مونولوگ

‌‌

حتی به خاطر چیپسم کوتاه نیومد :)))

 

امروز یه دختری تو اتوبوس با مامانش دعوا می‌کرد. یعنی مامانش باهاش دعوا می‌کرد. دختره حدودا بیست ساله یا کمی کمتر بود. فقط یک جمله گفت که تا اینجا اومدیم بریم زیارت هم بکنیم. بعدم رفت جلوی در اتوبوس ایستاد که به محض نگه داشتن بپره پایین. مامانش ولی یک منبر مفصل تو اتوبوس رفت، یک منبر هم بعد از پیاده شدن تا توی حرم: "اگه بری من به اون مغازه‌ای که موبایلتو دادی پول نمیدم. ببینم چطور می‌خوای جواب پیرمرده رو بدی. حالا از کجا می‌خوای صدوپنجاه تومن بیاری تا فردا؟ الان دم اذانه، شلوغه، تا بریم برگردیم دیر میشه. بیا بخریم زود برگردیم (ظاهرا یه چیزی می‌خواستن از نزدیک حرم بخرن). حالا که اینجوره دیگه تخمه نمی‌خرم، چیپسم نمی‌خرم، همونایی که گرفتین بسه. اصلا من می‌دونم تو داری لج می‌کنی که منو بکشونی تو اون شلوغی. برو زیارت ببینم زیارتت قبول میشه؟ ......" اتوبوس که نگه داشت، دختر چادرشو از تو کیفش درآورد و سرش کرد و تندتند راه افتاد سمت درب ورودی حرم و مادر هم چادرشو محکم‌تر دورش پیچید و تندتند دنبال دخترش رفت و به روضه‌ش هم ادامه داد. منم چون نماز نخونده بودم و بیست دقیقه به قضا شدنش مونده بود، تندتر از اونا می‌دویدم :)) نگران دختره بودم که جوراب پاش نبود و صندل پوشیده بود و ممکن بود به خاطر همین یا معطلش کنن یا کلا راهش ندن تو حرم. من زودتر از بازرسی رد شدم و روی اولین فرش ایستادم به نماز. دیدمشون که از جلوم رد شدن و با سرعت دارن می‌دون به سمت صحن قدس :)

 

  • نظرات [ ۷ ]
آسـِ مون
۲۵ آبان ۰۰ , ۲۳:۰۲

چه خوب روایت میکنی::)

پاسخ :

فکر نمی‌کردم، لطف داری :)
حامد سپهر
۲۶ آبان ۰۰ , ۱۰:۵۷

خوش بحالشون:)

آقا اینجوری بطلبه‌ها:)

پاسخ :

نه آقا با رضایت مادر بطلبه بهتره :))
مهتاب ‌‌
۲۶ آبان ۰۰ , ۱۵:۱۸

من عین عین اون کیف مشکی روز چهارم رو دارم! فقط یه عروسکم بهش اضافه کردم :)

پاسخ :

کیف من یه عروسک بهش وصل بود، من ازش جدا کردم و گذاشتم تو خونه :))
البته عروسکشو دوست دارم، فک کنم یه روز دادم دست خواهرزاده‌م، دیگه یادم رفت وصلش کنم.
آسـِ مون
۲۶ آبان ۰۰ , ۱۵:۳۴

نه جدی گفتم..روایت هات گیرا و جذابن معمولا:)

 

 

برف چه خبر؟^_^

پاسخ :

امیدوار و ممنونم :)

برف؟ :( من که هنوز برف ندیدم. خونه‌مون یه سر شهره، حرم یه سر دیگه‌ی شهر و محل کارمم یه سر دیگه، ولی تو هیچ کدوم برفی ندیدم من.
آسـِ مون
۲۶ آبان ۰۰ , ۱۵:۴۶

:*

والا مثل اینکه دیشب برف اومده مشهد.. یه کلیپ تو پیج حرم دیدم فکر کنم@_@

حتما خیلی کم بوده

پاسخ :

لابد و حتما، قطعا و بلاشک :)
آسـِ مون
۲۶ آبان ۰۰ , ۱۶:۳۸

">

(مثلا لبخند کجکیه :دی)

پاسخ :

😁😁
هـیوا .
۳۰ آبان ۰۰ , ۰۸:۲۹

چه مادری :|

حالا همه آرزوشونه بچشون اینقدر مثلا اشتیاق داشته باشه برای کارهای خوب ها :|

پاسخ :

دیگه این بچه فک کنم آرزوشه مادرش اینقدر مشتاق باشه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan