یه کادر بالای صفحه باز میشه "کنسرت خنده با اجرای حسن ریوندی". قفل میکنم میندازم یه گوشه. تو یکی از روزای سخت زندگیایم. تو بیمارستان دستگاه پرداخت کار نمیکرد و کلافه بودم. یه خانم جوون اومد گفت بلدین؟ بهش نگاه کردم، شبیه یکی از دانشجوهای پزشکی اردوی گلستان پارسال بود. حتی یک لحظه شک کردم خودش باشه. ولی نه، دانشجوی پزشکی که دیگه میدونه چطور با اینا کار کنه. تازه اون خونهش تهرانه. صداشم لوسه و ناز داره. برگشتم سمت دستگاه، گفتم آره ولی اینا کار نمیکنن. قبضمو برداشتم رفتم سمت دستگاه سوم. اومد کنارم ایستاد نگاه کرد. اول کارتو میکشیم، چراغ بارکدخوان روشن میشه، قبضو میذاریم زیر چراغ، سبز که شد اطلاعات میاد رو صفحه، اگه درست بود که حتما هست، کلید پرداخت رو میزنیم، رمز رو وارد میکنیم و منتظر میشیم از هر ده دفعه یک دفعه بتونه با مرکز ارتباط بگیره و وقتی گرفت رسیدو میده بیرون و تمام. همهشو تو ذهنم گفتم. کارم که تموم شد گفت یه لحظه صبر میکنین؟ رسیدشو که گرفت رفتم.
- تاریخ : يكشنبه ۱۹ مرداد ۹۹
- ساعت : ۲۰ : ۲۰
- نظرات [ ۰ ]