مونولوگ

‌‌

خواستگاری

 

هر چی فکر می‌کنم، نمیشه خاطره‌ی اولین باری که رفتم خواستگاری رو ننویسم 😄

بله بچه‌های عزیزم، من امشب برای اولین بار در تاریخ بشریت رفتم خواستگاری :) در معیت والدین و خود آقاداماد، مهدی المهندس :)) راستش این برادر ما، اصلا هیچ‌جوره زیر بار ازدواج نمی‌رفت. مامان و آقای سال‌هاست دارن تلاش می‌کنن راضیش کنن. هرچی گفتن بریم دنبال یه دختر خوب بگردیم برات؟ گفت نههههه، من الان ازدواج نمی‌کنم. گفتن خب از همکلاسیات، اینور اونور، اگه کسیو خودت انتخاب کردی و به خاطر همین میگی، خب بگو ما خواستگاری همون شخص میریم، گفت نه بااابااا، شخص کجا بود، ازدواج فقط سنتی! یه بار هم تعریف کرد تو دانشگاه، یه روز یکی از دخترا با جزوه‌ش! اومده پیشش گفته ببخشید آقای فلانی، این مسئله... که اینم اول جمله‌ی دختر طفلک گفته بلد نیستم! و نطق دختر مردمو کور کرده ب بسم‌الله. تعریف از برادر نباشه، بزنم به تخته، بر و روش خوبه. فقط حیف مو نداره (خلاف دو تا داداش دیگه‌م) که عوضش یک متر ریش داره (بازم خلاف دو تا داداش دیگه‌م). تا امشبم نمی‌دونستم انقد مایله زنش مذهبی باشه! معیاراش ایمان، تقوا، عمل صالح بوده گویا :))) از بحث منحرف شدم. خلاصه مهندس ما مخالف بود و بود و بود تا... تا نداره، تا همین چند دقیقه قبل از رفتن امشبمون. یعنی دیگه مخالفتی نمی‌کرد این اواخر، ولی موافقتی هم بروز نمی‌داد. امشب قبل رفتن که اومد گفت جوراب نو ندارین؟ خیالم راحت شد. فکر می‌کردم می‌خواد بره اونجا به دختره بگه من اِلم بِلم جیمبلم که خود دختره بگه نه و راحت بشه. ولی وقتی دیدم جوراب نو می‌خواد فهمیدم بی‌میل هم نمیره :))

قبل رفتن نمی‌دونین چه بلبشویی بود، مامان که ده دفعه لباس عوض کردن. هی هدهد می‌گفت اینو بپوشین و به زور تنشون می‌کردن، هی مامان درمی‌آوردن می‌گفتن نه زشته اینو بپوشم امشب، (مثلا یکیش شلوار لی). خب مادر من، شما که از فرق سر هم نه، از روی ابرتون تا نوک پاتون تو چادر سیاه پیچیده است، دیگه چه فرقی می‌کنه روسری چی بپوشین. باور کنین حتی روسریشون هم دیده نمیشد! در حالت معمول انقدم باحجاب نیستن دیگه :)) منم که یک ساعت قبل رفتن تازه داشتم چادر و جوراب و شلوار می‌شستم! آخه بارون اومده و چادرم گلی شده بود. لباسای مهدی رو هم اتو زده بودم، ولی حالا سر عطر و کت گیر بودن! مامان از صبح هی بهمون می‌گفتن عطر ندارین بدین بزنه؟ گفتم چرا، از عطرایی که تا حالا بهم کادو دادین یه کلکسیون جمع کردم، یکیشو انتخاب کنه :)) تو خونه‌ی ما فقط حجت و علی عطر می‌زنن که علی خونه‌ش جداست و عطر حجت هم تموم شده بود. سر شب یک ساعت قبل رفتن داشتن حجتو می‌فرستادن بره عطر بخره! حالا مگه واجبه؟ از دست شما به خدا. تازه قنادی‌هام بسته بودن به خاطر این طرح کرونا، از یه ناکجاآبادی یه جعبه شیرینی خریدن که وقتی تو خونه‌ی عروس خوردیم، نخوردیم درواقع :))) از بسسسس تازه بود! بعد سر کت و کاپشن پوشیدن باز بحث داشتیم. خب به نظر بهتر بود کت بپوشه، البته نه کت‌وشلوار، کت اسپرت. اما هوا سرد بود و پیاده هم داشتیم می‌رفتیم، یخ می‌زد تا اونجا. هم مهدی، هم آقای. بالاخره مهدی کاپشن پوشید، آقای پالتو.

