مونولوگ

‌‌

بحث، بحثِ علاقه است


دیروز مامان رانندگی رو با آشپزی مقایسه می‌کنن و موقعی که پشت چراغ قرمز از استرس خاموش می‌کنم میگن "چرا حواستو جمع نمی‌کنی؟ مگه موقع آشپزی استرس داری؟ فکر کن داری آشپزی می‌کنی!" :)))
مربی هم برگشته میگه مگه آشپزه حاج خانوم؟
مامان هم میگن نههههه! گاهی که تو خونه آشپزی می‌کنه رو میگم! :)
دیروز هزار باز خاموش کردم. پشت یکی از چراغ‌ها هم به خاطر این موضوع یکی از پشت زد به ما. مربی پیاده شد و داد و بیداد! ولی خب چیزی نشده بود خدا رو شکر. امروز باز هزار تا چراغ رفتیم و فکر کنم یه بار خاموش کردم. مربی می‌گفت ببین یه گنج پیدا کردی، گمش نکنی!!! منظورش کنترل کلاج بود. که به نظرم به زودی گمش خواهم کرد :)
کلا من از اینکه بخوام زود، تند، سریع رانندگی رو یاد بگیرم دستمو شستم! همون اول اول اولش، یعنی چند سال پیش که گاهی چند دقیقه‌ای کنار آقای می‌نشستم اینو فهمیدم که این مثل بقیه‌ی چیزایی که تا حالا یاد گرفتم نیست. اولا اصلا تئوری نیست، بعد هم شبیه بقیه‌ی کارهای عملی که کردم و در کسری از ثانیه می‌گرفتم که چطور و چگونه انجام بدم نیست. اینجانب، من، تسنیم، برای راننده شدن، هیچ، عجله‌ای، ندارم و حتی، اگر، داشته باشم، هیچ، فرقی، ندارد، چون قرار است، این کار، تا آخر عمرم، طول بکشد! و بعد از گفتن این حرفا به خودم خیالم راحت شد که نباید هیچ نگرانی‌ای داشته باشم، من تا آخر عمرم برای این کار وقت دارم :)

  • نظرات [ ۵ ]
دچارِ فیش‌نگار
۰۲ مرداد ۹۸ , ۲۰:۳۵
باید میگفت اش که نه ولی کیک پز ماهریه 

پاسخ :

اوهوم، شاید این درست‌تر بود
پا ییز
۰۲ مرداد ۹۸ , ۲۱:۵۷
عَ... 😲
خدایا شماها چقدر خوب خودتونو می شناسید که الان اینو به خودت گفتی و خیالت راحت شده! و حالت سرکوفت نبوده! 
همون عَ...🤐

پاسخ :

تو این مورد بله، کاملا محسوس بود که باید چقدر از خودم توقع داشته باشم.
سرکوفت؟ فکر نکنم اینا سرکوفت باشه :) راستش رو بخوای، من "نمی‌تونی" و "چرا اینقدر کندی" و "چقدر می‌خوای بری کلاس" و این چیزا رو از یه گوش می‌گیرم از اون گوش درمی‌کنم. با شوخی‌ها و دست انداختن‌هاشون منم هرهر می‌خندم. هی میگن ماشینو بدین دست تسنیم که باز پرواز کنه (اشاره به پروازم با ماشین در گذشته‌های دور!) منم میگم آره، من بلدم با ماشین پرواز کنم :)
بحث، بحث علاقه است :)
پا ییز
۰۲ مرداد ۹۸ , ۲۲:۱۶
یعنی چی بحث علاقه است؟ 

پاسخ :

یعنی اگر نبود علاقه‌ی وافر من به این امر، شاید جور دیگری نگاه می‌کردم به قضایا :)
///ه امیری
۰۳ مرداد ۹۸ , ۰۰:۳۲
بسم الله
احسنت به این خودشناسی و نگرش 
به واقع اعتماد به نفستون قابل ستایش هست . 
به نظرم ادمها اگر با این فرمون تو جاده زندگی حرکت کنن میتونن اهسته و پیوسته به هر چیزی که هدف قرارش بدن برسن . 

پاسخ :

بسم الله و بالله
:)
محمود بنائی
۰۳ مرداد ۹۸ , ۱۵:۰۶
یادش بخیر من هم همین فکر را میکردم، سال 86 وقتی 18 سالم شد رفتم آموزشگاه ثبت نام کردم و یک سال 11 ماه بعد اونم به زور اینکه دوره ام باطل میشه و دوباره مجبورم ثبت نام کنم شهری را هرجوری بود قبول شدم. بعد از چند جلسه آموزشی چهارمین بار بود که شهری میرفتم و با دنده یک تا آخر مسیر رفتم!
سال 88 تا 94 دیگه دستم به فرمون نخورد و فکر میکردم هیچوقت راننده نمیشم تا اینکه یک ماشین خریدیم و به اجبار چند باری کنار پدرم،توی فضای باز دور زدم و باز هم فکر میکردم که راننده نمیشم و واقعا هم نمیشدم.
سال 95 یک روز جمعه ظهر ماشین را سوار شدم بی هیچ فکر و آمادگی، تنهایی رفتم سرکار! کل خیابان ها و بزرگراه ها را با دنده 2 و 3 رفتم اما از اون روز فهمیدم تا خودتو باور نکنی و کسی کنارت باشه راننده نمیشی.
با این هوش استعداد و جسارتی که من در شما میبینم خیلی زود راننده ماهری میشین.

پاسخ :

دو بار کامنتتون رو با دقت خوندم. تصمیم ناگهانی‌تون برای تنهایی رفتن نقطه‌ی عطف داستان و کاری تحسین‌برانگیز بود :) خیلی کار خوبی کردین، اصلا مرگ یک بار شیون یک بار :))
من فقط به اینکه ماهر بشم فکر می‌کنم و راستش می‌تونم به خودم سال‌ها زمان بدم که بهش برسم.
متشکرم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan