امروز تا غروب، نه، تا بعد شام همه چیز خیلی روی روال و برنامه پیش رفت. همهی کارهای امروزم و مقدمات کارهای فردام انجام شد. بیشتر سبکبالیمم به خاطر مرتب کردن کشوی جورابهام و شستن جورابهام و شستن دیوارهای آشپزخونه بود D=
بعد شام هم بد نبود، فقط کشمکشهایی درونی داشتم که اونم زیاد مهم نیست و یه جورایی از بس اخیرا این اعتراضات درونی و گاها بیرونیم تکرار میشن که خسته شدم ازشون. از خودشون نه، از تکرارشون. با خودم میگم مگه تو دو ماه پیش هم از این موضوع ناراحت نبودی؟ (مثلا تبعیض جنسیتی و نژادی یا...) بعد به خودم جواب میدم که وقتی یه چیزی اشکال داره، همیشه اشکال داره و همیشه آدم ازش ناراحت میشه. اینطور نیست که چون یک بار در مورد یک موضوعی ناراحت شدیم دیگه حق نداریم بشیم. این اسمش جابجایی آستانهی تحمله و دقیقا چیزیه که اونایی که ناراحتمون میکنن میخوان. ولی این جواب کارساز نیست و من که اهل تکرار نیستم، میدونم حتی از ناراحتیهای تکراری هم بیزارم.
امشب از پست هوپ رسیدم به وبلاگ یاسیترین و خاطرات دو تا زایمانش. چقدر پست زایمان اولش خوب بود. چقدر توصیفات دقیق و گیرایی داشت. پرت شدم تو زایشگاههای هشت الی چهار سال پیش. مثلا اونجایی که گفت ماماها تو اتاق کناری چای میخوردن و میخندیدن دقیقا اعتراض خیلی از مامانهای در حال زایمانه. حسشون رو تا حدودی میفهمم، ولی خب چیکار میشه کرد؟ درک میکنین که بحث روزی هشت الی دوازده ساعت کار تو اون محیط برای حدود بیست سی ساله؟ از همهی خانمهایی که در آینده قراره راهشون به سمت زایشگاه کج بشه، خواهش دارم به این نکته توجه کنن :)) و یه نکته هم در مورد اون قسمت که بهشون میگن دهنتو ببند و فشار بده، باور کنید قصد توهین ندارن. فقط وقتی با دهن بسته فشار میده آدم، قدرتش بیشتره و انرژیش هرز نمیره. جملهی سوءتفاهمایجادنکنندهش شاید بشه، لطفا لباتو بذار روی هم و... که جالب نیست ولی به توصیهی اساتیدمون ما استفاده میکردیم. و اولین گریههای بچه! آقا امروز روز، که دیگه پیغمبر اینا قرار نیست بیاد، باید برای ملت تور زایشگاه بذارن، همه حداقل تو عمرشون یه بار معجزه رو از نزدیک ببینن :))
- تاریخ : جمعه ۲۲ اسفند ۹۹
- ساعت : ۲۳ : ۳۷
- نظرات [ ۱ ]