اونجا که رسیدیم و در زدیم، یه پسربچه اومد درو باز کرد، آقای گفتن برو یاالله بگو و هیچ‌کدوم نرفتیم تو. اونم رفت تو خونه و یه‌جوری با هول و فریاد گفت یاالله یاالله که ما پشت در پکیدیم از خنده :)) اونجا اتفاق خاصی نیفتاد، جز اینکه خوش گذشت 😁 قبل رفتن حس معذب بودن داشتم، اینکه اصلا من چیکاره‌ام اون وسط، ولی وقتی رفتم خیلی هم راحت بودم، تازه مقداری حرف هم زدم برخلاف فکری که می‌کردم. یعنی فکر می‌کردم شاید نهایتا با مامانش چند جمله‌ای هم‌کلام بشم، ولی با داداشش و باباش چندین جمله حرف زدم! دختر و پسر، عروس و داماد، خواستگارٌ به و خواستگارٌ الیه هم رفتن حرفاشونو زدن و همین که مهدی از اتاق اومد بیرون برگشتیم خونه.

دختر ملیحی بود، چون اسمشم ملیحه بود :)) مثل کتابی که تازگی خوندم، سری آبنبات‌های مهرداد صدقی. آبنبات هل‌دار و پسته‌ای و دارچینی. کتاب‌ها طنزن و همینجا به اونایی که لهجه‌ی اینور کشورو می‌پسندن توصیه می‌کنم بخونن. لهجه و کلمات کتاب خیلی به ما نزدیک بود و من لذت بردم. دختر ملیحی بود، هیچی هم آرایش نکرده بود و این به نظر من بجز مذهبی بودن، اعتمادبه‌نفسشو می‌رسوند. ولی آقا خواهرش، نگم از خواهرش! انقده شیرین و تودل‌برو! خیلی خیلی کم پیش میاد من با یک نگاه از بچه‌ای خوشم بیاد، ولی اونجا با خودم می‌گفتم کاش خواهرش سه چهار ساله نبود و بزرگتر بود، خواستگاری این یکی میومدیم :))) ولی خب معیارهای ما بسیار فراتر از زیبایی بود، فلذا وقتی برگشتیم و مامان از مهدی پرسیدن چطور بود؟ خوب نگاه کردی به دخترخانوم؟ گفت نه! ظاهرش برام مهم نیست! گفتیم یعنی اصلا نگاه نکردی؟ گفت یه نگاه کلی کردم و به نظرم خوب بود، ولی اینجور که شما میگین دقیق، یعنی باید می‌گشتم دنبال عیب و ایراد که من نگشتم. تو ذهنم گفتم ایول! ایول! حالا اینا هی برن دنبال خوشگل بگردن =)) بعد مامان و هدهد هی پرسیدن اون چی گفت، تو چی گفتی؟ هی می‌گفت واقعا یادم نیست چی گفتیم. بعد گفتم خب نظرت بالاخره؟ گفت مثبته :)) [لی‌لی‌لی‌لی‌لی مبارکه :) لی‌لی‌لی‌لی‌لی مبارکه :)] گفتم به نظرت نظر دختر چی بود؟ گفت به نظرم نظر اونم مثبته :)) بازم [لی‌لی‌لی‌لی‌لی مبارکه :) لی‌لی‌لی‌لی‌لی مبارکه :)] هی همینجور که می‌گذشت بیشتر یادش میومد که چیا گفتن. مثلا ملیحه پرسیده کتاب چقدر می‌خونین؟ برادر صادق ما هم گفته هیچی :) گفته یعنی فقط کتابای درسیتو خوندی؟ گفته کتابای درسیمم نخوندم :))) بعد گفته یه کتاب بود از شهید مطهری، اسمش یادم نیست نصف اونم خوندم :)) بعدا گفت منظورش حماسه‌ی حسینی بوده. یه‌کم دیگه گفت و گفت و آخر گفت حالا که فکر می‌کنم دختره انگار کپی تسنیمه! (از نظر فکر و شخصیت و اینا) همیشه تو خونه اگه بحثی بوده، من و مهدی دو سر مختلف بودیم. هیچ‌وقت آبمون با هم تو یک جوب نرفته! من بگم آ، اون حتما میگه ب. حالا اینکه چطور نظرش راجع به کسی که میگه اینقدر شبیه منه، اینقدر مثبته باعث تعجبه :)

حالا هنوز هیچی معلوم نیست.  نه جواب اونا معلومه، نه اینکه توی قرارمدارها خانواده‌ها با هم کنار بیان یا نه، نه کسی خبر داره توی سرنوشت و تقدیر چی نوشته شده. من انقدر با جزئیات نوشتم که چند بار وسطش خواستم همه رو پاک کنم. ولی دوست دارم باشه و اگه وصلت صورت گرفت ان‌شاءالله، بعدها دوباره با همین جزئیات بخونمش. به نظرم باید لذت‌بخش باشه :)

 

واران ..
۱۹ آذر ۹۹ , ۰۱:۰۸

چند تا سرفه زدم اول کامنتم عین اینایی که میخوان بحث رو باز کنند (شروع کنند) :دی

 

اول از همه بگم من یه لحظه با همون خط اولت فکر کردم که تو رفتی خواستگاری :دی

نه برای داداشت ها :دی

برای خودت :دی 

عین این دختر خانم های نسل جدید:دی

بعد یک کم که خوندم فهمیدم نه بابا بعنوان خواهر دوماد رفتی خواستگاری :دی

 

سلام

ملیحه خانوم و  مهدی خان 

مبارکه  بزنین دست قشنگه رو 

ایشالا هر چی خیره پیش بیاد براشون و براتون و به خوشی و شادکامی و اینا بگذره !

ان شاء الله عروسی خودت روله ؛)

 

بقیه حرفام بعد از یه زنگ تفریح در کامنت بعدیم :) میام میگم :))

 

پاسخ :

سلام
خب منم دختر نسل جدیدم دیگه :) یه‌وقت دیدی واسه خودمم رفتم خواستگاری :دی

آره اول اسم هردوشون میمه :) به نظرم اینکه آدم هیچ‌وقت نمی‌دونه اسم همسرش چیه و نقشی در انتخابش نداره، یه سوپرایز بزرگه :))
ممنونم، ان‌شاءالله هرچی خیره :)
ان‌شاءالله به زودی خبر ازدواج شما رو هم بخونیم ^_^

غریبه ‌‌‌‌
۱۹ آذر ۹۹ , ۰۶:۰۸

مطلب مسرت بخشی بود 😊

ان شاءالله به خیر و خوشی

 

پاسخ :

ممنونم، ان‌شاءالله :)
ان‌شاءالله از این خیرها به زودی برای شما :)
پلڪــــ شیشـہ اے
۱۹ آذر ۹۹ , ۰۷:۰۶

^___^

خوشبحال عروس با وجود خواهرشوهری مثل شما👌😎

تجربه جالبیه ها :))

وای ولی از بس حرص داره ازدواج و خواستگاری، اسمش میاد مور مور میشم

پاسخ :

آفرین! به نکته‌ی خوبی اشاره فرمودید :)))
آره، جالبه. تازه دوست دارم تو اون جلسه‌ای که برای قرارمدارها صحبت می‌کنن هم باشم، البته اگه به اونجا برسه :)
فاطمه ‌‌‌‌
۱۹ آذر ۹۹ , ۱۱:۳۴

آقااا فقط اونجا که برادرت گفت کتابای درسیمم نخوندم :))) آفرین که از همین ابتدا با صداقت جلو میره =)))

 

ایشالا هر چی خیره :)

اگه وصلت صورت گرفت شاید حتی بعدا این پست رو هم نشون ملیحه خانوم دادی :دی اگه خواهرشوهر بازی درنیاری :))

پاسخ :

این برادر ما در برخی امور بسیار سهل‌گیر می‌باشه! میگه شدشد نشدنشد :)

ان‌شاءالله :) ممنونم
نهههه! چرا نشونش بدم؟ بعد اینجا لو میره که :))
مریــــ ـــــم
۱۹ آذر ۹۹ , ۱۴:۳۶

چه جذاب

خواستگاری رفتن برای داداشا شیرینه

خدا حفظتون کنه.

