مونولوگ

‌‌

صبحکم الله بالخیر

 

دیشب شصت هفتاد تا مهمون داشتیم. خانما پایین بودن، آقایون بالا. سر سفره من یه جایی نشسته بودم که دسترسیم به پارچ سخت بود. منم خیلی تشنه‌م بود. هی به خواهرم که کنارم بود با صدای ضعیفی می‌گفتم یکی به من آب نمیده؟ هل من ناصر ینصرنی؟ آیا کسی هست مرا یاری کند؟ خیلی آروم می‌گفتما. دیدم دختر کناریم به دختر کناریش گفت اون پارچو بده. گفتم چه خوب، این تشنه‌ش شده، وقتی برای خودش ریخت منم می‌ریزم. ولی پارچو گرفت گذاشت جلوی من :))) هردومون بلند زدیم زیر خنده 😂🤣

بعد از مهمونی هم من و هدهد و زن‌داداشم ظرفا رو شستیم. به این نتیجه رسیدیم که باید کابینتا رو عوض کنیم، دو تا سینک با دو تا شیر آب بذاریم که بتونیم چهار پنج نفره ظرف بشوریم :/ چه بسا بتونیم مسابقه‌ی ظرف‌شویی بین خانم‌ها و آقایون برگزار کنیم :// البته هدهد می‌فرماید قطعا آقایون می‌برن با اون ظرف شستنشون :))) چند شب پیش هم خونه‌ی خواهرم مهمون بودیم. بعد از شام خواهرشوهر خواهرم و دخترعمه‌م که شونزده هفده ساله است ظرفا رو شستن. راستیتش ترجیح دادم اصلا نگاه نکنم چطوری می‌شورن، چون خیلی سریع تموم کردن. کلا آدم‌های زیادی نیستن که بتونن کنار من ظرف بشورن. چون اگه من اونی باشم که داره آب می‌کشه، نصف ظرف‌ها دیپورت میشن تا دوباره کف‌مالی بشن :))

امروز روز پرستاره و من دیشب فهمیدم. حالا واسه همکارم چی بگیرم؟ ای پروردگار بزرگ مرا یاری بفرما.

 

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan