امشب با امیرعلی اتللو بازی میکردم. اینم نتیجهش: (من سفیدم و اون سیاه)
۷۸ به ۶۶ من بردم. تازه من هی تند بازی میکردم، اون هی لفتش میداد. خانوادگی اسلوموشنن. منم هی میگفتم زود باش، سریع، یالا، تا ده میشمرم، تا سه میشمرم و... خلاصه اینکه اختلافمون زیاد نیست دلیلش همینه که یواش بازی میکرد :/ منم دیدم داره نامردی میکنه، هی میگفتم از الان معلومه که من برندهم، کاملا مشخصه که مهرههای من بیشتره، از همین حالا خودت رو بازنده بدون و الخ. اونم میگفت صبر کن خاله. بعد میرفت توی هال و یهکم بعد برمیگشت. بار اول پرسیدم کجا رفتی؟ دستها و کلهشو گذاشت رو زمین و پاهاشو برد به آسمون، گفت رفتم اینطوری کردم. بعد چند بار آقای ازش پرسیدن داری چی کار میکنی؟ فاطمهسادات (که شناخت دقیقی از برادرش داره) گفت داره "بدی"هاشو اونجا خالی میکنه :))) منظورش احساسات منفی بود. دلم سوخت، برکهگشت گفتم خب خاله مگه به حرف منه؟ من هرچی بگم که همون نمیشه. تازه تو هم میتونی همینا رو به من بگی و هی بگی خودت برنده میشی و من میبازم. گفت نه خاله، من نمیتونم بگم *_* خلاصه شرمگین شدم و این بازی کثیف رو تموم کردم و به بازی کثیف زود باش، زود باش و یالا یالای قبلیم اکتفا نمودم ^_^ و بالاخره هم پیروز شدم. هوراااا :)))
+ من واقعی بازی کردم و هیچجا هم بهش رحم نکردم، خیالتون راحت :))
- تاریخ : شنبه ۷ فروردين ۰۰
- ساعت : ۰۰ : ۱۶
- نظرات [ ۲ ]