پاسخ :

آوره :)
خوشحالی خاصی داره.
فکر کنم تو هم زیاد تجربه کنی بعد از این :دی
ممنونم :)
پا ییز
۱۹ آذر ۹۹ , ۱۵:۱۹

خوش به حال دختره

پاسخ :

آره، خوش‌به‌حالش به خاطر من ^_^
^_^ khakestari
۱۹ آذر ۹۹ , ۱۵:۳۶

ملیحه ها خیلی خوب هستن :))) هرچی ملیحه دیدم خوب بوده!!!

الان طبق رسم و رسوم شما باید مهندس جهیزیه هم بخره؟

ایشالا که بسلامتی

ولی بنظرم خیلی جذاب میشه که بیای برامون از جلسات ، پروسه و کلا رسم هاتون بگی

با پروسه دامادی مهندس ما هم اشنا بشیم با رسم های شما

 

 

پاسخ :

من که هرچی ملیحه ندیدم هم خوب بوده ;)))
بله دیگه، جهیزیه و خونه و مراسم و همه چی با ماست :)
سلامت باشی عزیزم :) ان‌شاءالله به زودی برای پسرت بری خواستگاری حالشو ببری 😄
من که می‌بینی همینجوریش با جزئیات میام تعریف می‌کنم، باید بهم بکی کمتر بیا بگو! ولی آره، شاید از رسم‌ورسومات بنویسم. البته فرق زیادی هم نداریم :)
دخترِ بی بی
۱۹ آذر ۹۹ , ۱۹:۱۸

به جاش تا دلت بخواد من خواستگاری رفتم:)

آن شاالله هرچی خیر و مصلحته

پاسخ :

خوش‌به‌حالت پس :))
ممنونم، ان‌شاءالله
هیـ ‌‌‌ـچ
۱۹ آذر ۹۹ , ۱۹:۳۲

این طوری که نوشتی دلم خواست خواهرشوهر شم و برای برادرم برم خواستگاری اما خب از اون‌جایی که برادر ندارم و در بهترین حالت هم خودم دامادِ اون مجلسم، پس صلاح اینه که حرف اضافه نزنم و بشینم یه گوشه ماستمو بخورم :))

پاسخ :

خب شما سعی کنین تو خواستگاری به خواهرتون خوش بگذره :)) البته اگه ان شاءالله خواهر داشته باشید :)
دست ها
۲۰ آذر ۹۹ , ۰۱:۵۶

من تا حالا توی هیچ خواستگاری ای نبودم... با پستت حس کردم منم اومدم تو مراسم :دی

پاسخ :

شاید بعدا تو خواستگاری داداشت باشی :)
یعنی به نظرم حتما برو، حتی اگه خواستگاری فرمالیته باشه :)
هیـ ‌‌‌ـچ
۲۰ آذر ۹۹ , ۱۰:۵۴

دست بر قضا همونم ندارم :))

پاسخ :

ای بابا! پس همه‌ی خوش‌های خواستگاری رو خودتون تنهایی می گذرونین =))
احسان ‍‍
۲۰ آذر ۹۹ , ۱۲:۲۸

چرا من اول فکر کردم برای خودتون خواستگاری رفتین :|

پاسخ :

شاید دور و اطرافتون این اتفاق عادی و معمولیه که اینطوری فکر کردین :| :))
واران ..
۲۱ آذر ۹۹ , ۰۴:۴۹

سلام 

+

اینقدد زنگ تفریحم طول کشید یادم رفت چی میخواستم بیام بگم :|:)

 

++

آها راست میگی :دی

گفتم اون شکلی بگم که ناراحت نشی ؛)

نمیدونستم پایه ای :دی 

 

 

+++

ولی من خودم بشخصه اگر کسی بیاد و تمام شرایط مون بهم بخوره مثلا ولی  اسمش اونی باشه که دوست ندارم باشه اگر منو میخواد :دی اسمشو باید عوض کنه :دی 

