سنگ فِرِز چیه؟ خودم دقیقا نمیدونم. ولی ساعد بابامو بریده. زنگ زدن که "میتونی بخیه بزنی بیام خونه؟" گفتم "نهههه! وسایل ندارم که!" عصبانی شدن و به داداش گفتن سر خر رو کج کنه برن بیمارستان! فهمیدم تو راه بودن! یه چیزی هم گفتن تو مایههای اینکه "پس این همه درس خوندی به چه درد میخوری دقیقا؟" فک کنم از اینکه اون همه پول بی زبون رو خرج منی کردن که حالا نمیتونم صد تومن پول بخیه رو از خرجاشون کم کنم پشیمون شدن!! :):)
به داداشم پیام دادم که "از زخمشون عکس بگیر بفرست، بعد هم اگه داروخونه نخ بخیه میفروشه بخر بیاین خونه."با خودم گفتم دَمباریک رو برمیدارم به جای پنس، میدوزم میره دیگه. حداقل اینجوری فک نمیکنن که هیچی بلد نیستم! داداش جواب نداد، بهش زنگ زدم. گفت آقای رفته داخل واسه بخیه. بعد که اومدن خونه تعریف کردن که چند نفر رو سرشون شور کردن که بخیه بزنن یا نزنن! میگفتن شاید تاندون پاره شده باشه. گفتم خدا رحم کرد آقای نیومدن خونه. پرستارای با سابقهی اورژانس چند نفره نشستن روش فک کردن و آخر هم با سلام و صلوات بخیه زدن، اگه میومدن خونه من میخواستم چیکار کنم دقیقا؟ من که خیلی کم کار پرستاری کردم و آناتومی هم بالکل یادم رفته!
ناهار خوردن بلافاصله برگشتن سر کار :/ به حرف هیشکی هم گوش ندادن! من مطمئنم اگه جدی نبود اصلا بخیه هم نمیرفتن بزنن.
امشب آآی راشدیزدی داره میاد مسجد یکم اونورتر کلینیک، دقیقا هم بعد از تموم شدن تایم شیفت من. میخواستم برم ولی چون دعوتیم خونهی داداش مامان گفت نمیشه و باید برم مهمونی. حالا بعد قرنی ما خواستیم بریم مسجد ها! ببین خدا مامانم نمیذاره :)
به داداشم پیام دادم که "از زخمشون عکس بگیر بفرست، بعد هم اگه داروخونه نخ بخیه میفروشه بخر بیاین خونه."با خودم گفتم دَمباریک رو برمیدارم به جای پنس، میدوزم میره دیگه. حداقل اینجوری فک نمیکنن که هیچی بلد نیستم! داداش جواب نداد، بهش زنگ زدم. گفت آقای رفته داخل واسه بخیه. بعد که اومدن خونه تعریف کردن که چند نفر رو سرشون شور کردن که بخیه بزنن یا نزنن! میگفتن شاید تاندون پاره شده باشه. گفتم خدا رحم کرد آقای نیومدن خونه. پرستارای با سابقهی اورژانس چند نفره نشستن روش فک کردن و آخر هم با سلام و صلوات بخیه زدن، اگه میومدن خونه من میخواستم چیکار کنم دقیقا؟ من که خیلی کم کار پرستاری کردم و آناتومی هم بالکل یادم رفته!
ناهار خوردن بلافاصله برگشتن سر کار :/ به حرف هیشکی هم گوش ندادن! من مطمئنم اگه جدی نبود اصلا بخیه هم نمیرفتن بزنن.
امشب آآی راشدیزدی داره میاد مسجد یکم اونورتر کلینیک، دقیقا هم بعد از تموم شدن تایم شیفت من. میخواستم برم ولی چون دعوتیم خونهی داداش مامان گفت نمیشه و باید برم مهمونی. حالا بعد قرنی ما خواستیم بریم مسجد ها! ببین خدا مامانم نمیذاره :)
- تاریخ : پنجشنبه ۹ آذر ۹۶
- ساعت : ۱۶ : ۰۳
- نظرات [ ۲ ]