جمعه اومد و رفت و من فقط یللی تللی کردم. تا ساعت نه، نهونیم خواب بودم. تا ساعت دهونیم تو جام غلت میزدم و اینستاگردی میکردم. بعد لنگ ظهر تازه صبحانه خوردم. یهکم خونه و آشپزخونه رو جمع کردم. لباسکارهای عمو رو انداختم ماشین. غذا گرم کردم و اینا نشستن سر سفره، من رفتم دوباره خوابیدم. بیدار شدم مامان و آقای رفتن تعزیه و شیرینیخوری، من رفتم حرم. برگشتنی نون خریدم. اومدم خونه کوکوسبزی درست کردم. شام خوردیم. ظرفا همینجور مونده. با آقای، مامان رو بردیم دکتر. الان فعلا خوابیدن. من احساس کلی کار نکرده دارم. آشپزخونه بهمریخته است. چادرهامو نشستم. شلوارلیهامو نشستم. شلوار مشکیهامو نشستم. مانتوهامو نشستم. جورابهامو هیچکدومو نشستم. این اخلاق جوراب نشستنمم عوض نکردم. چهل تا جورابو پشت سرهم میپوشم و بعد یهجا میشورم. نمیتونم هی تند تند بشورم. الان هیچی جوراب شسته ندارم. لیوان چای محل کارمو آورده بودم که وایتکس بزنم، نزدم. کفشمو واکس نزدم و مطمئنم موقع رفتن انقدر عجله دارم که نمیزنم. نمیدونم با این همه گزینه که به خاطر نَشُستن حذف میشن، با این هوا که هر لحظه یه جوره، چی برای فردا بپوشم که از شش صبح تا ده شبو جواب بده. خونه یهکم بهمریخته است. کتاب میخواستم بخونم نخوندم. یه پست میخواستم بذارم نذاشتم. لباسای نشستهی تو حمومو میخواستم بندازم ماشین، ننداختم. بابت اینکه به عمو نگفتم بدین لباساتونو اتو کنم هم عذاب وجدان گرفتم. بهجاش چند ساعت در روز تو اینستاگرام چرخیدم. یک بار هم وقتی فهمیدم فصل پنجم خانهی کاغذی اومده، قصد کردم برم اونو ببینم :/ عمه این چند روز، دو بار اومده خونهمون و هر دو بار خونه کاملا مرتب نبوده. تکتک این کارا رو رو دوشم حس میکنم. متاسفم که همهی زندگیم شده دمدستیترین و اولیترین کارهای زندگی بشر برای فقط زنده موندن. متاسفم که درگیر آبرو و شأن و این چیزام. متاسفم که قرار نبود این زندگی اینقدر سطحی باشه و منم بشم یه زن خانهداری که خودشو یادش میره و دائم داره میدوه. متاسفم که لحنم شاید به نظر زنهای خانهدار بیادبی باشه یا توهینآمیز. ولی من دوست داشتم در عین داشتن یه زندگی معمول و نُرم و آروم، یه زندگی و یه دنیای فکری دیگهای هم داشته باشم. خب من اگه برم تو اون دنیای فکری خودم، کی به ریزترین قسمتهای زندگی معمول و نُرم و آروم بیرونی فکر کنه تا ایجاد بشه؟ متاسفم که یه زندگی معمول و نُرم و آروم میخوام و حاضر نشدم در ازای داشتن اون دنیای فکری، از برنامه خارج شدن زندگی رو و کمرنگ شدن رابطهی عاطفیم با اطرافیان رو بپذیرم.
- تاریخ : جمعه ۱۲ آذر ۰۰
- ساعت : ۲۲ : ۰۳
- نظرات [ ۳ ]