا کیک دیگه پختم و نهار و نماز و چهار رفتم کلاس. هفت برگشتم و دو تا کیک دیگه پختم و شام و نماز و بعد هم خامه‌کشی و تزئین. صبح سه‌شنبه هم ادامه‌ی خامه‌کشی و تزئین و جمع کردن انفجار آشپزخونه و جمع و جاروی خونه و پذیرایی از مهمون‌ها و همسایه‌هایی که برای گرفتن عیدی میومدن و خرید جایزه‌ها رفتن و تزئین خونه و حاضر شدن و بعد هم جشن و مداحی که تو چشمم زل می‌زد و می‌گفت دستتو نیار پایین و ببر بالای سرت و دست بزن :| و از کت و کول افتادم و بعد هم شستن دو نفری ظرف‌های جشن و بازم مهمون و حاضر کردن شام و نهایتا دیدین که وسط تایپ بیهوش شدم :) امروز هم که گفتم دارم میرم کنسولگری وکالت‌نامه رو بگیرم بعد ببرم پستش کنم کابل و بعد با مامان برم آزمایشگاه و عصر هم کلاس و شب هم عروسی! همزمان دارم با مامان بحث می‌کنم که شمال رفتن چهار روز قبل از محرم هیچ گناهی نداره و خب راضی نمیشن :(
دیشب یک کار بد کردم، بین بحث با یه نفر، از فرط عصبانیت لحن بغض‌آلودشو مسخره کردم و حالا مثل چی پشیمونم. از قضا بغض تو شرایط حساس و وسط بحث، نقطه ضعف خودمم هست و می‌دونم چقدر برای آدم سخته که بقیه بغض تو صداتو بفهمن و خیلی سخت‌تر اینکه به روت بیارن و بی‌نهایت بدتر اینکه باهاش مسخره‌ت کنن. خدایا، می‌دونم گناهی کردم نابخشودنی، ولی حالا چیکار کنم؟ بحثمم با طرف یه‌جوریه که همچنان بر مواضع خودم هستم و اگه برم عذرخواهی، ممکنه فکر کنه حرفش به حق بوده. به این زودی‌هام شاید نبینمش، شاید اگه تو پیام کامل توضیح بدم بهتر باشه، گرچه اون غم و ناراحتی که بهش تحمیل شده، اونم تو جمع، هیج‌وقت جبران نمیشه. من الان واقعا نمی‌دونم چه غلطی بکنم.

  • نظرات [ ۱۰ ]
فاطمه م_
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۰:۲۴

چه حس خوبی داشت پستت، حسابی خوش گذشته حتما، دمتون گرم :)

 

به نظرم پیامو بده بهش. خیلی بده اینجور وقتا عذاب وجدانی که آدم می‌گیره :(

پاسخ :

بله، خیلی خوش گذشت :)
خیلی ممنونم، عیدتون مبارک و دم و بازدمتونم گرم :)

عذاب وجدان مهم نیست، مهم اینه که می‌دونم الان من هررر کاری هم بکنم اون احساس بد براش از بین نمیره و از این به بعد هر وقت بغض کنه اون حس براش تداعی میشه و یه ترسی همیشه همراهشه که کسی بابت بغض مسخره‌ش کنه. من از اعماق وجودم می‌خوام اون حس بدش پاک بشه :(
Daisy ‌‌‌‌
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۱:۰۶

سلام تسنیم جان

عیدت مبارک

💐❤️

پاسخ :

سلام عزیزم
ممنونم و مبارک شمام باشه ان‌شاءالله :)
دچارِ فیش‌نگار
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۱:۱۸

عیدت مبارک سیده تسنیم :)

پاسخ :

عید شما هم مبارک :)
من ...
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۲:۲۶

سلام

مونولوگ تو سیدی دختر؟؟؟

آقاااا آقااااا توت منی!

آنچه خوبان همه دارند پس یکجا داری! 😍

عیدتون مبارک😊

دمتون گرم که انقدر باحال تدارک دیدین کاش منم اونجا بودم کاش😁

*یه احساسی بهم میگه طباطبایی ام هستی😢😁

پاسخ :

سلام :)
عید تو هم مبارک عزیزم :)
آقا توت منی به چه زبانیه؟ (مدیونی اگه فک کنی اولش خوندم "توتِ من هستی!")
 ها بابا! خوبا دل می‌شکنن، اونم روز عید :( من چی کم دارم ازشون؟ هیچی :(

بله، جات خالی خیلی خوش گذشت! ان‌شاءالله که روز عید به شمام خوش گذشته باشه :)

* احساست درست میگه عزیزم :)
من ...
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۴:۱۰

تو سریال شهریار تیکه کلام دوست شهریاد توت منی بود به معنی بگیر منو‎:D

(ایشالا درست یادم مونده باشه ترکها ضایعم نکنن‎(:‎

چندبار خواستم بگم بهت میاد سید باشی خودمو کنترل کردم، شایدم نکردم🤔 قبلا ازت نپرسیدم؟

دیگه من لحاف دشکمو تو وبلاگت پهن میکنم😁 تا الان فقط هی میومدم دم در میگفتم یخ ندارین؟ قند شکن ندارین؟ یه چای میخوردم میرفتم الان دیگه کلا اینجام یوقتهایی میرم خونه خودمون😁😁😁

خلاصه که چون تازه یاد گرفتم به سیدها هدیه بدم یه دعا یا زیارت یا سوره یا هرچیزی که خودت دوست داری بگو تا انشالا امشب از طرف تو توی حرم برات بخونم🌹 

پاسخ :

اوووو! شهریار! چه خاطره‌ی دوری :)
نچ، من که یادم نیست پرسیده باشی.
قدمت رو چشم، فقط گفته باشم اون جلوی کولر جای منه، دشکتو اونجا نندازی یه‌وقت :))) چایی هم یه بار من دم می‌کنم، یه بار تو ;)
عزیییزم :) چقدر خوبی تو! امممم بذا فک کنم 🤔 پس میشه لطفا مناجات شعبانیه رو برام بخونی؟ خدا یاری کنه منم قبل عروسی بخونمش امشب :)
ببین خیلی ماهی :*
فاطمه م_
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۴:۲۱

می‌فهمم، راس میگی :( نمی‌دونم چه باید کرد :(

پاسخ :

یه ماهی که سر می‌خوره از دستت، سر خورده رفته :(
پا ییز
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۵:۰۷

سلام 

پفک رو تو جمع با چشم داشتم می خوندم یهو ترکیدم از خنده :)))

بقیه شو اومدم تو خونه خوندم 

الان شماها سید هستید؟ 

چقدر کیک درست کردی بابا 

وکالت نامه و اینا واسه چی هست؟ من که آخرش نفهمیدم تو چرا این همه میری سفارتتون؟ 

پاسخ :

سلام
ریلی؟ :))
یس
انقدر زیاد که تا چند روز باید صبحانه و نهار و شام شیرینی بخورم! آخه بعضی مهمون‌ها نیومدن و خانواده هم زیاد نمی‌خورن 😁
یه‌سری کار اداریه. برای خودم نیست، کار خودم تموم شده، برای خانواده رفت‌وآمد می‌کنم.
دُردانـ ـه
۳۰ مرداد ۹۸ , ۱۸:۱۳

@ من و تسنیم

 

آره، توت منی ینی بگیر منو. توت ینی بگیر. توت بونی ینی بگیر اینو. توت اُنی ینی بگیر اونو. این بگیر، بگیری هست که مانع افتادن بشه. ینی بگیر که نیفتم، یا نیفته.

پاسخ :

ای والله! بالاخره یه ترک یافتیم که واسه‌مون ترنسلیت کنه :)
یه رستوران افغانی هست تو مشهد، اسمش توت‌مزاره! نمی‌دونم اسم مکانه یا چی. یه‌بار باید برم ازش بپرسم معنیشو.
دُردانـ ـه
۳۰ مرداد ۹۸ , ۲۱:۲۳

توت مزار به‌نظرم ترکیبی از توت (میوه) و شهر مزارشریف هست.

اسم مکانه. گوگل کردم. دیدم اینجا دلیل اینکه چرا اسم این رستوران توتمزاره رو نوشته:

[کلیک]

واسه همه پیگریام مرسی 

پاسخ :

مرسی مرسی :)
ولی طبق همین لینکی که گذاشتی، اگرچه که توتمزار یه روستا تو مزارشریفه، ولی این مزار به مزارشریف ربطی نداره. یه قبرستون بین درخت‌های توت بوده که باعث شده محلش به توتمزار مشهور بشه.
آخ انقد گشنه‌مههههههه! تو عروسی‌ام و قراره ان‌شاءالله ساعتای یک و دو شام بیارن :)))
س _ پور اسد
۳۰ مرداد ۹۸ , ۲۲:۱۴
جهت بالا بردن شور، از قسمت شعور زدیم

سلام ؛ و خداقوت ... این بحث شور و شعور ؛ غالبا" در مراسمات منتسب به شیعه و اهلبیت علیهم السلام مع الاسف اتفاق میافته ... 

دعایی هست منسوب به امام عصر«عج»در حق شیعیانشان که می فرمایند :«خداوند؛شما را خادم شرع قرار دهد» ما هم به پیروی از این بزرگوارعزیز؛ همین دعا را در حق سرکار و سایر بانیان جشن مذکور از خدای متعال مسئلت می نماییم. 

وفقکم وایانا

پاسخ :

سلام
بله، بنده اقرار می‌کنم به این ضعف. البته بار اولی بود که جشن برگزار می‌کردیم، ان‌شاءالله سری‌های بعد با دعای شما حواسمونو جمع‌تر کنیم‌ :)
ممنونم، ممنونم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan