دیروز مامان رانندگی رو با آشپزی مقایسه میکنن و موقعی که پشت چراغ قرمز از استرس خاموش میکنم میگن "چرا حواستو جمع نمیکنی؟ مگه موقع آشپزی استرس داری؟ فکر کن داری آشپزی میکنی!" :)))
مربی هم برگشته میگه مگه آشپزه حاج خانوم؟
مامان هم میگن نههههه! گاهی که تو خونه آشپزی میکنه رو میگم! :)
دیروز هزار باز خاموش کردم. پشت یکی از چراغها هم به خاطر این موضوع یکی از پشت زد به ما. مربی پیاده شد و داد و بیداد! ولی خب چیزی نشده بود خدا رو شکر. امروز باز هزار تا چراغ رفتیم و فکر کنم یه بار خاموش کردم. مربی میگفت ببین یه گنج پیدا کردی، گمش نکنی!!! منظورش کنترل کلاج بود. که به نظرم به زودی گمش خواهم کرد :)
کلا من از اینکه بخوام زود، تند، سریع رانندگی رو یاد بگیرم دستمو شستم! همون اول اول اولش، یعنی چند سال پیش که گاهی چند دقیقهای کنار آقای مینشستم اینو فهمیدم که این مثل بقیهی چیزایی که تا حالا یاد گرفتم نیست. اولا اصلا تئوری نیست، بعد هم شبیه بقیهی کارهای عملی که کردم و در کسری از ثانیه میگرفتم که چطور و چگونه انجام بدم نیست. اینجانب، من، تسنیم، برای راننده شدن، هیچ، عجلهای، ندارم و حتی، اگر، داشته باشم، هیچ، فرقی، ندارد، چون قرار است، این کار، تا آخر عمرم، طول بکشد! و بعد از گفتن این حرفا به خودم خیالم راحت شد که نباید هیچ نگرانیای داشته باشم، من تا آخر عمرم برای این کار وقت دارم :)
- تاریخ : چهارشنبه ۲ مرداد ۹۸
- ساعت : ۱۹ : ۰۳
- نظرات [ ۵ ]