امشب را نمیشود ننوشت. دلم مثل سیر و سرکه میجوشد. تابهحال سیر و سرکه را قاطی نکردهام که ببینم چطور میجوشند، ولی خب دل من یکجوری میجوشد امشب. کمتر از خیلی از روزهای اخیر، ولی بیشتر از خیلی از روزهای زندگیام. با اینکه بیست و نه* روشن است و من این شبهای جهنمی، جایم را دقیقا مقابل بادش میاندازم، اما از لذتش گذشتهام و آمدهام چپیدهام توی اتاق که بنویسم. چیز بیشتری نمیگویم جز اینکه کاش قضاوت هم مثل ریاضی بود، دودوتایش میشد چهار تا و تو مطمئن بودی که میشود چهار تا. ولی نیست و همینها در دلم آبگوشت سیر و سرکه بار گذاشتهاند.
بگذریم. عیدتان مبارک باشد :) امشب یکی از مریضها یک پک شکلات بهم عیدی داد. کلی شکلات خوشمزه تویش بود و راستش خیلی خوشحال شدم :) من هم دیروز و امروز شکلات برده بودم مطب و داده بودم منشی بگذارد روی کانتر. امشب که نگاه کردم، دیدم بیشتر تلخها ماندهاند :)) جدی شکلاتشیرینخورها بیشتر از تلخخورهایند؟ جدی جدی؟ برای ولادت امام رضا شیرینی گذاشته بودم روی کانتر و خب بجز تکوتوک کسی برنداشته بود، امشب ولی شیرینی را فقط برای همکارها بردم. بعد این منشی زیبایمان، جعبه را که گذاشته بودم توی آشپزخانه، گذاشته بود توی یخچال به هوای اینکه برای خودم خریدهام که ببرم خانه. به هوای اینکه خب شکلات آورده، حتما شیرینی برای خودش است دیگر :) آخر وقت میگوید شیرینیات را ببر، گفتم شیرینی؟ برای شماست بابا :))
فردا صبح هم دکتر دعوت کرده به صرف صبحانه در یک هتل پنج ستاره. خیلی با خودم و مامان کلنجار رفتم که نروم، ولی مامان خیلی اصرار کرد که حتما بروم. امشب که اوکی دادم به دکتر، آمدم خانه گفتم بابا این چه کاری بود کردی؟ چرا جایی بروی که معذب باشی؟ نمیدانم چرا معذبم، شاید چون صمیمیتی بین من و دکتر نیست و خب صرف فعل خوردن مقابل یک آدم غیرصمیمی سخت است برایم. احتمال هم میدهم صبحانه بوفه باشد که که دیگر بدتر. کی رویش میشود جلوی یک آدم غیرصمیمی بشقابش را تا خرخره پر کند و بعد هم جلوی دو تا آدمِ دائم در رژیم، تا خرتناق بخورد؟ :)) ولی از اینها گذشته بهترین و هیجانانگیزترین وعده در رستوران همین صبحانه است که من عاشقش هستم. حالا که قبول کردهام، بهتر است بروم خوش بگذرانم دیگر :)
* سالهای قبل درجهی کولر ما حول بیست، بیست و دو و این عددها دور میزد. امسال از بسسسسس توی تلویزیون و غیر تلویزیون گفتهاند درجهی کولر را بگذارید روی بیست و پنج، مامان که از دیرباز دشمن دیرین کولر میباشند، شستشان خبردار شده که بیست و دو و سه و اینها کافی نیست و کولر را روی سی! تنظیم میکنند 😰 هرچه التماس کردیم، گریهها و نالهها کردیم، ضجهها زدیم، مویهها کردیم که لااقل روی همان بیست و پنجی که میگویند بگذارید، فایدهای نداشت و میگفتند بروید خدایتان را شکر کنید که روشنش میکنم. راست میگویند، امسال گوش شیطان کر، اجازهی روشن کردن را به راحتی صادر میکنند. اما خب چه روشن کردنی! آنقدر گفتیم که بابا جان، بیرون هوا سی و هفت هشت است، شما به دست خودتان خانه را سی درجه میکنید؟ که بالاخره کوتاه آمدند و یک درجه بیشتر به ما رحم کردند :))) بعد از این رحم آوردن، اسم کولر را گذاشتهاند بیست و نه و مثلا میگویند همان بیست و نه را روشن کنید و ما هم که عادت کردهایم به این دما، هنوز این جمله منعقد نشده به سمت کولر پرواز میکنیم و بالشها را به ردیف زیرش میگذاریم و از بیست و نه مرحمتی لذت میبریم. این هم از قصهی ما و بیست و نه در این شب عیدی :)
+ اگر امشب و فردا به من لطف کنید و برای من و خانوادهام دعا کنید بسیار سپاسگزار خواهم بود :)
- تاریخ : پنجشنبه ۷ مرداد ۰۰
- ساعت : ۰۰ : ۵۱
- نظرات [ ۳ ]