امروز یه خانمی اومده بود مطب با یه شکایت غیرمرتبط با بارداری. خانم دکتر سونو کرد دید تو ماه هفتم حاملگیه، درحالیکه خود دختر خانم خبر نداشت! اینو که فهمید بنا رو گذاشت بر گریه و حالا گریه نکن کی گریه کن. فهمیدیم تو دوران عقده. دکتر گفت شوهرت هست که باهاش صحبت کنم؟ گفت شوهرم هیچی، حالا جواب خانوادهمو چی بدم؟ دکتر هم کلی نصیحت کرد و گفت فکر انداختن بچه رو از سرت بیرون کن که خیلی خطرناکه و زود جمعوجور کنین برین سر خونه زندگیتون. تازه اگه یه وقت این بچه رو از دست بدی، با شرححالی که دادی، ممکنه این بارداری اول و آخرت باشه و به نفعته همینو نگه داری، وگرنه ممکنه بعدا مجبور بشی بدویی دنبال بچه و کلی از این حرفا. دختره همچنان گریه میکرد. خانم دکتر هم شوخی میکرد اگه نمیخوای، به دنیا بیار بده به من، من دختر ندارم. بعدا خواهر دکتر که پرستاره و از خانم دکتر بزرگتر و بچه هم نداره، اومد پیش من با خنده و شوخی گفت بهش بگین اگه نمیخواد، به دنیا بیاره بده به من، شوهرمم وکیله کارای قانونیشو میکنه.
خدا هم به یکی که ده بیست ساله بچه میخواد نمیده، بعد این بنده خدا رو اینطوری امتحان میکنه.
واقعا چه حس عجیبی خواهد بود اینکه ناگهان بفهمی بارداری و دوران بارداریت هم فقط دو سه ماه خواهد بود!
- تاریخ : شنبه ۱۳ دی ۹۹
- ساعت : ۲۱ : ۵۱
- نظرات [ ۱۵ ]