امروز نمیدونم دنبال چی میگشتم تو نت که یه آیکون اومد جلوم: "فال چوب"! زدم روش. نوشته بود بعضیها منتسب به دانیال نبی و بعدم منتسب به امام جعفرصادق میدوننش. واقعا حتی یک ذره هم بهش باور ندارم. سه بار باید کلیک میکردی و یه ترکیب سهحرفی بهت میداد و بعدم تفسیر اون سه حرف. به من گفت امسال سال خوبی براته! بیشتر مطمئن شدم داره چرند میگه. از بین این همه سال، امسال؟؟؟ من از اونایی نبودم که موقع نعمت حواسشون به نعمت نیست. من همیشه قدردان شادی، آرامش، صلح، رفاه، سلامت و بقیهی نعمتهای زندگیم بودم. همیشه متوجه داشتنشون بودم و از این بابت واقعا حسرتی ندارم. فلذا الان که توی شرایط متفاوتی هستم، نمیتونین به من بگین حالا قدر داشتههاتو بیشتر میدونی. ولی یهکم به این جمله (که به فال بودنش اعتقادی ندارم، اما بالاخره تصادفی مقابلم قرار گرفته، یه تصادف مثل همهی میلیاردها تصادف زندگی که هیچکدوم تصادفی نیستن) فکر کردم و گفتم شاید این اون موقعیتیه که من نعمتهای اطرافم رو نمیبینم. شاید چون فقط به این قضیه از زاویهی سختش دارم نگاه میکنم متوجه نعمت بودنش نمیشم. حالا این حرفا باعث نشده بتونم حقیقتا از زاویهی غیرسخت یا زاویهی خوشبینی به ماجرا نگاه کنم، ولی دارم با خودم حرف میزنم که وجود چنین زاویهای غیرممکن نیست. شاید یکی از زوایای محتمل زاویهی رشد باشه. شاید تا حالا بچه بودی. شاید به خاطر بچه بودن زندگی رو بهت سخت نگرفتن، مثل ما که به بچهها تکلیف نمیکنیم کار کنن، ظرف بشورن، خونه جارو بزنن. توقعمون و اصلا خوشحالیمون تو اینه که بچهها خوب بخورن، خوب بازی کنن و خوشحال باشن. و بچه فکر میکنه داره به سهم خودش برای زندگی تلاش میکنه، فکر میکنه همین که از بازی خسته میشه معنیش اینه که زحمت کشیده و کاری انجام داده. بزرگتر که میشن بهشون یه سری وظایفی محول میکنیم که با اونها آمادهی ادامهی زندگی میشن. زندگی تو شرایط گلوبلبل کودکی اصلا بد نیست، ولی نمیتونن به اون منوال ادامه بدن و باید تغییر کنن، رشد کنن. شاید منم تا حالا بچه بودم. یه بار یکی از همکلاسیهام تو دانشگاه بهم گفت تو از دور خیلی جدی و خشکی و دیسیپلین و جدیتت به چشم میاد، ولی کسی باهات صمیمی بشه میبینه چقدر کودکی! نگاهت به همه چیز ساده و کودکانه است. بروز ندادم ولی از حرفش دلخور شدم. خب کی دوست داره مثل یه بچه خنگ باشه؟ الان هم به نظرم نمیاد تعریف کرده باشه، بیشتر شاید داشته نصیحت میکرده که کمتر سادهلوح باش! تایید میکنم سادهلوح هستم، ولی تا حالا اینو جزء شخصیتم میدونستم. اما حالا میگم شاید فقط یه مرحله بوده و باید ازش بیام بیرون. وای شما نمیدونین، یعنی اگه مثل من نباشین نمیدونین بیرون اومدن ازش چقدر سخته. مثل کسی که خو کرده اخبار بد رو نشنوه تا حالش بد نشه. اینکه خودمون رو تو سادگی نگه داریم و برای بیشتر فهمیدن این دنیای واقعا بیشعور هیچ تلاشی نکنیم خیلی آسونتره. دوست ندارم قبول کنم آدما بدن، دوست ندارم قبول کنم آدما کلاشن، فرصتطلبن، ریاکارن، فاسدن، حاضرن برای قدرت و ثروت هر کاری بکنن، واقعا سخته بخوام این چیزا رو یاد بگیرم. درسته که آرزو میکنیم کاش هیچوقت مجبور به فهمیدن این چیزا نمیشدیم، ولی از یه جایی به بعد لازمه که بفهمیمشون.
و منظورم از آدما فقط بقیهی آدما نیستن، این رشته از خودم شروع میشه و این فهم مسئله رو پیچیدهتر میکنه.
- تاریخ : دوشنبه ۸ شهریور ۰۰
- ساعت : ۰۰ : ۰۰
- نظرات [ ۰ ]