چند روز پیش رفتیم وسایل خونهی مهندس رو آوردیم طبقهی بالا گذاشتیم. من از اولش نبودم البته، فقط آخرش که باید موکتا رو جارو میزدم رسیدم. همه رفته بودن و من تنها بودم. هی آه کشیدم و جارو زدم. انقدر حرف در مورد این موضوع دارم که بزنم، ولی موقع زدن لال میشم. اینو بگم بچههای گل تو خونه، سر هر بحث ساده، سر هر اختلاف نظر کوچیک، سریع اسم طلاق رو نیارید. کسی که عادت داره تا بحثی میشه بگه طلاق، خیلی محتمله که بالاخره به طلاق برسه.
لباسشویی خراب شده. امروز صبح با دست کلللی لباس شستم. همگی با هم بگید شاهکار کردی 😁 بعدم چهار تا کیک پختم و خامهکشی کردم. من در حالت معمولیش موقع کیک درست کردن باید تمرکز داشته باشم و آستینامو بزنم بالا و اینا، بعد امروز دقیقا وقتی خامه رو فرم دادم و کیک رو گذاشتم رو گردون و پالت رو گرفتم دستم مهمون اومد 😫 یه زن و شوهر از اقوام. شوهرش پیره بنده خدا، خانمه هم میانساله. بعد خانمه اومده بود بالاسر من واستاده بود میگفت تماشای کارت لذتبخشه 🥲 بله، تماشای یه دختر فلکزده با چادر و مقنعه و جوراب و ساق دست! که داره تو گرما میپزه و خامهکشی میکنه مسلما لذتبخشه 😁 جای دیگهای هم بجز آشپزخونه نمیتونستم برم. هم اینکه ریختوپاش این کار زیاده، هم اینکه عجله داشتم برم سر کار، وقت نداشتم بند و بساطمو جمع و دوباره پهن کنم. مجبور شدم نشستم کف آشپزخونه که حداقل آقاهه دید نداشته باشه. امان از این آشپزخونههای اپن :| مراحل بعدیشم امشب یا فردا صبح و فرداشب. امیدوارم چیز خوبی از آب دربیاد.
اومدنی تو اتوبوس اینم درست کردم: 😊
مدت زمان: 2 دقیقه 34 ثانیه
- تاریخ : شنبه ۲۴ مهر ۰۰
- ساعت : ۲۰ : ۵۳
- ادامه مطلب
- نظرات [ ۱۰ ]