دلم قطار میخواد، یه مسیری که حداقل چهل و هشت ساعت راه باشه و به حرم حضرت معصومه منتهی بشه. چند روز تنها باشم و هیچکس باهام حرف نزنه. گوشیم تو مسیر بشکنه و از این فضاها هم جدا بشم.
در بهتم نسبت به آدما. فکر میکردم انقدر که همه افکارشون با من ناهماهنگه، حتما هیچ دو نفری نیستن که همفکر باشن. ولی پس چرا انقدر این روزا همه دارن حرفای همو کپی میکنن؟ چرا من اصلا نمیفهممشون؟ اگه به خوندنشون ادامه بدم، ممکنه دق کنم از نفهمی!!!
اعتراف میکنم تو کل عمرم یه نفرو دیدم که تا جایی که فهمیدم، خیلی شبیه من فکر میکرد، خیلی، خیلی. واقعا واقعا خوشحال شدم که دیدمش و ذوقزده، امیدوارم بازم از این آدما ببینم.
- تاریخ : شنبه ۲۴ فروردين ۹۸
- ساعت : ۰۰ : ۴۱
- نظرات [ ۹ ]