دیروز بعد از مدتها، نشستم سال بلوا رو تموم کردم. کتاب، مورد پسندم واقع نشد :دی بعد هم فیلم کروئلا رو به پیشنهاد یکی از بلاگرا دیدم که اونم مورد پسندم واقع نشد :| نمیدونم پسندهام دیروز کجا رفته بودن که مورد واقع نشدن :))
دبروز صبح زود هم بلند شدم، کتلتهای دیشبشو گرم کردم، فلاسکو آبجوش کردم، سبد پیکنیک بستم و رفتیم به اون نهالهایی که اسفند کاشته بودیم آب بدیم. از اون پنج تا فقط گردو و انجیر گرفتن و سبز شدن. خیلی از دیدنشون خوشحال شدم. تصور کردم وقتی رو که خونه کامل ساخته بشه و اینها درختهای درست و حسابی بشن و بازم بشینیم زیر سایهشون صبحانه بخوریم.
شب مهندس و زنش اومده بودن. بعد از شام قرار شد بریم بیرون دور دور با ماشین حجت و شیرینی ماشینش رو بهمون بده. چون مطلع شده بودیم که محدودیت تردد رو برای انتخابات برداشتن و حواسمون نبود بقیه هم مطلع شدن :|| با یک کوهسنگی پر دووووود مواجه شدیم. من واقعا نمیدونم مردم میرن پارک و فضای سبز که هوای تازه و تمیز تنفس کنن یا میرن هوای تازه و تمیز فضای سبزو آلوده کنن؟ نه واقعا میگم. خیلی از سیگار بدم میاد و از اون بیشتر از قلیون.
توی راه، دلم هی شور میزد که نکنه الان یه اتفاقی بیفته، خدای نکرده تصادف کنیم یا هرچی. دلم اصلا نمیخواست پشت فرمون بشینم، ولی درعینحال دلم میخواست بشینم که اگه اتفاقی افتاد، من مقصر باشم و منو مجازات کنن :| یعنی اصلا نمیتونم تصور کنم برادرام به این سن خدای نکرده، مشکلی براشون پیش بیاد. به نظرم من به اندازهی کافی زندگی کردم و اونا تازه اول راهن :|| :)))
اینم اگه نگم نمیشه. به شدت، به شدت از دست مربیم عصبانیام. باهاشم بحث کردم امروز. کارتون زیاده که باشه، خستهاین که باشین، آموزش براتون یکنواخت شده که شده، اینا هیچ ربطی به هنرجو نداره که درست بهش آموزش نمیدین. تا جایی هم که دیدم، همهشون همین جوریان. از ساعت میزنین، سرتون تو گوشیه، آموزش درست نمیدین، دلسوز که اصلا نیستین، امروز هم که ده دقیقه جلو در خونهش معطل پسرش بودیم که برسونیمش یه جایی! با خودم گفتم پیاده که شدم میرم مربیمو عوض میکنم. بعد گفتم خب اونام لنگهی همین، تازه با هم حسابی دوست هم هستن، معلوم نیست با این کار برخوردشون چی باشه. و از اون گذشته، گفتم باید اول اعتراضمو به خودش بگم، اگه اثر نکرد یه کار دیگه کنم. یهکم باهاش بحث کردم و دیدم یه ذره فرق کرد، یه چارتا تمرین کار کرد. جلسهی بعد هم نگاه میکنم اگه همین چارتا تمرین رو داد که هیچی، اگه نه قطعا میرم مدیریت و با اینکه مدیریت خودش در جریان این چیزا هست، اعتراضمو اعلام میکنم. امروز واقعا خودمو کنترل کردم که وسط جلسه نزنم بغل و پیاده نشم. آخه نمیدونم چی بهت بگم، مسلمون بگم، نامسلمون بگم، دزدی شاخ و دم داره؟ بعد واسه من تحلیل سیاسی هم میدی؟
- تاریخ : شنبه ۲۹ خرداد ۰۰
- ساعت : ۱۰ : ۲۳
- نظرات [ ۳ ]