مونولوگ

‌‌

Day 22

 

Day 22: Write about today

 

امروز از اون روزهایی بود که خونه‌مون منفجر میشه. اول برادرم ساعتای دو بود که گفت افطار میاد اینجا. بعد برادر بعدیم هم قرار شد بیاد. بعد ناگهان خواهرم اینا اومدن. دیدیم بده همه هستن اون یکی خواهرم نباشه، اونم گفتیم بیاد. بچه‌ها که شکر خدا یک لحظه آروم ندارن. خونه هم چندان مرتب نبود. باید یخچال رو تمیز می‌کردم و اجاق گاز رو. آشپزخونه رو جارو می‌زدم. سحری درست می‌کردم (ما عصر سحری رو درست می‌کنیم). افطار رو آماده می‌کردم. و این وسط خودم هم ویرم گرفته بود کیک با مغزی کرمفیل کاکائویی درست کنم :| اینا در حالیه که من شوهرخواهرم یا کلا هر نامحرم دیگه‌ای خونه باشه، اصلا دست و دلم به کار نمیره. کلا حوصله ندارم با حجاب کار کنم :| دیگه مجبوری شروع کردم. اول کیک. بعد سحری. شستن ظرف‌های آشپزی. یخچال. اجاق‌گاز. جارو. افطاری. البته خواهر و زن‌داداش هم دستی رسوندن. سروصدای بچه‌ها هم به قدری زیاد شده که می‌خوام روی دهن همه‌شون چسب بزنم :/ دست و پاهاشونم با طناب یا با همون چسب پهن، ببندم و بندازمشون تو اتاق و درم قفل کنم 😊 اینی که داره این حرفا رو می‌زنه، همونیه که چپ و راست به ننه باباهای اینا توصیه می‌کنه بذارن بچه‌ها راحت باشن و بچگی کنن و بازی کنن و... آقا من غلط کردم، بچه باید مثل ... از بزرگتر بترسه و یه نگاه بهش کنی خودشو خیس کنه و موقع افطار ده دوازده تا آدم بزرگ، ساکت یه گوشه بشینه. اه.

 

ولی الان آرومم. همه رفتن و آرامش برگشته. همه جا رو به دیفالتش برگردوندم. دراز کشیدم. خوابم میاد. ساعت میذارم و امیدوارم بیدار بشم و خواب نمونم. چون اخیرا بلند میشم ساعتو خاموش می‌کنم، دوباره می‌خوابم :)

 

+ بالاخره چند روز عقب‌موندگی جبران شد.

 

  • نظرات [ ۱ ]
من ...
۲۸ فروردين ۰۰ , ۰۱:۳۰

ما یه جغله سه ساله داریم یه نصف آدم در شرف یکسالگی

وقتهایی که میان خونمون که زیادهم میان، تقریبا هر روز میان🤦 تا شب دیگه این خونه، خونه نمیشه

دایم بازی میخوان، غذا دادن با هزارتا شامورتی بازی، جیش و باقی مسائل و خواب میان وعده و ... 

قشنگ از بچه داری زده که هیچی، سیر شدم🙃 به مامانشون گفتم احیانا بعدی رو خواستی بیاری خبر بده من یه سال برم غیب بشم😂 روزهام بین بازی و غذای بچه میگذره😁😁😁

پاسخ :

من نمی‌دونم یکی دیگه مامان میشه ما چرا باید جورشو بکشیم؟ :/
البته من جور نمی‌کشم ها، یعنی خیلی نمی‌کشم. جیش و پوشک و اینا، با همه‌شون طی کردم که دست نمی‌زنم من 😁 غذا هم یا خودشون می‌خورن یا مامان بهشون میده. ولی وقتی چهار تا با هم میشن همین شلوغی و سروصداش من را بس! همین که هیییی لوازممو که پخش خونه شده باید جمع کنم من را بس! همین که فرت و فرت ظرف نشسته تولید می‌کنن من را بس! 🤣😁
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan