یه مراجعی داریم، با شوهر و بچههاش میاد همیشه، چون کسی نیست بچهها رو نگه داره. افغانستانیه. شوهرش بورسیه گرفته و اینجا دکترای فیزیک میخونه. یه بار چند ماه پیش از ذهنم گذشت که آیا شیعه است یا سنیه؟ خب طبیعتا به من ربطی نداره و نپرسیدم. اگر میپرسیدم هم ناراحت نمیشد و جواب میداد. تا اینکه دیدم عید غدیر که شد، آقائه/آقاهه/همون آقای مذکور 😁 به منشی عیدی داد! از شکلاتای من برداشت، ولی به من عیدی نداد. بازم نپرسیدم آیا شما سیدی یا نه؟ امشب هم اومدن، خانوادگی. چند دقیقه پیش رفتم بالا نمازخونه، دیدم آقاهه سر سجاده است و انگار نمازش همون لحظه تموم شد. دختراشم اطرافش بودن و پشمکایی که برای شب ولادت برده بودم دستشون بود. مهر برداشتم و رفتم عقب. بلند شد که بره گفت یه چیزی بذارین جلوتون که من رد میشم... بقیهشو نفهمیدم. گفتم هاع؟ گفت کسی از جلوی نمازتون رد بشه گناه داره. تازه دوزاریم افتاد که انگار عقاید متفاوتی از ما دارن. گفتم آها، خب شما که رد بشین دیگه کسی فکر نکنم بیاد نمازخونه. گفت آره منم همینو میگم، بذارین من رد شم، بعد شما شروع کنین. گفتم باشه :) وقتی رفت سجادهشو که هنوز پهن بود (و همیشه تو نمازخونه همینجوری پهن هست) رو نگاه کردم، مهر نداشت.
- تاریخ : شنبه ۱ آبان ۰۰
- ساعت : ۲۰ : ۱۹
- نظرات [ ۱۱ ]