کاش میشد آدم ولوم خصوصیاتشو به تناسب شرایط بالا پایین کنه! مثلا من از شدت معذب بودنم کم کنم، تا بقیه هم انقد معذب نباشن. میبینم بخاطر من معذبن، بیشتر معذب میشم واقعا :|
این خمیر کمکم داره سفت میشه، تازگیا فهمیدم قدرت انعطافم اومده پایین، کمتر تأثیر میپذیرم، کمتر نظرم برمیگرده، کمتر حوصلهی اراجیف شنیدن دارم، کمتر دلم بعضی چیزا رو میخواد... اینه که نمیتونم معذب بودنم رو مدیریت کنم. وقتی از حضور تو یه جمعی معذبم، دلیلم کمرنگ نمیشه، حتی بعد چهار ماه؛ چون دلیلم راحت عوض یا جایگزین نمیشه. حالا این خوبه یا بد؟ گاهی خوب گاهی بد...
_ گفتم "جوک بلد نیستم واسش تعریف کنم" گفت "جوک نهههه! گفته اصلا حرف نمیزنه!" هم ورنداشته بگه "این با ما کی حرف زد که بیاد با تو! (اه پیس پوف) حرف بزنه؟" شیطونه میگه دفعهی بعد چسبو بجای میز بکوب تو سرش! نفهمیدم الان این با اونه یا با من. اومده تو اتاقم، بهش میگه واسه من پانتومیم اجرا نکن، بیا مستقیم به خودش بگو. خوشبختانه جرئت اینو نداره دیگه، همون پشت سرم حرف زده هم متعجبم!
+ امشب در بحثی با مامان جان، به این نتیجهی جالب رسیدیم که از بین شش فرزند خانوار، بنده کمنگرانکنندهترین فرد میباشم. نه غصه میخورن که مثل عسل اوضاع مالیم خوب نیست، نه غصه میخورن که مثل هدهد خودمو تو کار غرق و زندگی رو ول کردم، نه غصه میخورن که مثل بابای جوجه لاغر و ضعیف شدم و اعمال نادونانه انجام میدم، نه غصه میخورن که مثل مهندس از خونه دورم، نه غصه میخورن که مثل داداش کوچیکه درس نمیخونم و آیندهام مبهمه! در واقع بنده نگرانی خاصی برای والدینم ایجاد نمیکنم، مایهی خرسندیه! فقط خودم یه نگرانی کوچولو دارم: اصلا با این همه بچه و مشکلاتشون، به منِ بیمشکل فکر هم میکنن؟🤔 بنظرم تا دیر نشده باید یه فکری به حال این حال بکنم.
+ یه ترس بیدلیل داشتم که نکنه یه آشنای همکار اینجا رو بخونه. الان دیگه ندارم :) شاید از اتفاقات محل کارمم بنویسم.
- تاریخ : چهارشنبه ۱۷ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۱ : ۱۵
- نظرات [ ۳ ]