حالا اون اومده من دارم اینو میگم :دی 😂😅

ولی جدی به چند اسم حساسم و اگر خدای ناکرده زبونم لال یکی از اون اسم ها بیاد شرطم همینه :دی😂😅

که بره اسمشو عوض کنه فقط همون یه شرط :دی😂😂😂😂😁

 

++++

ممنونم 

احتمالا تو این زندانی که کرونا بهم این یکسال تحمیل کرده صددرصد منم میام خبری میدم :دی 😁😅

ممنونم:**

ایشالا روز خیری برای خودت خویشکَه (خواهر) 

 

 

پاسخ :

سلام :)

من فعلا اسمی نرفته تو لیست سیاهم، ولی اگر هم بره فکر نکنم کسیو مجبور کنم اسمشو عوض کنه. شاید به‌جاش اون اسم برام جالب‌توجه بشه :)
حالا شما حق داری هر شرطی دوست داری بذاری :دی ان‌شاءالله همین زودیا یه شخص خوش‌اسم رو بهمون معرفی کنی ^_^

واران ..
۲۱ آذر ۹۹ , ۰۵:۰۵
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

یادم اومد 

یک موردی که میخواستم بگم یادم اومد :)

اونم اینه :

من برای هیچ کدوم از داداشام تو خواستگاری شون شرکت نکردم :))

ولی معرف بودم :دی

 

** *** ** ***** **** ** ** ***** **** * **** *** ** ***** ********* * ****** **** **** *** ** ******* ******* ** ** **** ****  *** *** * ** *** *** *** *** ******  * **** **** ****** ****** ** **** ***** ** *** **** *****

**** ** ***** ********* * ****** ****** ** ***** ********* ** *** * **** ****** ***** *** ** ** *

*** *** **** ****** ***** ***

* *** ** ***** **** ****** ** **** *** ** *** ***** ***** ***** **

* *** ** *** *** ** ****** ***  *** ***** **** ** **** ****** ** ** ** ***** ***** ***** *** **

 

جملات داخل پرانتز رو ممنون میشم کلا بیزحمت سانسور کنید ☺


 

بله من اینجوری محبوب شدم و توبه کار البته از اینکه هیچوقت هیچوقت کسی رو به کسی معرفی نکنم :| :)

بقیه داستان های این چنینی هم بماند :)

 

 

پاسخ :

من از آدمایی که با نیت خیر و نه سرگرمی یا فضولی، معرف و واسطه میشن خوشم میاد :) چون این یه کاریه که ریسکش بالاست، بعدا هزار تا حرف ممکنه به این بنده خدا بزنن. خود من که خیلی طرفش نرفتم، فقط دو سه بار :)
شما هم اگه از دو طرف مطمئنی معرفی کن، که بعدا آدم‌خوبه باشی :)
واران ..
۲۱ آذر ۹۹ , ۱۹:۱۷

والا من‌ از دو طرف مطمئن بودم ولی خب متاسفانه اون جریانات برام پیش اومد .

 

درسته توبه کردم ولی برای خانواده و اقوام نزدیک خودم :دی

ولی همچنان تو این خطم :دی 

برای دوستانم و همکاران سابقم همچنان معرفی میکنم :) 

و تو این کار خیرم :))اگر خدا قبول کنه :)

 

 

 

+

ممنونم 

از دعای خیرت :**

به همچنین واسه خودت ❤

 

ببخشید بابت متنی که به زحمت افتادی سانسور کنی .

ممنونم 

پاسخ :

خدا خیرت بده :) این جامعه به امثال شما نیاز داره :)

ممنونم عزیزم
نه بابا، زحمتی نبود :)
محمود بنائی
۲۱ آذر ۹۹ , ۲۰:۱۸

سلام 

تبریک خانوم، بالاخره یک پست خوب و شیرین خوندیم، انشاله همیشه شادی باشه. 

