در طول هفته منتظر آخر هفته میشم که استراحت کنم، ولی خانواده منتظر آخر هفته میشن که بزنن بیرون :| البته ما سر و تهمونو بزنن از میامی سر در میاریم، چون مسیرش پلیسراه نداره. انشاءالله گواهینامه که گرفتیم و یک سال اولشم گذشت، اگه قانون همچنان پابرجا بود و برامون تمدید کردن، مسیرهای دیگه رو هم امتحان میکنیم. داشتم میگفتم من به هوای استراحت و خوابیدن تا هشت و نه و ده و خواب عصر و بیداریهای شبانهام، اونا منو از بستر گرم و نرم میکشن بیرون که پاشو بریم بابا. اغلب هم مجبور میشن مجبورم کنن :)) یه بار چهارشنبه عصر رفتیم میامی خواهر_برادرانه. یهکم والیبال بازی کردیم و من ساعتمو باز کردم گذاشتم رو فرش، بعد یادم رفت بردارم و ساعتم گم شد :( یه بار هم امروز عصر رفتیم خانوادگی و هرچی گشتم پیداش نکردم ☹ میدونستم پیدا نمیشه، ولی بازم آدم میگه بذار بگردم شاید پیدا شد. این ساعت هم مثل بقیهی ساعتهای زندگیم خودم نخریدم و هدیه بود. اینو هشت نه سال پیش از خارجه آورده بودن و با اینکه مدلش دقیقا مطابق سلیقهم نبود، ولی دوستش داشتم. هعی، حالا ساعت بعدیمو کی میخره برام؟ :(
امروز یه دیزی سنگی هم قصد کردم بخرم، ولی گفتم بذار بگم مامان بخرن. بعدا هم یادم رفت و موند تا دفعهی بعد. جالبه میگه پونزده نفره است و من هرچی گوشت و سیبزمینی و نخود و آب و روغن رو پیمانه کردم تو ذهنم، دیدم نهایتا جواب چهار نفرو میده. دوست دارم بدونم معیار تعیین ظرفیتشون چی بوده!
- تاریخ : جمعه ۱ مرداد ۰۰
- ساعت : ۲۲ : ۳۸
- نظرات [ ۴ ]