ساعت هفت راه افتادیم که بریم آبقد. تو بلد زدیم و راه افتادیم. دو ساعتی که رفتیم آقای گفتن انگار اشتباه اومدیم، چون یکی از همکارام گفته بود باید از کنار فلان قسمت، بپیچی به راست و ما اون فلان قسمت رو رد کردیم. اینجا بود که شروع کردیم تحقیقات بیشتر و متوجه شدیم روی نقشه چندین تا آبقد وجود داره که چند تاش سمت گلبهاره و دو تاش یه سمت دیگه و با دو املای آبقد و آبغد نوشته شده و ما میخواستیم بریم اونی که اون سمت دیگه بود و با غ نوشته شده بود رو نقشه، اما داشتیم میرفتیم اونی که بعد از گلبهاره و با ق نوشته شده رو نقشه. درواقع ما ابتدا فقط آبقد رو سرچ کرده بودیم، نه آبغد رو. اما خب بعدا که به آبغد رو نقشه رسیدیم، دیدیم نوشته به روستای آبقد خوش آمدید :| نمیدونم چرا باید چند مکان با اسامی مشابه تو یه کشور وجود داشته باشن. حالا تو یه کشور هم باشن دیگه تو یه استان که نباید باشن. تو یه استان هم باشن، حداقل اینطوری نباشه که دو سمت یک شهر خاص، دو روستا با اسم یکسان وجود داشته باشه. خیلی گمراهکننده است خب.
اونجایی که فهمیدیم اشتباه داریم میریم، من رو نقشه نگاه کردم و دیدم یه ربع ساعت با چشمهگیلاس فاصله داریم. اصرار کردم که خب نباید که حتما بریم آبقد که، بریم همین چشمهگیلاس که تا حالا هم نرفتیم. ولی مرغ بقیه یه پا داشت و دور زدیم و رفتیم به سمت همون آبغد رو نقشه و آبقد رو تابلوی روستا. رفتیم و رفتیم و رفتیم و رفتیم و هی نرسیدیم. بعد از اینکه بیشتر رفتیم و رفتیم، بالاخره رسیدیم به اون تابلوی مذکور که کنارش یه بنر نصب کرده بودن که ورود افراد غیربومی به روستا ممنوع است! نگاه هم کردیم تو یک چشم خیلی به نظر مکان نشستن عمومی نداشت و باغهای شخصی بود بیشتر. البته ما هم به هوای سیبهای تعریفیش رفته بودیم که سیب بخریم، ولی خب نرفتیم داخلش و به راهمون ادامه دادیم. ادامه دادن مسیر همانا و دیدن طبیعت بسیار زیبا و جادهی پرپیچوخم و سربالاییسراشیبی و حال دادن همانا :) ترکیب صخره و جوی آب و درخت، دیگه چی لازمه؟ :) ولی خب جوی آب پایین تو دره بود و هرچی میرفتیم راهی به پایین پیدا نمیکردیم. راه بود، ولی از داخل باغات مردم. در باغهاشونم باز بود، ولی خب نمیدونستیم که اجازه میدن رد بشیم یا نه. خلاصه باز هم مقدار زیادی رفتیم تا بالاخره یه راه به پایین پیدا کردیم. ماشین رو یه جایی تو دره پارک کردیم و رفتیم با صاحب یکی از باغها صحبت کردیم که شاید زیر سایهی درختهاش به ما اجازهی اطراق بده، حالا چه با کرایه چه بی کرایه. صاحب باغ با روی گشاده یه جای مناسب از باغش که هم مشرف به جوی بود، هم راه رفتوآمد مناسب داشت، هم به دستشویی نزدیک بود و هم اجاق دستساز یه گوشهش بود بهمون نشون داد و گفت بشینین، ولی سیب نکنین که خب قبل از اینکه ایشون بگه ما خودمون بارها تعهد دادیم که به باغ و میوههاش آسیبی نمیزنیم. یه جای خلوت که هیچکس نبود و