پاسخ :

سلام
ممنونم، ان‌شاءالله همین‌طور که میگین باشه و هر روز خبرهای شاد بخونیم اینور اونور.
آسـِ مون
۲۲ آذر ۹۹ , ۰۰:۳۰

واااااایییی تسنیممم^_____

خیلی باحال بود

همیشه دوس داشتم از حال و هوای طرف دوماد خبر داشته باشم

فانتزیمم این بوده و هست که یه داداش داشتم واسش زن میگرفتم^_____

وای فقط اونجا که رفتین عطر خریدین^____^ چقد ذوقی اخه

انشالله که خیره

مبارکا باشه تا همنیجاشم

راستی من با ابنباتای صدقی خیلی حال کردم به خصوص لهجه شون و خود محسن اقای از خود راضی^_

 

 

پاسخ :

اگه بخوای همه با هم دست به دعا برداریم که خدا بهت یه داداش بده، تا موقع دامادیش قطعا اختیاراتت انقد زیاد هست که نقش معتنابهی داشته باشی :)))
عطر رو داداش کوچیکه‌م آماده شد بره بخره، خود داممماد نذاشت، گفت تو همین شیشه‌ی عطرت آب می‌ریزیم دور میدیم بعد اسپری می‌کنیم =)) که البته شوخی کرده بود.
ممنونم، ان‌شاءالله. واقعا آدم موقع ازدواج استرس داره که چی میشه تهش. حالا چه ازدواج خودش چه اطرافیانش.

آره، لغتش دقیقا همینه، منم خیلی "حال" کردم 😊
واران ..
۲۵ آذر ۹۹ , ۰۲:۴۵

سلام

تسنیمممممممم 😅😀😀 از بس ازم تعریف کردی اون روز 😀😀😅

جو گرفتم😅😅😂

بعد از مدتها همون شب که بهت کامنت دادم دوباره یکی از دوستام رو  برای یه خانواده محترم معرفی کردم 😁

تا اینجای کار همه چی به خوبی و خوشی پیش رفته :))

خونواده خواستگار و خود آقای خواستگار دوستم رو پسند کردن به حمدالله :))

خونواده خواستگار من نمیشناسم :) دوستم که واسطه خونواده اونا بود دنبال یه دختر خوب میگشت و اینا :)

دوستم واسطه اونا (خوانواده خواستگار ) بود  منم اومدم یکی از دوستای خوبم معرفی کردم :)


امشب (یعنی ساعت ۸ شب دیشب) رسیدیم به مرحله بعدی 😀😀

یعنی خونواده دوستم و دوستم نظر بدن اینا 😀(خونواده دختر) 

البته فکر کنم دوستم و خونواده اش موافقن 😅😀

فقط میخوان یه کم دیگه بیشتر فکر کنن و با عجله جواب ندن :)) (دیگه خانواده دختری گفتن و اینا ) 

جوابش قراره فرداشب بهم بگه !

و چون دوباره موتور این کار اینجوری برام روشن شد کلی ذوق کردم تسنیم و تو دلم برای اون دو تا از همین امشب عروسی بود بخدا 😅😅😅

ولی به دوستم نگفتم 😅😂😁😁

جالبه بدونی دو تاشون ، اسم شون عین این فیلم ها خیلی بهم میان 😅😅

حالا توکل بخدا 

بهشم گفتم تحقیقات با خودتون اینا من فقط نقش معرف دارم :)

 

اگر همه چی به خوبی و خوشی پیش بره ایشالا اونوقت  خوشحالی من چند برابر میشه 😍😀

چون هم دوستم دختر خوبیه هم عروس شدنش رو می بینم:)) هم مامانش رو خوشحال میکنم ایشالا 😍😍

هم اینکه گفتم اگر همه چی به خوبی و خوشی پیش بره ایشالا من از دوستم شیرینی میگیرم 😉😀😁

 

 

البته اینم بگم  دوستم هم دوستمه هم مامانش از فامیل های دور مادرمه !

دعا کن اگر خیر و مصلحتی توشه این اتفاق خوش رقم بخوره ایشالا🙏🙏❤

مرسی 

اگر همه چی به خوبی و خوشی پیش بره میام تو وبلاگم باقی جریانات رو میگم :))

 

 

ممنونم :)

 

 

پاسخ :

سلام
به‌به خانم دست‌بخیر ^_^
خوشحال شدم بابت این معرفی و کار خیر :) ان‌شاءالله هر چی که خیر و صلاحه براشون پیش بیاد و شمام شیرینی خوشمزه‌ای بخورین :)

خیلی ممنون که با من به اشتراک گذاشتی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan