مونولوگ

‌‌

 

من هر وقت ترک موتور مهندس میشینم، اشهدمو می‌خونم 😁 تازه یه بار بهش گفتم اگه یه‌وقت، چه الان چه هر وقت دیگه، چه به دلیل موتور، چه به هر دلیل دیگه، چه تو چه هر آدم دیگه، من مُردم و کسی ظاهرا باعث مرگم بود، بدونین من ازش هیچ ناراحت نیستم و اصلا هم نباید عذاب وجدان بگیره، چون بالاخره آدم می‌میره دیگه و من از این بیشتر ناراحت میشم که من رفته باشم، ولی یکی دیگه چه با مجازات چه با عذاب وجدان زندگیش تباه بشه. ولی واقعا هر دفعه میگم این بار دیگه شاید بار آخر باشه و تا چند ثانیه دیگه یا سرم از گردنم جدا شده، یا کامیون از رو شکمم رد شده و دل و روده‌م پخش آسفالت شده یا ضربه مغزی شدم یا قطع نخاع شدم یا خیلی به خودم رحم کنم دست و پام شکسته. البته تا جایی که یادمه فقط به تصور مرگ راضی میشم :| انقدر به نظرم بد میرونه که حد نداره. مثلا به جای بوق زدن، سوت می‌زنه :))) مثل اینایی که اسکی روی یخ می‌کنن، پاها رو به یک سمت و بالاتنه رو به یک سمت دیگه خم می‌کنه و از بین ماشینا رد میشه که نمی‌دونم اسمش ویراژ دادن و لایی کشیدنه یا چی. بارها بوده از بین دو تا ماشین، سبک/سبک، سبک/سنگین و حتی دو تا ماشین سنگین رد شده، جوری که من فکر می‌کردم الانه که ما رو له کنن بین خودشون. آخه ماشین سنگین نقطه‌ی کور داره :( از روی سرعت‌گیر هم با چنان سرعتی میره که چند بار تا حالا واقعا نزدیک بوده پرت شم پایین :|

امروز که باز هم ترک موتورش نشسته بودم و داشتیم تو صدمتری می‌رفتیم، یه جایی مرگ رو به چشم دیدم و چون لحظات قبلش تو وبلاگ بودم، تو اون لحظات با خودم می‌گفتم الان که با آسفالت یکی شدم، تا بخواد جونم کامل در بره، وبلاگمو باز می‌کنم و خبر میدم که دارم می‌میرم. شاید آخر سالی هر بلاگری یه فاتحه‌ای برام بخونه و شاید کسی هم پست ختم قرآن (خیلی هم کم‌توقعم 😊) بذاره یا پست معمولی و باعث بشه خواننده‌های اونم فاتحه بخونن برام. یادمم باشه انتشار نظرات بدون تایید رو بزنم که ملت زیر پستم مجلس ‌عزاداری آبرومندی برام تشکیل بدن 😊 داشتم جمله‌م هم تنظیم می‌کردم: من مُردم؟ من دارم می‌میرم؟ من تصادف کردم و احتمالش کمه که زنده بمونم، چون امعا و احشامو دارم می‌بینم؟ بعد گفتم نه شاید وسط تایپ جمله‌ی من مُردم، مُردم و نتونستم پست رو منتشر کنم. بعد دیگه تلاشمم فایده‌ای نداره. تصمیم گرفتم در اولین قدم توی عنوان یه نیم‌فاصله بزنم، بعد پست رو خالی منتشر کنم، بعد جمله‌مو با دست راستم بنویسم و دست چپم روی "ذخیره" باشه و بعد از تایپ هر کلمه روش کلیک کنم. بالاخره یه پست خالی یا یک کلمه‌ای که دقیقا لحظه‌ی مرگم ثبت شده باشه، بهتر از یه طومار لحظه‌آخریه که ثبت نشده باشه. بعد اگه اولین جمله‌مو تونستم کامل کنم، نظراتم میذارم روی بدون تایید. اگه بازم نمرده بودم و وقت داشتم توضیح میدم که با چی تصادف کردم و کجا و چرا و چطوری و شاید یه‌کم وصیت هم بکنم، ولی ته انرژیمو نگه می‌دارم برای اینکه لحظه‌ی آخر آخر آخر دکمه‌ی پاور گوشی رو بزنم و یه‌وقت وبلاگم باز دست مردم نیفته! البته احتمالش هست بعدا که جنازه‌م از جمود نعشی خارج شد، چشمامو باز کنن و با نشون دادن رخ ماه تبدیل‌به‌بادکنک‌شده‌م به گوشی، بازش کنن. در اون صورت هم البته نگرانی خاصی ندارم و شاید خوشحال هم بشم خانواده‌م بیان بخونن اینجا رو هر وقت هم دلشون تنگ بشه، می‌تونن بیان اینجا دلشون وا شه :) به قول سه‌رک بالاخره من سروصدای خونه‌ام، وبلاگمم سروصدا کم نداره :)