فوقالعاده هم زیبا و دلباز بود گیرمون اومده بود. واقعا خوش گذشت. خیلی دیر رسیدیم، ساعت یازده و نیم دوازده تازه صبحانه خوردیم. یکی دو ساعت گشت زدیم و چرت زدیم و نماز خوندیم. بعد آقایون بساط جوج رو برپا کردن. بعد دوباره یکی دو ساعت گشتیم و یهکم آببازی کردیم. چون دور آب مردم زیاد بودن، دیگه نشد خیلی همدیگه رو خیسِ خالی کنیم و از لباسای یدکی که آوردیم استفاده کنیم :)) ولی باز هم خوب بود. عصر هم چای و کیک کشمشیهایی که پخته بودم رو خوردیم و چسبید. گرچه یادم رفته بود استکان بردارم!!! و این خطای بسیار عظیم رو با لیوانهای استیل پوشش دادیم :)) کوتاه بود، چهار ساعت و نیم رفت و دو ساعت و نیم برگشت، تو راه بودیم، اما همون نصف روز خیلی خوش گذشت. بیشتر از اینکه از منظره لذت ببریم، از روی خوش و اخلاق خوب و انسانیت مردمش لذت بردیم. ما جاهای تفریحی دیگه هم رفتیم، سرویس بهداشتی میسازن، همهی مردمو به صف میکنن که پول بدن برن سرویس. یک وجب از زمین رو کلی کرایه میدن چند ساعت. اینا باغشون رو یک ساعت بعد از ورود ما ول کردن و رفتن و عصر هم پسربچهشون اومده بود تو باغ میگشت، بهش گفتم دنبال چیزی میگردی؟ گفت مواظبم کسی نیاد از این سیبای افتاده پای درخت بخوره، تازه سم زدیم مسموم میشن مردم. گفتیم سیب فروشی دارین؟ گفت ما نداریم، چون تازه سم زدیم، ولی پایینتر برین خیلی سیبای درشت و خوبی دارن. کلی دعاشون کردیم. خدا خیرشون بده. پرسیدم اینجا اسمش چیه؟ گفت بهش میگن زو! آقای گفتن آره اسم درهی زو رو شنیدم. گفتم رو نقشه امرودک هم هست این اطراف. گفت آره اموردک هم هست :) بعد چشم آقای به یه درخت گلابی وحشی تو باغ افتاد و گفتن به این تو پاکستان میگن امرود (شاید جاهای دیگهای هم بگن البته) و ما حدس زدیم که اسم امرودک با درختهای امرود که جا به جا تو باغها میدیدیم بیارتباط نباشه. کلا اسامی جالبی داشت روستاهاشون. یکیشون میانمرغ بود که نمیدونستیم میانمَرغه یا میانمُرغ. از اون پسربچه پرسیدم، اول گفت میانمُرغ، بعد گفت نه میانمَرغ. به نظر من هم مَرغ (مرغزار) درستتر میاد و شاید اشاره به این داره که این روستا بین جاهای سرسبز و خوشآبوهوایی واقع شده. آبقد هم توقفی نداشتیم، ولی رو فلسفهی اسم اونم بین خودمون صحبت کردیم. اولش که میگفتیم آبقد (آبقطع) یعنی آبش قطعه و آب نداره :) بعد مامان گفتن شاید یه وقتایی اینجا خیلی پر آب بوده و آب اندازهی قد آدم بالا میومده، بهش گفتن آبقد. یه تابلو هم وسط راه دیدیم نوشته بود سد ارداک. که من اول که رو نقشه دیدمش گفتم عه سد اردک هم تو مسیرمونه :))
راستی امروز توپولی هم پیدا کردم و فوت کردم :) توپولی همون قاصدکه و این اسم رو ما بچگی روش گذاشتیم. فوت کردم که بره به بلاد کفر، برسه دست خانوادهی دایی که پارسال از اینجا رفتن. اون لحظه فقط همونا اومدن تو ذهنم :)
- تاریخ : جمعه ۵ شهریور ۰۰
- ساعت : ۲۳ : ۰۱
- نظرات [ ۱ ]