دیروز با خواهرم رفتیم مرمریان (مغازهی لوازم قنادی). قرار بود فقط خواهرم خرید کنه و قرار بود به هر طریقی جلوی من گرفته بشه که من چیزی نخرم، ولی بازم آخرش یه قالب سیلیونی حروف انگلیسی و یه ست کاردک خریدم 😁 بعد به خانم فروشنده میگفتم اگه چیز دیگهای هم خواستم بخرم، شما بهم نفروشین 🤣
یکی از مریضامون هست، نمیدونم راجع بهش گفتم اینجا یا نه. یه پسر پنج شیش داره مشکوک به بیشفعالی! وقتی میاد مطبو میذاره رو سرش. ما هم چیزی بهش نمیگیم. مامانشم خییییلی با خونسردی برخورد میکنه و اصلا عصبانی نمیشه. تنها کاری که میکنه اینه که بهش وعدهی پارک بده. البته ما از دست مامانشم ناراحت نمیشیم بابت کنترل نکردن بچهش، چون کاملا مشخصه که بچه کنترلنشدنیه 😁 ولی برام خیلی جالب بود این درجه از خویشتنداری مامانش و اینکه مدام با لفظ لطفا و کاملا محترمانه با بچهش صحبت میکنه. خوشم اومد درواقع. امروز که اومده بودن هم اوضاع همینطور بود. فقط یه تایمی از تو اتاقم میشنیدم داشت دعواش میکرد و هی تهدید به آمپول میکرد و داد میزد. بعد یکی از خانما شنیدم بهش اعتراض کرد که بچه است، دعواش نکن. با خودم گفتم اون داره کار اشتباهی میکنه، ولی تو حق نداری دخالت کنی. بعد باز صدای مامانه اومد که گفت اگه بچهی من بود تیکه تیکهش میکردم یا همچین چیزی :/ گفتم نه حتما دارم اشتباه میشنوم و صحبت راجع به یکی دیگه است. اما بازم از اون خانم بعید بود همچین حرفی بزنه. چند دقیقه بعد دیدم مامانه از اتاق دکتر اومد بیرون و شروع کرد به تشکر و عذرخواهی تومان از خانما بابت بچهش. فهمیدم صدا رو اشتباه گرفته بودم و اونی که داشت عرشیا رو دعوا میکرد مامانش نبوده، بلکه یکی از مریضا بوده! اصلا انقد ناراحت شدم. نمیدونم مردم چطوری به خودشون اجازه میدن بچهی یکی دیگه رو اینطوری دعوا کنن.
چند تا التماس دعای سلامتی هم امروز دریافت کردم، قراره امشب این التماسا برسه دست خدا. بیزحمت نفری یکی یه دونه صلوات بفرستین، این دعاها رو دستبهدست کنین برسه پیش خدا :) متچکر :)
- تاریخ : چهارشنبه ۱۰ شهریور ۰۰
- ساعت : ۲۱ : ۵۰
- نظرات [ ۰ ]