از امیرعلی میپرسم هفتهی بعد تولد خواهرته، براش چی گرفتی؟ میگه من فقط بیست و یک هزار تومن پول دارم. میگم خب با همونم میشه چیزی بگیری. میگه مثلا چی؟ میگم کتاب، لوازم تحریر، اینجور چیزا. میگه شما چی گرفتین؟ میگم نمیگم. میگه چرا؟ میگم چون لو میدی. میگه من کی لو دادم؟ میگم همیشه وقتی تولد میشه شما بچهها انقدر هرهر میخندین و زیرلبی در مورد تولد و کادو و اینا حرف میزنین که طرف میفهمه یه خبرایی هست. میگه نه لو نمیدم. میگم باشه، من پازل خریدم. میگه چند تومن؟ :))) میگم همون حدودای بیست تومن! (در اصل ده تومن خریدم پازله رو :))) و در اصلتر کادومو قراره نقد بدم که مامانش یه چیزی که لازم داره بگیره، ولی خب محض دل بچه، پازل هم گرفتم براش) بعد یه ده بیست دقیقهای ناپدید میشه و وقتی برمیگرده میگه فهمیدم چی بگیرم براش که دوست داشته باشه، لاک! میگم چی؟ میگه لاک 😊 دو تا لاک میگیرم. میگم خوبه، شاید بتونی با پولت یه دونه لاک بخری. میگه میخوام دو تا بخرم، قرمز و صورتی. یه دفعه فاطمه سادات سرشو از در میاره تو میگه نه، قرمز و سبز! :))) بعدا از امیرعلی میپرسم رفتی لو دادی؟ میگه نه لو ندادم، فقط ازش پرسیدم چی دوست داره؟ اونم گفت لاک. گفتم چه رنگی؟ گفت قرمز و صورتی.
بدین ترتیب تا این لحظه هنوز هیچچچی لو نرفته :))
- تاریخ : پنجشنبه ۲۲ مهر ۰۰
- ساعت : ۲۲ : ۰۰
- نظرات [ ۱ ]