اتفاق مهیبی افتاده امروز. یک اتفاق در رابطه با همون مشکلی که چند ماهه باهاش دستوپنجه نرم میکنیم و من هر چند روز یک بار میام به شکل سربسته، اظهار ناراحتی میکنم ازش. دوست دارم مفصل در موردش بنویسم، ولی هر جا در موردش با جزئیات گفتم، بعدش احساس خوبی نداشتم. ولی مینویسم، کلی و بدون جزئیات. الان چشمامو با سیخ کبریت باز نگه داشتم. اینم مرَضیه که طی این مشکل ایجاد شده؛ به این صورت که هر شب و هر شب، حتی اگه دارم از شدت خوابآلودگی جان به جانآفرین تسلیم میکنم، خودمو بیدار نگه میدارم. به هر کاری دست میزنم که نخوابم. اونم من که خواب اصلیترین نیاز روزمرهمه. نمیدونم علتش چیه، شاید میل به هوشیاری برای دفاع به موقع باشه :/ چون همونطور که نمیدونین، این یکی دو ماه در حال مبارزه بودیم در واقع! منم همون خط مقدم داشتم خدمت میکردم :| امیدوارم، امیدوارم، امیدوارم دیگه امروز شیپور پایان این نبرد نواخته شده باشه. خدایا لطفا تموم شده باشه. خواهش میکنم، عاجزانه.
- تاریخ : يكشنبه ۲۱ شهریور ۰۰
- ساعت : ۲۳ : ۳۵
- نظرات [ ۳ ]