آنقدر استرس دارم و آنقدر غصه، که مطمئنم این استرسها و غصهها یک جایی از قلبم را سوراخ کردهاند. قلب آدم که دیده نمیشود. چه کسی میتواند با اطمینان بگوید غصههای زندگی تونل و حفره و نقب و گودال و چاه و چاله توی قلب آدم نمیسازند؟ میسازند. میسازند. صافترین و کمچالهچولهترین قلبی که در زندگیام دیدهام قلب خود من است که هم خیلی خیلی به ندرت شاید چاله بیفتد، هم خیلی زود ترمیم میشود. اما خب حالا آن موقعی است که دلم از شدت درد به هم میپیچد. خانوادهام در فشار بسیار بدی قرار گرفتهاند و من دلم به هم میپیچد. در مترو مینشینم و بدون یادآوری خاصی یا فکر خاصی، صرفا به خاطر فشاری که روی قلبم حس میکنم، اشکهایم میخواهند بریزند. تمام اوقات اندک فراغتم را یا به کارهای خانه رسیدگی میکنم یا دیوانهوار کتاب میخوانم. از کتاب حالم بهم میخورد و میخوانم. در اتوبوس و سر کار و حتی توی خیابان موقع راه رفتن کتاب میخوانم یا گوش میدهم. به زودی همه چیز تمام میشود. این مشکل را هم از سر میگذرانیم. روزهای بیاسترس باز هم میآیند. ولی حالا من احتیاج دارم به کسی بگویم که روی من هم فشار هست. من یک جایی از پیازم که اصلا اسم ندارد و کسی هم نمیداند دقیقا کجاست، ولی با این حال روی من هم فشار هست. آنقدری که دارد قلبم را سوراخ میکند.
- تاریخ : يكشنبه ۶ تیر ۰۰
- ساعت : ۱۸ : ۳۳
- نظرات [ ۴ ]