خواهرم امشب میگفت فاطمه سادات گفته بریم تخم گوسفند و تخم گاو بخریم، بذاریم جوجهشون دربیاد که گوسفند و گاو هم داشته باشیم 😁
یه بار وقتی امیرعلی خیلی بچه بود، سفره رو گذاشتم رو اپن و خطاب به برادران گفتم یکی سفره رو بندازه. امیرعلی هم سفره رو برداشت و پرت کرد وسط هال 🤣
چند ماه پیش محمدحسین تازه یاد گرفته بود دست بزنه. یه روز داشتیم چایی میخوردیم، اومد که کتری رو بگیره. گفتم دست نزن خاله. اونم دستشو عقب برد، نیشش تا بناگوش باز شد و شروع کرد به دست زدن 😆
- تاریخ : جمعه ۱۳ فروردين ۰۰
- ساعت : ۲۳ : ۰۹
- نظرات [ ۸ ]