تو اتوبوس بودم که سه تا خانم جوون سوار شدن. جلوی من نشستن و شروع کردن در مورد کلاس و درس و مدرسه صحبت کردن. فهمیدم معلمن. یک ساعت اینا با هم در مورد کار حرف زدن، بعد یکیشون یک کلمه گفت حقوقمون شده چهار و دویست یا همچین چیزی. چهار و دویست رو مطمئن شنیدم، بقیهشو نامطمئن. اونی که تازهکار به نظر میرسید و بقیه هی بهش توضیحات میدادن، گفت جدی؟ یعنی برای یک ماه؟ گفت آره. اضافه کاری هم دو و هفتصد. هنوز لحظاتی چند از این حرفها نگذشته بود که یه حاج خانومی از صندلی عقب شروع کرد به سوال و جواب :) یکیشون گفت ما دانشجوییم! فک کنم باور نکرد دوباره پرسید. یکی دیگهشون گفت معلمیم. بعد چند تا سوال دیگه هم پرسید که نمیشنیدم و جواب همهشون بله بود. همهش منتظر اون جملهی کلیدی بودم و بالاخره پرسید: ازدواج کردین؟ :))) مهم هم نبود کدومشون ها، هر کدومشون مجرد میبود کفایت میکرد! انقده یاد ننه ابراهیم کردم 😁 جواب این سوال خانومه هم بله بود. گفت تازه بچه هم داریم. گیر داده بود که این یکی خیلی جوونه :)) گفت این بچه نداره، جوون مونده 🤣 آخرشم خانومه عذرخواهی کرد بابت سوالش و معلمها هم بالاتفاق گفتن نه اشکالی نداره، راحت باشید :)
- تاریخ : شنبه ۲۹ آبان ۰۰
- ساعت : ۱۸ : ۲۶
- نظرات [ ۴ ]