 

+ خلاصه اگه باز یه وقت پستی از من دیدین که عنوانش خالی (نیم‌فاصله) بود، سریع بدویید و بیاید چک کنید شاید مرده بودم یه‌وقت. واقعا هم از من بعید نیست بالاخره این کارو بکنم :)

 

  • نظرات [ ۷ ]
فاطمه ‌‌‌‌
۲۸ اسفند ۹۹ , ۰۰:۴۸

دور از جونت دیوونه😂😂❤

پاسخ :

نه، الان دیوونه بودن مده! ولی من دمده‌ام 😁
هایـ تن
۲۸ اسفند ۹۹ , ۱۰:۴۹

حالا من به نظرم یه همچین پستی رو آماده کنین بعد رمز وبلاگتون رو بدین به یه شخص بسیار بسیار بسیار معتمد که خودش هم تو بیان باشه و اول اسمش با ه دو چشم شروع بشه و بعد خب موقع مرگ یه خبری چیزی بهش بدین پست رو براتون منتشر کنه :)

پاسخ :

فکر خوبیه. فقط من چون هیچ‌وقت لطف از کسی نمی‌پذیرم، باید رمز وبلاگ این شخص معتمد رو هم بگیرم تا اگه لازم شد جبران کنم :))
ولی جدی داشتم فکر می‌کردم که مثلا من مردم و چند ماه از آخرین پستم هم گذشت. بلاگرا از کجا باید بفهمن من وبلاگ‌نویسی رو ترک کردم یا زندگی رو؟ قبلا دلژین شماره‌مو داشت، الان فقط یکی دیگه داره که نمی‌دونم آیا پی خواهد گرفت ماجرا رو یا نه. خلاصه که از الان به شکل جدی نگرانم که بلاگرا رو تو نگرانی بذارم :))
آسـِ مون
۲۸ اسفند ۹۹ , ۱۱:۲۱

تسنیم@_________________________________________________________@

پاسخ :

بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه :))
سین دال
۲۹ اسفند ۹۹ , ۱۳:۱۸

عالی بود :))))))

ایشالا صد سال زنده باشین البته :دی

پاسخ :

یعنی کلا صد سال زنده باشم یا صد سال آینده رو زنده باشم؟ :)))
ن. ..
۲۹ اسفند ۹۹ , ۲۳:۱۶

وقتی میخواد از رو سرعت گیر رد شه از جات یک کم بلند شو 

دقیقا لحظه رد شدن.

اینو حسین یادم داد، با هم از نشسته یک کم بلند میشدیم...

یگه اذیت نمیشی، امتحان کن 

پاسخ :

عه راس میگی :)
حتما امتحان می‌کنم، ممنون :)
ن. ..
۰۲ فروردين ۰۰ , ۱۴:۳۶

از من نه از حسین باید ممنون باشی 

پاسخ :

می‌خوای برم ببینم کی به حسین یاد داده، بعد کی به اونی که به حسین یاد داده، یاد داده و...؟ نفر اول چرخه رو پیدا کنم، از اون سپاسگزاری کنم :|
ن. ..
۰۲ فروردين ۰۰ , ۱۹:۲۲

نه 

پاسخ :

باشه حالا قهر نکن، از حسین آقا هم ممنونیم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan