مونولوگ

‌‌

از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم، نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

 

از اون روزهایی که شب میومدم وبلاگ، می‌گفتم بسم الله الرحمن الرحیم، امروز صبح فلان کردم، بعدش بهمان شد، بعدترش بهمدان! شد و کارهایی که تا شب کردم رو لیست می‌کردم فاصله گرفتم. امروز هم اصلا روز خوبی برای تعریف نیست. یعنی کارهایی که امروز انجام دادم، در رابطه با موضوع پست قبله که نمیشه تعریف کنم. ولی اگه روزهای زندگیمو بر اساس مقدار فک زدن! در روز مرتب کنم، امروز جزء اولین‌ها خواهد بود، انقدر که از صبح حرف زدم و زدم و زدم. گاهی احساس خوب و کارآمد بودن دارم که از بین همه، اولین و بهترین گزینه برای کارهای اداری، اجتماعی، درمانی و این‌ها هستم، گاهی هم خسته میشم که پس بقیه چی؟

این روزا دارم ابعاد جدیدی از زندگی رو می‌بینم. این زاویه برام کاملا جدید و غیرمنتظره است.

این هفته دومین هفته‌ای بود که غذا درست کردم گذاشتم تو فریزر. البته فقط چهار مدل خورش (اگه اون یک لیوان فسنجونی که فقط و فقط برای خودم درست کردم رو هم حساب کنیم پنج مدل) درست کردم. وقتی خونه نیستم، که هیچ‌وقت نیستم، مامان برنج دم می‌کنن و دیگه خیلی اذیت نمیشن. این کار هم جزء اون کارهاییه که خون دل‌ها خوردم تا مامانو با خودم همراه کردم. همیشه همینه، یه مدت زیادی مقاومت شدید می‌کنن، بعد من انقدر کوتاه نمیام و انقدر نم‌نم و بدون فشار اصرار می‌کنم که عاقبت راضی میشن و بعد یه مدت هم کاملا همراه و خوشحال که منم حتی کوتاه بیام، دیگه خودشون ادامه میدن. ولی خیلی روش خوبیه به نظرم، جمعه، همزمان چند تا غذا بذاری بپزه، برای طول هفته. چون فقط چند روز، یعنی بین یک تا نهایت شش روز نگه می‌داریم، شاید تغییر زیادی هم نکنه. توی زمان هم صرفه‌جویی میشه و تازه مهم‌ترین نکته اینه که وقتی خسته و کوفته از سر کار برمی‌گردی، غذای خوشمزه‌ای آماده داری 😍 و مزیت اصلیش برای من همینه که از کار مامان کم میشه. این روزها که کارم بیشتر شده و کمتر کار خونه انجام میدم، همینم غنیمته.

جمعه داشتم کابینتا رو می‌سابیدم، خواهرم که اومده بود خونه‌مون، گفت بسه، کمتر بساب، بیا یه دیقه بشین. گفتم یک ماهه کار خونه نکردم دلم تنگ شده 😁 دل‌ها بسوزد برای مامان طفلک.

اون روز هم مربیم می‌گفت کلاسای تو تموم شه، می‌خوام مرخصی بگیرم چند روز بشینم تو خونه اصلا بیرون نیام. گفتم آخ! حرف دل منو زدی. چند روز بشینم تو خونه، فقط خونه رو مرتب کنم. میگه خوش به حال مامانت :)) خبر نداره یه مدته همه‌ش افتاده رو دوش مامانم.

 

  • نظرات [ ۲ ]
ن. ..
۱۰ تیر ۰۰ , ۱۱:۴۱

مامانت چند سالشه؟

تو دختر ته تغاری هستی؟

مامانت دور از جونشون موردی در تندرستی شون دارن؟

کابینت ها رو می سابی را میشه دقیقا بگی یعنی چی؟ یعنی روی در هاشون را با آستر و مایع ظرفشویی چیزی می کشی یا وسایل داخلشون رو برمیداری می شوری؟ 

مامان من ماه رمضون ساعت دو بلند میشه سحری درست می کنه! چون از غذایی که افطار درست کنی و بذاری برای سحر بدش میاد دیگه جه برسه به فریزر و این چیزا 

 

چقدر بهت حسودیم شد 

راستی سلام 

پاسخ :

سلام
حدود پنجاه، سلامتن شکر خدا. بیماری مزمن و اینا ندارن، یه مقدار پادرد و اینا که معمولا آدمای تو سن و سال دارن. منم بله، دختر کوچیکه‌ام.
سابیدن هر دوی اینها میشه به نظر من. ولی اون موقع من داشتم اولی رو انجام می‌دادم.
مامان منم مخالفت سرسختانه‌ای داشتن، ولی کم‌کم و با نرمش قهرمانانه راضی‌شون کردم.

حالا میشه بپرسم چرا حسودیت شد؟
هـی وا
۱۲ تیر ۰۰ , ۰۱:۰۶

دخترای امروزی اکثرا منتفرن از کار خونه :| 

چقدر خوبه که شما اینطور نیستی و کمک حال مادر هستی

پاسخ :

البته خب خانما الان شرایطشون تغییر کرده. پابه‌پای مرد کار می‌کنن. تو این شرایط دختر و پسر یه اندازه حق دارن از کار خونه متنفر باشن یا دوستش داشته باشن.
ولی تو زندگی‌ای که فقط مرد کار می‌کنه، کار نکردن زن تو خونه، عین مفت‌خوری و انگل بودنه به نظر من.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan