امروز عصر با اصرار، آقای رو بردیم پیش متخصص گوش. چند سالی هست به خاطر سالها کار مداوم با ابزارآلات پرصدا و استفاده نکردن از لوازم ایمنی گوش، دچار کاهش شنوایی شدن. من از سر کار رفتم احمدآباد (مرکز پزشکا!)، گفتم آقای هم از خونه بیان. وقتی اومدن دیدم مامان هم هستن و یه سبد پیکنیک هم دستشونه 😁 فلاسک و چای نپتون و استکان و حتی نعلبکی! و قند و یه ظرف غذا و یه بطری آب :)) تا منشی دکتر بیاد، بساطمو پهن کردم و شروع به خوردن و نوشیدن نمودم :))) البته جایی که نشسته بودم خیلی دید نداشت، ولی اگه میداشت هم مجبور بودم، ضعف کرده بودم. دکتر گفت متاسفانه باید سمعک استفاده کنین، ولی نمیدونست ما خوشحال شدیم بابت شنیدن این خبر. دکتر دیگهای که قبلا رفتن، گفته بود که سمعک هم دیگه فایدهای نداره. از اونجا رفتیم سمعک هم انتخاب کردیم و قالب گرفت. قرار شد دو سه هفته دیگه آماده بشه.
برگشتنی نزدیک بود با یه ماشین خفن تصادف کنیم، آقای پشت فرمون بودن. ولی خب به خیر گذشت. آقای همیشه میگن من تو شب اصلا نمیتونم رانندگی کنم. تو تاریکی و نور ماشینها، تمرکزشون رو از دست میدن.
یهکم هم درددل کردیم تو راه. برای آقای مخصوصا نگرانم، همه نگرانیم. همه چیز رو میریزن تو خودشون. این روزا سعی میکنیم یهکم به حرفشون بیاریم. امروز تو ماشین میگفتن فشار اول رو من و مامانته، بعد روی توئه. خدایا امتحانات داره سخت سخت میشه ها! حواست که هست؟ :)
یه جایی نگه داشتیم رفتم دو تا سنگک گرفتم. کنارش جورابفروشی بود :)))) یه جوراب رنگینکمانی هم با کارت آقای گرفتم 😁 از خودم خندهم میگیره چطور هنوز دلم با همچین چیزایی خوش میشه؟ :)
- تاریخ : سه شنبه ۱۶ شهریور ۰۰
- ساعت : ۲۱ : ۴۳
- نظرات [ ۲ ]